ملا عباس تربتی خدمتگزاری شیفته و جفاکاری مردم!

بیشتر مردم این چنین می‌باشند که هر اندازه بتوانند کاری را کم خرج‌تر و کم زحمت‌تر تمام کنند، به نفع خود می‌دانند.

و هرگاه آدمی را ببینند که زحمتکش است تا بتوانند بار بر دوشش می‌نهند و ملاحظه حال او را نمی‌کنند.

از این رو بیشتر وقتها، کسانی که پدرم را به روستایی دور یا نزدیک دعوت می‌کردند، برایش مرکب سواری نمی‌آوردند، یا اگر در موقع رفتن الاغی برای سوار شدن می‌آوردند، در موقع بازگشتن، او را به امان خدا رها می‌کردند و او تنها و پیاده باز می‌گشت.

یک بار روز آخر ماه اسفند بود، پدرم را به روستای «بوری آباد» که در شش کیلومتری جنوب تربت است و امامزاده‌ای دارد دعوت کرده بودند.

و رفته بود که برای عصر باز گردد.

نمی‌دانم در موقع رفتن برایش مال سواری آورده بودند یا نه، لکن شب فرا رسید و مادر من پای اجاق نشسته بود و برای شب عید برنج می‌پخت.

هوا برفی و توفانی شده بود، یعنی برف تند می‌بارید همراه با باد که در محل ما آن را «بیدم» می‌گویند، گویا همان بوران است و در چنین هوا، کسی که در بیابان باشد، غالبا تلف می‌شود. چون باد برفها را می‌پیچاند و آدمی راه خود را نمی‌بیند و از طرفی سرما او را خشک ساخته، از حرکت باز می‌دارد و تلف می‌شود.

من اضطراب مادرم را در آن ساعتها  فراموش نمی‌کنم، تا آنکه هوا تاریک شد و قدری از شب گذشت. پدرم رسید، در حالی که نزدیک بود دندانهایش از سرما قفل شود.

معلوم شد که تنها و پیاده برگشته و از نیمه راه گرفتار «بیدم» یعنی بوران شده و گرگها بر او حمله آورده‌اند و دیگر نمی‌دانم چطور شده که نجات یافته و به خانه رسید.

فضیلتهای فراموش شده صفحه 109

http://aashtee/

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا