مقصود سر این است كه آقاجان آدم باید چیز بفهمد در دنیا، باید چیز فهمید، نه این كه چیز یاد گرفت، بفهمد آقا چه خواستهاند؟ براى چه آمدهایم اینجا؟ كجا مىخواهیم برویم؟ عمده این است، باقى دیگر…
من باید بنشینم غصه بخورم، گریه بكنم، التماس بكنم، خدایا! براى چى من آمدهام اینجا؟ به من بفهمان! توى سرم بزنم، التماس بكنم، متوسل بشوم، خدایا! چیز بفهمم، باید براى این رفت التماس كرد، گریه كرد تا یك چیزى بفهمانند به آدم!
خیلى از ماها كارهایمان و درسهایمان «صرفیین چنین مىكنند ما هم نیز چنین مىكنیم» است. مردم نماز مىخوانند ما هم مىخوانیم، خیلى خوب، بسیار خوب، مردم ركوع مىكنند ما هم مىكنیم، مردم سجده مىكنند ماهم مىكنیم، مردم وضو مىگیرند ما هم وضو مىگیریم. متوجه هستیم یا نه در حال ركوع چك و سفته حساب مىكنیم؟!
اغلب شرایطى كه براى صلاة مقرر شده، بیان مىفرمایند، اكثر آنها شرط آماده كردن مصلى است، از شرایط مصلى است،مصلى اگر بخواهد بالا برود، قابلیت پیدا بكند، این است كه باید با وضو باشد، با طهارت باشد، رو به قبله باشد، حضور قلب داشته باشد.
از همهى شرایط بالاتر این است كه پیوند ولایت امیرالمؤ منین هم باید به مصلى خورده باشد.
اینها را باید فهمید. كجا این در و آن در مىزنیم؟ چه فهمیدهایم ما در دنیا؟! -بنده خودم را شاید عرض مىكنم – ممكن است چند تا لفظ را آدم یاد گرفته.
این طوركسى اگر واقعا پى به اسرار صلاة برده باشد، دو ركعت نمازى كه این مىخواند برابر است با… از روى معرفت، مىفهمد دارد چه كار مىكند، مقدماتش را هم درست كرده است، تقوا هم دارد، پیرامون گناه نمىگردد، آنچه واجبات است انجام مىدهد، عمل از روى خلوص انجام مىدهد، آن وقت این دو ركعت نماز این، معراج است دیگر، مطلب غیر از این نیست دیگر، هر چه هست همین است و غیر از این هم نیست.
باقى دیگر یك عمر همهاش اینجا بدو آنجا بدو! چهار اسبه دنبال دنیا بتاز! و چه كار بكن و چه كار بكن و چه كار بكن!
غافل انسان بیاید و غافل هم برود، آن تذكراتى هم كه داده اند صد و بیست و چهار هزار پیغمبر، معصومین، اینها هم به گوش آدم فرو نرود، نفهمى اینها چه مىگویند، هر چه شانهى انسان را تكان مىدهند، بابا! چشمت را باز كن! من چسبیدهام به دنیا، این حرفها كه حالیم نمىشود. خوب این نماز هم اگر بخواند چیست نمازش؟
من كه یك عمر دنبال دنیا مىدوم، مىخواهم نان بخورم، براى نان خوردن است همهى كارهاى من، مىخواهم نان بخورم، چیز دیگرى نیست، یك عمر مىخواهم نان بخورم، و حالا اگر قدرى هم مثلا چیز باشد كه مىخواهم آقا هم باشم، نان بخورم آقا هم باشم! براى همین یك عمر مىدوم.
غیر از این راه دیگرى آدم خیال نمىكند باشد، یك عمر اینجا بدو آنجا بدو، اینجا بدو آنجا بدو!
سكر غفلت از سكر شراب بدتر است، شراب مست مىكند، عقل زایل مىشود، اما موقت است، بعد ممكن است… اما سكر غفلت افاقه ندارد، همیشه هست.
آخر انسان چرا غافل باشد كه از كجا آمده؟ براى چى آمده؟ كجا مىخواهد برود؟ یك عمرى در غفلت است. همهاش «صرفیین این چنین مىكنند ما هم نیز چنین مىكنیم»، مردم همه این طوریند ما هم مىدویم این ور آنور دنبال همانها.
این طورى است مطلب، دیگر «تا یار كه را خواهد و میلش به كه باشد» آن را نمىدانم!
“از مجموعه بیانات عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی”