یک خَری را به عروسی خواندند
خر بخندید و شد از قهقهه سست
گفت: من رقص ندانم بسزا
مُطرِبی نیز ندانم به درست
بهرِ حَمّالی، خوانَند مَرا
کآب نیکو کشَم و هیزم چُست!
خاقانی
ریشه این ضرب المثل!
روزی خری را به یک جشن عروسی دعوت کردند. خر از خوشحالی شروع به عر عر کرد و دعوت را پذیرفت. اما وقتی به عروسی رفت سطل های آب را روی دوشش گذاشتند تا آب ها را حمل کند و برای میهمانی ببرد. سپس بار هیزم که بسیار هم سنگین بود بر روی دوش او گذاشتند تا هیزم ها را حمل کند و به محل جشن ببرد و میزبانان بتوانند آتش روشن کنند. خر وقتی بر میگشت، زار و خسته با خود گفت: من که رقص بلد نیستم و ساز زدن و خوانندگی هم بلد نیستم که برای جشن عروسی بتوانم انجام دهم و به این علت من را دعوت کنن. خر را فقط برای حمالی و بار کشی، جایی می برند. پس اگر کسی من را به جشن عروسی هم دعوت کند از روی لطف و دوستی نیست، میخواهد زحمت ها و حمالی ها را روی دوش من بیندازد!