اشعار

تن مپوشانید از باد بهار!

گفت پیغامبر ز سرمای بهار

تن مپوشانید یاران زینهار

زانک با جان شما آن می‌کند

کان بهاران با درختان می‌کند

لیک بگریزید از سرد خزان

کان کند کو کرد با باغ و رزان

راویان این را به ظاهر برده‌اند

هم

ادامه

این کجا و آن کجا!

آب و نان جانند اما این کجا و آن کجا

هر دو یکسانند اما این کجا و آن کجا

قلب امکان احمد ختمی مآب و بو برای اوب

هر دو انسانند اما این کجا و آن کجا

نزد اهل صورت

ادامه

زر چه باشد که نثار کف پای تو کنم!

زر چه باشد که نثار کف پای تو کنم

که سر آن قدر ندارد که فدای تو کنم

سروزر، یا دل و جان، هر چه بگنجینه مراست

بوفای تو نیرزد که بهای تو کنم

بس عزیز است و گرانمایه مرا

ادامه

مادر موسی، چو موسی را به نیل!

مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتهٔ رب جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت کای فرزند خرد بی‌گناه
گر فراموشت کند لطف خدای
چون رهی زین کشتی بی ناخدای
گر نیارد ایزد پاکت
ادامه

از تو خیر دائم و از ما به تو شر می رسد!

گرچه هستم پست و بی مقدار تحویلم بگیر
خواهشی دارم بیا این بار تحویلم بگیر

اهل دنیا که مرا بد جور دور انداختند
من زمین خوردم، خودت ای یار تحویلم بگیر

یوسف مصری و من هم دست خالی آمدم
آمدم ← ادامه

کجاست مرهم غم های بی شمار علی؟!

رسید فصل بهار و بهار ما نرسید
بهار عمر گذشت و نگار ما نرسید

کجاست مرهم غم های بی شمار علی
دوای زخم دل داغدار ما نرسید

به شوق دیدن رویش به صبح خیره شدیم
چقدر خیره شدیم و سوار ← ادامه

همه جا بروم به بهانه تو!

همه جا بروم به بهانه تو
که مگر برسم در خانه تو

همه جا دنبال تو می گردم
که تویی درمان همه دردم

یا ابا صالح مددی مولا

نشوم به جز از تو گدای کسی
بی ولای تو من نکشم ← ادامه

ما عقل خویش را سر عشق تو باختیم!

آن ساعتی خوش است که مستانه بگذرد
یعنی به زیر منّت پیمانه بگذرد
روزیِّ ما به دست کریمان آشناست
کفر است پای سفرۀ بیگانه بگذرد
سوگند می‌خوریم که ما گنج می‌‌شویم
یک شب اگر که شاه ز ویرانه بگذرد
خدمتگذار ← ادامه

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله
پیمایش به بالا