كه دل شكسته اي را به سُرور شاد كردن!
همه شب نماز خواندن، همه روز روزه بودن
همه ساله از پي حج سفر حجاز كردن
زِ مدينه تا به كعبه سر وپا برهنه رفتن
دو لب از براي لبيك به گفته باز كردن
شب جمعه ها نخفتن، به خداي ← ادامه
همه شب نماز خواندن، همه روز روزه بودن
همه ساله از پي حج سفر حجاز كردن
زِ مدينه تا به كعبه سر وپا برهنه رفتن
دو لب از براي لبيك به گفته باز كردن
شب جمعه ها نخفتن، به خداي ← ادامه
زبان حال امام زمان عجّلاللهفرجهالشریف خطاب به شیعیان
ای که میخوانید مرا در هر زمان
با ندای “سیدی صاحب زمان”
با خبر هستم من از احوالتان
شاهدم بر ظاهر و پنهانتان
صاحبُ الأمرِ همه عالَم منم
صاحبِ مال و منال ← ادامه
پرچمی ازنصر ، آمد دربهار
لشگر والعصر ، آمد دربهار
مائده در سینه ی بلبل به جوش
آل عمران برده ازدل عقل وهوش
ای تمام قبله های هستی ام
سجده ی پیمانه ی سرمستی ام
ای جهادِ عشق های نینوا← ادامه
| ای باد صبا، به پیام کسی | چو به شهر خطاکاران برسی | |||||
| بگذر ز محلهی مهجوران | وز نفس و هوی ز خدا دوران | |||||
| وانگاه بگو به بهایی زار | کای نامه سیاه و خطا کردار | |||||
| کای عمر تباه گنه پیشه! | تا چند | |||||
نصر آمد گفت: ای سلطان عشق!
عشقها چون جسم و تو چون جان عشق
حتم نبود این شهادت مر تو را
حکم فرما بازگردد ماجرا
هست در حکمت زمین و آسمان
گشته منقادت شها کون و مکان
حکم فرما تا ← ادامه
سایه پیغمبر ندارد هیچ می دانی چرا
آفتابی چون علی در سایهٔ پیغمبر است
——–
ای درّ ولایتِ تو را کعبه صدف
معراجِ تو دوشِ فخرِ عالم، زشرف
از مولِدِ تو قبلهٔ عالم کعبه است
وزمرقَدِ تو قبلهٔ کعبه است ← ادامه
امروز خانه دل نور و ضیا ندارد
جایی که دوست نَبْوَد، آنجا صفا ندارد
شهری است پر ز آشوب، کاشانه لگدکوب
آن دل که از تغافل، شوق لقا ندارد
دزدان به کشور دل، هر جا گرفته منزل
وان میر صدر ← ادامه
لَو أنَّ شَخْصاً أتَیٰ في مَمْسَکِ العَمَلِ
بِوِردِ کُلِّ نَبِيٍّ مُرسَلٍ وَ وَلي
وَ عاشَ في الدَّهرِ آلافاً مُؤَلَّفَةً
خِلْواً مِنَ الذَّنْبِ مَعصوماً مِنَ الزَّلَلِ
وَ طارَ في الجَوِّ لایَأوي علیٰ طَلَلٍ
وَ جاوَزَ البَحرَ لایَخْشیٰ مِنَ البَلَلِ
ماکانَ یومَ ← ادامه
ناطقۀ مرا مگر، روحِ قُدُس کند مَدد
تا که ثنای حضرتِ، سیّدةِ نساء کند
فیضِ نخست و خاتمه، نورِ جمالِ فاطمه
چشمِ دل اَر نظاره در، مبدأ و مُنتها کند
مَطلع نورِ ایزدی، مَبدأ فیضِ سرمَدی
جلوۀ او حکایت از، ← ادامه
نقلِ زَمَخشَریست كه روزی ابولهب
یک سنگریزه جانبِ احمد، روانه كرد
ریگی به طولوعرضِ نخود در كَفَش گرفت
از روی كین، نبیّ خدا را نشانه كرد
“تَبَّت یَدَا أبيلَهَب” از آسمان رسید
فوراً لهیبِ خشمِ الهی زبانه كرد
فرمود: هر ← ادامه
دیدگانم لایق دیدار دلدارم نشد
عمر من طی شد ولی آقا خریدارم نشد
نیستم آن بنده ی خوب و به دور از معصیت
وای بر من صاحبم راضی ز کردارم نشد
بدتر اینکه من بدانم ناظرم بود و ولی
بر ← ادامه
حضور دارد و ما فکر غیبتش هستیم
غریب مانده و غافل ز غربتش هستیم
سراغ از او نگرفتیم! او سراغ گرفت!
گله نکرده ز ما گرچه رعیتش هستیم
چقدر همتمان بوده محرمش باشیم؟!
چقدر مونس شبهای خلوتش هستیم؟!
همیشه و ← ادامه