بود خلیفۀ حق آن که در فراش نبی!
علیست آنکه خدا نفس مصطفی خواندش
جدا نکرده ز هم این دو نفس را جبار
ز اتحاد نگنجد میانشان مویی
میان این دو برادر کجاست جای سه یار؟
بود خلیفۀ حق آن که در فراش نبی
بخفت خوشدل و باکش ← ادامه
علیست آنکه خدا نفس مصطفی خواندش
جدا نکرده ز هم این دو نفس را جبار
ز اتحاد نگنجد میانشان مویی
میان این دو برادر کجاست جای سه یار؟
بود خلیفۀ حق آن که در فراش نبی
بخفت خوشدل و باکش ← ادامه
التماست میکنم بابای مظلومم بیا
شیعه غرق غم شده، ای منجی عالم بیا
کار ما خورده گره با دردهای بیکسی
کی بهداد نوکران بیکس خود میرسی
عیدها یک یک گذشت و خنده بر ما شد حرام
حق بده عیدی ندارد ← ادامه
معجزه ای که ازسر مبارکِ جنابِ سیّدالشّهداء { سلام الله علیه} در منزل دیرانی بروز کرد که حارسین مشغول خمرخواری بودند، ناگهان دیدند دستی از غیب برون آمد، با خامهٔ آهنین و مِداد از خون بر دیوار و جدارها می ← ادامه
امروز خانه دل نور و ضیا ندارد
جایی که دوست نبود آنجا صفا ندارد
شهری است پر ز آشوب، کاشانهای لگدکوب
آن دل که از تغافل شوق لقا ندارد
دزدان به کشور دل هرجا گرفته منزل
وان میر صدر محفل ← ادامه
تا جهان بحر و سخن گوهر و انسان صدف است
گوهرِ بحرِ سخن، مدحت شاه نجف است
والیِ ملک عرب، سرور اشراف قریش
آنکه تشریفِ قدومش دو جهان را شرف است
شمع جمع است چو در گوشۀ محراب دعاست
آفتابیاست ← ادامه
ای داغدارِ اصلیِ این روضهها، بیا
صاحب عزای ماتمِ کرب و بلا، بیا
تنها امیدِ خَلقِ جهان، یابنَ فاطمه
ای منتهای آرزوی اولیا، بیا
بالا گرفتهایم برایت دو دست را
ای مردِ مستجابِ قنوت و دعا، بیا
فهمیدهایم با همه ← ادامه
این ابیات منسوب به امام سجاد علیه السلام است:
نَحْنُ بَنُو الْمُصْطَفَى ذُو غُصَصٍ يَجْرَعُهَا فِي الْأَنَامِ كَاظِمُنَا
عَظِيمَةٌ فِي الْأَنَامِ مِحْنَتُنَا أَوَّلُنَا مُبْتَلًى وَ آخِرُنَا
يُفَرِّحُ هَذَا الْوَرَى بَعِيدَهُمُ وَ نَحْنُ أَعْيَادُنَا مَآتِمُنَا
وَ النَّاسُ فِي الْأَمْنِ وَ ← ادامه
ذکرِ خدای قادر است، اَینَ مُعِزّالاولیاء
معنای هَل مِن ناصر است، اَینَ مُعِزُّالاولیاء
ذکر نبی، ذکر علی. ذکر حسن، ذکر حسین
با فاطمه، با باقر است، این معزالاولیاء
هم چارده معصوم را، هم سیزده مظلوم را
خود یاور و خود ← ادامه
طی شد شب هجران و مبارک سحر آمد
مژده بده ای دل که صبا خوش خبر آمد
در گلشن دین باز گل یاس در آمد
بانوی قم آمد ، غم عالم به سر آمد
درد همگان باز نگفته شده درمان← ادامه
أنَا عَبدٌ لِإمامٍ حُبُّهُ فَرضٌ عَلَینا
وَأُوالِي وَلَدَیْهِ حَسَناً ثُمَّ حُسَیْنا
إنَّهُمْ عِترَةُ شَخصٍ هُوَ مَبعُوثٌ إلَینا
جَبَلٌ إنْبَجَسَتْ منهُ إثْنَتا عَشْرَةَ عَیْنا
من بندهٔ آن امامی هستم که دوستداریش برما فرض است. و دو فرزندش حسن وحسین را مهر ← ادامه
چون درلحدم نکیر ومنکر دیدند
اعضایِ گنه کارِ مرا بوئیدند
شمعِ دلم از مهرِ علی روشن بود
پروانه صفت به گرد من گردیدند!
أبوسعید أبوالخیر
از هر چه میرود سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا نفس روحپرور است
هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای؟
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
چون هست اگر چراغ نباشد ← ادامه