آقای حسن نعیمی:
حدود هیجده سالم بود ماشین یکی از رفقا را امانت گرفته بودم، وارد کوچه هشت متری (واقع در خیابا طبرسی مشهد) شدم. مرحوم حاج شیخ ذبیح الله را مشاهده کردم که عصازنان قدم می زدند.
ماشین را نگه داشتم گفتم: بفرمایید شما را برسانم!
(ایشان آن ایام از مغازه بعضی از کسبه آن خیابان به طرف مغازه حاج صادق آقا پیاده می رفتند)
فرمود: این ماشین مال خودت هست ؟ گفتم خیر.
فرمود: صاحب ماشین اجازه داده که کسی را سوار آن کنی؟ گفتم : به قول طلبه ها اذن فحوی هست.
این را که گفتم آن مرحوم سوار شد و من هم ایشان را به مقصد رساندم!