من در نجف زیاد خدمت آقا بزرگ مى رسیدم.
عجیب بود: من از ایشان کتاب “ریاض العلماء” را که به خطّ خودش استنساخ کرده بود، به امانت گرفته بودم و چندین ماه کتاب پیش من بود.
ما در منزل آقاى آسید اسدالله مدنى بودیم. منزل ایشان منزل بزرگى بود متّصل به جُدَیْده، ولى جایى براى کتابها نبود. کتاب را روى تاقچه اى متصل به بیرون گذاشته بودم. باران آمد و کتاب خطى آقا بزرگ را خراب کرد .
من خیلى ناراحت بودم که چطور کتاب را به ایشان برگردانم. بالأخره با شرمندگى کتاب را به ایشان برگردانم، ولى ایشان هیچ نگفت، حتى قیافه تُرش نکرد!.