انفعال شاه در برابر آیت الله بروجردی!

به آقای بروجردی اطّلاع دادند که فردا قرار است مراسم آتش ‌بازی برگزار شود و شاه هم قرار است در آن مراسم شرکت کند.

آقای بروجردی خیلی ناراحت شد و حاج احمد (خادمِ خانه‌ زاد مرحوم آیةالل‍ه بروجردی و بزرگ‌  شدهٔ بیت ایشان) را خواست و فرمود: شما همین امشب به تهران نزد صدرالأشراف برو، چون او صبحها بین‌الطلوعین بیدار است، او را ببین تا این قضیّه اتّفاق نیفتد.

حاج احمد می‌گفت: می‌خواستم با ترانسپورت بروم، گفتند نیم‌ ساعت بعد حرکت می‌کند. لذا صبر کردم، وقتی به تهران رسیدم، بین‌الطلوعین به منزل صدرالأشراف رفتم. بیدار و پشت میزش مشغول نوشتن بود.

به وی گفتم: می‌خواهم با شاه ملاقات کنم، برایم وقت ملاقات بگیرید. صدرالأشراف گفت: من برای فردا عصر یا پس‌فردا (یعنی بعد از مراسم آتش‌بازی) وقت می‌گیرم.

گفتم: نه، آقا فرمودند اوّلِ وقت با شاه ملاقات کنم، می‌خواهم صبح با شاه ملاقات کنم.

صدرالأشراف قبول کرد و چند ساعت بعد تلفن کرد و وقت گرفت. با وی پیش شاه رفتیم. الآن تردید دارم خودش هم در جلسه حضور داشت یا خیر، ولی علی القاعده باهم بودند.

چون وقت ملاقات‌های رسمی نبود، شاه با لباس خواب آمد. ابتدا شاه از احوال آقای بروجردی پرسید. گفتم: آقا ناراحت هستند.

شاه گفت: بله، طبیعی است دیگر، ایشان پیرمرد است و سنّشان بالاست.

گفتم: نه، غیر از این هم ایشان ناراحت هستند.

شاه که می‌دانست غرض از این ملاقات چیست و نمی‌خواست زمینهٔ مساعدی برای طرح خواستهٔ آقای بروجردی فراهم شود، گفت: خُب بله، مشاغل زیاد هم خسته‌ کننده است و ما هم گاهی بر اثر کثرت کار ناراحت می‌شویم.

گفتم: نه، اصولاً ایشان ناراحت‌اند.

شاه گفت: آقا از چه ناراحت هستند؟

گفتم: آقا اطّلاع پیدا کرده‌اند که امروز قرار است مراسم آتش‌ بازی برگزار شود و اعلی‌حضرت هم قرار است در آن شرکت کند.

شاه گفت: این‌که چیز مهمی نیست، آتش که چیز خاصّی نیست. آقا برای چه ناراحت است؟

حاج احمد می‌گفت: وقتی دیدم شاه دارد مسامحه می‌کند و زیر بار فرمایش آقای بروجردی نمی‌رود، گفتم:

آیت‌الل‍ه از این ناراحت است که آتشی که بیش از ۱۳۰۰ سال قبل به دست پیغمبر اکرم (صلّی الل‍ه علیه و آله) خاموش شده مبادا منعکس شود که به دست اعلی‌حضرت روشن گشته!

شاه قدری تأمّل کرد و به شخصی که آنجا بود گفت: بگویید من نمی‌آیم! قدری گذشت، شاه مجدّداً گفت: بگویید تعطیل شود!

غرض این‌که حاج احمد آدم باهوشی بود و می‌دانست چگونه مقصود آقای بروجردی را منتقل کند.

(جرعه‌ای از دریا، ج۳، ص٥۰۳- آیت الله شبیری زنجانی)

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله
پیمایش به بالا