شیخ علیرضا ایمانی:
حدود سال 41 از نجف به مشهد آمدم. ظهر بود. رفتم منزل حاج شیخ ذبیح الله.
خانه ایشان یک منزل فرسوده قدیمی بودهنوز برق نداشت و ملک ایشان هم نبود.
در خانه را زدم. دختر بچهای در را باز کرد. رنگ و رویش پریده بود.
خودم را معرفی کردم، رفت و خبر داد بعد هم آمد گفت بفرمایید.
وارد شدم تا حاج آقا بزرگ چشمش به من افتاد هنوز سلام علیک درستی نکرده بودیم فرمود: پولی داری؟
عرض کردم” بله!
فرمود برو از این کبابی فلان مقدار کباب بخر و بیاور. بچهها چند روز است چیز درستی نخوردهاند.
کباب خریدم و آوردم.
ایشان دو تا سینی آماده کرده بود.
مقداری کباب را داخل آن گذاشتند و برای خانواده به اندرونی بردند. بقیه آن را هم با هم خوردیم.
(آن زمان به جز حاج باقر آقا و حاج صادق آقا که نجف بودند، حاج آقابزرگ پنج فرزند دیگر داشتند که همگی در منزل بودند.)
“روزنهای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی