مرحوم آقای حایری نقل میکردند که علی الظاهر مرحوم نهاوندی نیز در بعضی از کتب خود آورده است و من خودم از ایشان شنیدم که من در آن موقعی که در کرمانشاه بودم، سیدی بر من وارد شد که اهل ریاضت بود و بالا خانه مجزایی برای ایشان آماده کردیم و ایشان در آن بالا خانه اشتغال به اوراد و عبادات داشت. من به او گفتم: «میتوانی که یک ریاضتی بکشی که به برکت آن به خدمت امام عصر برسم؟»
گفت: «خبرش را میدهم.»
بعد از مدتی که فعلاً یادم نیست، گفت: « مثلاً فردا که شما روضه خوانی عمومی داری، اول فلان منبری میآید و بعد فلان و بعد فلان، به نظرم در موقع منبری سومی یا چهارمی که اسم برده است، چند نفر با لباس کردی وارد مجلس میشوند و یکی از اینها امام است و این منبریها بدون این که خود بدانند همه از امام زمان صحبت میکنند.»
آقای حایری فرمود: «روز موعود که شد، من حسب المعمول دم در مینشستم و از واردین پذیرایی میکردم. همان طور به حسب عادت نشستم ولی وقتی علائم را پس از دیگری میدیدم که مطابق با گفته سید مرتاض بود، روح از بدنم مثل این که خارج میشد تا آن که چند نفر که لباس کردی داشتند، آمدند. قدرت این که بروم و سلامی عرض کنم و چیزی بگویم، نداشتم. گرچه مینشستم و پا میشدم ولی مانند مجسمه بیروح بودم.
منبع: کتاب سر دلبران، صفحهی 102