حکایاتی از مرحوم آیةالل‍ه سیّد محمّد حجّت کوه‌کمری (2)

❇️ مرحوم آقای حجّت علی‌رغم مخالفت‌های پدرش، مرحوم آقا سیّد علی‌آقا حجّت، به قم آمد و مطرح شد. بعدها یک کسی از رنود به پدر ایشان گفته بود: چی بود؟ اگر مانده بود تبریز نهایتاً آقای اوّل تبریز می‌شد؛ الآن مورد توجّه قاطبهٔ شیعه است. مرحوم آقا سیّد محمّدحسن الهی هم کلام جالبی داشت که: آذربایجان آدام چورودن دی! (در آذربایجان، آدم‌ها فسیل می‌شوند.)

✳️ حکایتی از مرحوم آقای حجّت نقل می‌کنند که آقا در تابستان مهمان‌مان کرد و ظهر به ما آبگوشتی داد که گردو و کشمش هم داخلش داشت!

▫️ احتمالاً آبدوغ گفته نه آبگوشت، و شنونده بد فهمیده است. ایشان کشمش جوشیده یا گرم‌شده را مجتنِب بود. حتّی در امور تزریقات‌شان هم از مُرکورکرم (دوا گلی) استفاده می‌نمودند نه الکل.

✅ مرحوم آقای حجّت می‌گفتند: خلق‌الل‍ه اموال شبهه‌ناک‌شان را می‌آورند پیش ما، با تصرّفات فقهی و بسط یدمان پاک کرده و سهمی را برمی‌داریم. آن تاجر و کاسب می‌رود و آن قسمت پاک را به خورد فرزندش می‌دهد و آدم درمی‌آید و ما همان چرک و آلوده را می‌دهیم آقازاده می‌خورد و بو پُخ چیخار (که می‌بینید)!

❇️ آقا شیخ محمّد مرندی نقل کرد که: در شب چهلم مرحوم آیت‌الل‍ه حجّت در تبریز، تاجری بانی مخارج مجلس شده بود و بسیار مشتاق بود که ببیند مجلس مقبول بوده یا نه. آن شب یا شب بعدش سیّد را در خواب می‌بیند که با همان صدای دورگه و خسته می‌گوید: قبول است اِلّا ٤ تومانش (٤٠ ریال). خیلی فکر می‌کند، در نهایت یادش می‌آید که به یک پاسبان، بعد از اتمام پستش، ۴ تومان داده تا برای نظم مجلس دم در بایستد! زین قافله خورشیدسواران همه رفتند… .

✳️ مرحوم آقای حجّت با مرحوم طاهر خوشنویس هم‌مکتب بوده‌اند. حاج طاهر بعدها قرآنی هم به خطّ خودش نوشته و به آقا هدیه داده بود که ظاهراً نزد نوادگان پسری آقا باشد؛ البته نه قرآن کامل، بلکه چند جزء به عنوان نمونه‌ی کتابت و برای تلاوتِ گاهگاهی. (علّامه طباطبائی و شهریار هم هم‌درس بوده‌اند و به‌مناسبت خطور به ذهن کرد.)

✅ زمانی که آقای حجّت کودک مکتبی بوده، یک روز به خاطر تسلّط بر روخوانی قرآن و حفظ چند سوره، کاغذ تأییدی از ملّامکتبی گرفته و با خوشحالی به منزل می‌آید. پدر ایشان هم امتحانی می‌گیرد و آقای حجّت سربلند بیرون می‌آید. در آن مجلس، شخص متموّلی حضور داشته و به عنوان تشویق، سکّه نقره‌ای به ایشان می‌دهد. آقای حجّت می‌رود و تمام آن پول را شیرینی می‌گیرد و بین کودکان محلّه و مکتب‌خانه توزیع می‌کند.

▫️ (گویا بعداً پدرش یا کسی دیگر می‌پرسد: چرا برای خودت نگه نداشتی یا خرج نکردی؟ آقای حجّت جواب حکیمانه‌ای می‌دهد که به یاد ندارم. این حکایت را خاله‌جان [= دختر آقای حجّت] برایم تعریف کردند.)

 سیّد حسین موسوی زنجانی

@cheraghe_motaleeh

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا