در میهمانی مرحوم حاجی حکیمی که منزلش مقابل درب داخل کوچه مدرسه عوضیه قوچان بود، دعوت بودیم.
در آن وقت رسم این بود که برای شام یا نهار یک مجمعه (سینی بزرگ) مسی -که داخل آن یک دوری بزرگ مسی برنج و دو بشقاب، با دو نوع خورشت و یک ظرف دوغ و یک عدد نان بزرگ میگذاشتند و برای دو نفر- میآوردند که غالبا هم تمام نمیشد.
در آن مجلس شیخ حسن مطلق اتفاقا پهلوی یک نفر تازه به دوران رسیده متکبری قرار گرفته بود که به دیده حقارت به اهل علم نگاه میکرد،
وقتی غذا را آوردند تصادفا این دو نفر با هم، همغذا شدند.
روش شیخ حسن این بود که با هر کس هم غذا میشد خیلی با ملاحظه و آهسته غذا میخورد تا رفیقش خوب سیر شود، بعد فورا بقیه غذا را چند لقمه کرده و ته ظرفها را تمیز میکرد.
اما این دفعه تا رفیقش رفت یک لقمه بردارد تمام برنج را سریعا با نان و دست بلعید و خورشها و دوغ را خورد.
جوان متکبر گیج شده بود و میزبان که مقدار خوراک شیخ حسن مطلق را میدانست و او را زیر نظر داشت، دستور داد فوری یک مجمعه دیگر جلو آنها گذاشتند،
باز هم مثل اول به یک چشم بهم زدن ظرفها خالی شد و همچنین مرتبه سوم. جوان با یک حالت وحشتی حرکت کرد که برود،
شیخ حسن او را گرفت و به طریق استهزا گفت مطمئن باش تو را نمیخورم. و به این طریق آن شخص متکبر را از میدان خارج کرد.
در این مجلس آن قدر برای شیخ حسن مطلق غذا آوردند که سیر شد و میگفت این یکی از معدود مواردی است که سیر شدهام.
«روزنهای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی