حکایت مرحوم میرزای شیرازی از مرحوم والد، -آیةالله آقای حاج شیخ محمّدکاظم دامغانی-
یکی از اخیار دامغان به نام ملّا ابراهیم خدا (حقیر خدمت نوهٔ ایشان، آقا شیخ محمّدرضا خدائی، در سال ۱۳۶۷ [ه ق، برابر با ۱۳۲۶ شمسی] مقداری سیوطی خواندم در مدرسهٔ دودَرِ مشهد مقدّس)؛ جناب ملّا ابراهیم به عزم تشرّف اعتاب مقدّسه از دامغان با رکوب الاغی که داشته مشرّف میشود. در سامرّاء، الاغ او تلف میشود و همراه وی از نقدینه به مقدار کافی نبوده است. با خود فکر میکند از مرحوم میرزای شیرازی (قدّس سرّه) استمداد کند.
چند روز به درِ منزلِ میرزا میرود و او را زیارت نمیکند. در روز آخر، اوقاتش تلخ میشود و با خود میگوید: آیا ائمّهٔ اطهار (سلام الله علیهم) همینطور بودند و در را بر روی ذویالحاجات میبستهاند؟!
اظهار نموده است: به صِرفِ این خیال، با فاصلهٔ کمی خادم مرحوم میرزا در را میگشاید و به نام، ملّا ابراهیم خدا دامغانی را میطلبد و میگوید: آقا، یعنی مرحوم میرزا، تو را میخواهند. و اظهار نموده: به صِرفِ آنکه بر ایشان وارد شدم و جواب سلام مرا دادند، فرمودند:
خیر! اجداد طاهرین چنین نبودهاند و ذویالحاجات خدمتشان میرسیدهاند، ولی من قدرت آنها را ندارم؛ خودم باید مطالعه کنم، درس بگویم، جواب استفتائات را بدهم، رسید وجوه واصله را بنویسم، دستور صَرف آنها را بدهم و بیش از این قدرت ندارم.
و سه تومان برای مصارف تا دامغان به من مرحمت فرمودند و گفتند: شما به دامغان با این وجه میرسید! رضوان الله تعالی علیهم، و وفّقنا الله تعالی للاقتداء بهم بکرمه و منّه.
محمّدرضا مهدوی دامغانی، ۲۲ ذیالحجّةالحرام ١٤٠٩.