نوار شماره 14 مسجد صفار زاده (9) كامل
اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و العاقبة لاهل التقوى و الیقین و الصلاة و السلام على اشرف الآنبیاء و المرسلین سیدنا ابى القاسم محمد و على آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنة الله على اعدائهم اجمعین الى یوم الدین.
بسم الله الرحمن الرحیم من عمل صالحا من ذكر أو أنثى و هو مؤمن فنحیینه حیاة طیبة و نجزینهم أجرهم بأحسن ما كانوا یعملون.
آن شب عرض كردم چهار پنج شش آیهاى ترجمه مىشود، و منظور معلوم بود كه غرض از ترجمه آیات چیست؟ یك مقدارى تكرار مىشود كه یادمان بماند، عیب ندارد.
علم به یك تقسیم بر دو قسم است: یك علم زبانى داریم، یك علم واقعى كه وارد بر قلب مىشود، قلب استضائه مىكند، روشن مىشود به واسطهى آن علم، به طورى روشن مىشود مطالب برایش كه آن علم زیر بال آدم را مىگیرد، بلندش مىكند، وادار بر عمل مىكند.
اما آن درجهى پست پست از علم كه حجت براى صاحبش در قیامت است، آن این است كه فقط علم زبانى باشد، علیم اللسان كه در روایات تعبیر به علیم اللسان مىشود این یادمان بماند، مقدمه است براى صحبت امشب.
أوضع العلم ما وقف على اللسان، امیرالمؤمنین سلام الله علیه مىفرماید كه پستترین درجهى علم آنى است كه بر زبان حبس باشد، روح از آن خبر نداشته باشد، و أرفعه ما ظهر فى الجوارح و الأركان، بالاترین درجهى علم آنى است كه در اعضا و جوارح اثرش ظاهر شود.
عرض كردم كه بدن، اعضا و جوارح، مظهر علم انسان است، مظهر ایمان انسان است، كه اگر انسان واقعا علم به چیزى پیدا كرد، زبانى نبود، واقعا اگر روشن شد براى انسان یك مطلبى، بر طبق آن علمش و ایمانش قهرا عمل مىكند، اثر علم بر اعضا و جوارح ظاهر مىشود، كه این اعضا و جوارح مظهر علم انسانند، مظهر ایمان انسانند.
الأیمان مبثوث على الجوارح، ایمان پخش است، پراكنده است در اعضا و جوارح، یعنى چه؟ با این كه ایمان اصلش آن امر قلبى است؟ پخش بر اعضا و جوارح یعنى اثرش باید در اعضا و جوارح ظاهر بشود، ایمان پخش بر چشم انسان هم است، چشم انسان باید ایمان داشته باشد؛ یعنى اثر ایمان در چشم باید ظاهر بشود، اگر ظاهر نشد در چشم این ایمانش ضعیف است.
آن وقت آن علمى كه ما در صراط آن هستیم و طالب آن هستیم این علم است، ما باید سعى بكنیم كه خداوند تبارك و تعالى از آن علم واقعى، آن نور واقعى، كه نور یقع فى قلب من یرید الله ان یهدیه به ما عنایت كند كه نورهم یسعى بین ایدیهم، مثل یك چراغى، اینها را گفتهام بعضىها شاید تشریف نداشتند، كه جلو انسان را روشن مىكند، چاه و راه را براى انسان تشخیص مىدهد، اگر چراغى شب جلو انسان بود در چاه نمىافتد، این چراغ انسان را هدایت مىكند، راهنمایى مىكند، آن علم را صحبت مىكنیم.
چند آیهاى كه بنا شد ترجمه شود و چند تا روایت، مقصود نتیجه گرفتن این مطلب است، علم زبانى نباشد، علم زبانى آسان است یاد گرفتنش، مثلا فرض بفرمایید ممكن است ما بشنویم كه فلان چیز حرام است، مثلا آواز نامشروع، صداى نامشروع حرام است، موسیقى، ممكن است اینها را بشنویم، این دو جور است..
یك مرتبه واقعا معناى حرام بودن این را مىفهمیم یعنى چه، یك مرتبه همان علم زبانى است، علم زبانى فایدهاى ندارد، او وادار بر عمل نمىكند، باز انسان در یك مجلس مناسبى اگر پیدا شد تشریف مىبرد آنجا یا اگر آنجا بود مىنشیند، مىداند كه حرام هم هست، گاهى هم مىبینى اصلا مثلا تعبیر مىكند این غذاى گوش است، این علم فایده ندارد، این در روز قیامت حجت است.
یك مرتبه این است كه اگر شنید از طرف خدا و رسول انبیاء و ائمّه فرمودند كه فلان چیز حرام است، اگر آن علم واقعى، آن نور واقعى برایش روشن كرد، هى فكرش را مىكند كه این حرام است یعنى چه؟ فكر مىكند حرام است؛ یعنى باطنش سم است، یعنى آتش است، ملكوت و باطن این آتش است، فكر مىكند این را، یاد مىگیرد، درست توجه مىكند، خوب انسان كه نباید خودش را توى آتش بیندازد، شخص عاقل. این علم غیر از آن علم اولى است، شنیدیم از باب مثال موسیقى حرام است، قمار حرام است، فلان چیز حرام است، پاى مسأله نشستهایم، یاد هم گرفتهایم، ممكن است علم زبانى باشد.
اما آن علم واقعى این است كه واقعا براى آدم روشن بشود مطلب، خداوند تبارك و تعالى با بندگانش عناد كه ندارد العیاذ بالله! این كه جلوگیرى كرده است لابد یك حكمتى دارد، یك سرى دارد، این را باید قبول كند، باید بندگى كند، عبودیت، در صراط بندگى باشد، از خودش قال الله و اقول نگوید، یا این جور خدا فرموده اگر این جور مىگفت بهتر بود این صحبتها نباشد، باید مطیع باشد، آن وقت این علم با آن علم البته فرق دارد، این یك تقسیم.
تقسیم دیگر، علم، به یك تقسیم دیگر به دو قسم مىشود، علم موهبتى لدنّى كه خداوند تبارك و تعالى به هر كه عنایت بفرماید مىفرماید، و لا یسأل عما یفعل، كه چرا به انبیاء داده به ما نداده، آن بحث دیگرى است كه چرا داده، به ما مربوط نیست، نمىتوانیم آن را بفهمیم، اگر هم بفهمیم…بالاخره یك علم علم موهبتى لدنّى است كه احتیاج به كسب و مكتب و مدرسه رفتن ندارد.
و علمناه من لدنا علما، در گهواره صحبت مىكند، از آینده خبر مىدهد، علم غیب، هنوز بچه است، شیرخواره است، خبر از قیامت مىدهد، بچهى دو ساله یا یك ساله یا یك روزه از قیامت خبر مىدهد، و السلام على یوم ولدت و یوم أموت و یوم أبعث حیا، این طفل كوچك از همین حالا عالم قیامت، عالم غیب را مشاهده مىكند، ببین این دیگر محتاج به درس خواندن نیست، مكتب برود و این ور و آن ور، خدا اختیار كرده این را، خبر مىدهد من پیغمبرم إنى عبد الله اتانى الكتاب، تا آخر، این خیلى عجیب است، آخر ببینید این بچهاى كه تازه متولد شده از غیب خبر مىدهد، و السلام على یوم ولدت و یوم أموت و یوم أبعث حیا، سلامتى است براى من، سلامت دین، سلامتى براى من هست یوم ولدت و یوم أموت و یوم أبعث حیا، این طفل از حالا خداوند چشم قلب این را باز كرده و نور علم به او مرحمت كرده، الآن آخرت را مىبیند و مىداند هم كه من سلامتم در آنجا، این علم را علم لدنّى موهبتى مىگویند، این تقسیم را تكرار كردم مقدمةً.
این علم محتاج به تحصیل نیست دیگر، علم آدم الاسماء كلها، معنایش این نیست كه حضرت آدم را مثلا به مكتب ببرد، امروز خدا چهار كلمه یاد داد، فردا چهار كلمه یاد داد، این طور نیست.
علم آدم الاسماء كلها آن علم را یك قدرى صحبت كردیم آن یك امر واقعى است، فوق ماده است، یك حقیقت واقعى است كه تمام عوالم را روشن كرده.
دلیل هم آوردیم چند دلیل، كه بر او اطلاق نور مىشود، یك روایت هم دیشب خواندیم كه آن نور مقدس، علم كه محیط به كل عوالم است، هر كسى كه چشم قلبش را خدا باز كرد به وسیلهى آن نور مىبیند دیگر، این ممكن است آناً ببیند، در این مسجد این نور چراغ احاطه دارد به تمام مسجد، اگر كسى چشمش سالم باشد شانهاش را تكان بدهند بگویند چشمت را باز كن، یا چشمش را باز كنند نگاه كند همه را مىبیند یك دفعه دیگر، كه تو مسجد چى هست چى نیست، اما اگر كسى چشمش نابینا باشد یا ضعیف باشد یا چشمش را باز نكند نمىبیند.
این علم را علم موهبتى لدنّى مىگویند كه خداوند تبارك و تعالى به هر كسى به مراتب و درجات انبیاء و ملائكه، آنها هم درجات دارند هر مقدارى از آن نور تحمیل بفرماید قادراست، این علم علم لدنّى موهبتى است، محتاج به كسب و اكتساب نیست.
یك علم دیگرى هست كه باید كسب شود، یك مقدارش به هدایت تكوینى خدا مرحمت كرده، مطبوع است، از همان اول مىبینى ادراك به او مىدهد یك مقدارى، یك مقدارش هم اكتسابى است، این طفل كوچكى كه تازه متولد مىشود یك مقدار ادراك مطبوع خدا در او قرار داده، به او داده، وقتى گرسنه بشود ادراك گرسنگى را مىكند و قدرت هم دارد كه گریه كند و پستان مادر را هم قدرت دارد بمكد، بعد هى خورده خورده كه بزرگ شد بعضى از علوم را باید كسب كند، باید برود پاى مسأله بنشیند مسأله یاد بگیرد، دیگر تو خانهاش همین طور بنشیند پشت دكانش خود به خود مسأله نمىشود، باید بروى یاد بگیرى، احكام دینت را یاد بگیرى، معارف دین را به مقدارى كه لازم است باید بروى یاد بگیرى، این هم علم اكتسابى است.
عرض كردم علم اكتسابى با علم موهبتى لدنّى هر دو ملازم با قدرت است، علم از قدرت جدایى ندارد، اگر عین هم نباشند، «توانا بود هر كه دانا بود»، آن وقت هر كسى كه هر مقدار علم خدا به او مرحمت كرد، چه اكتسابى، چه موهبتى، به همان مقدار قدرت هم دارد.
در علوم اكتسابى این طور است، آن علم مطبوعش كه معلوم است كه با قدرت همراه است، بچه قدرت بر گریه كردن دارد، قدرت بر مكیدن پستان مادر را هم دارد، اما ادراكش بیش از این دیگر نیست، هنوز این قدر ادراك به او ندادهاند، قدرت به او ندادهاند كه خودش اگر مادرش خوابیده باشد پستان او را بگیرد به دهانش كند، نمىتواند هنوز، اما آن بچه گربه تازه از مادر متولد بشود بالاى دیوار بگذار، ادراك دارد، قدرت هم دارد خودش را حفظ مىكند، بچهى انسان نمىتواند.
علم هر مقدار عطا شد قدرت هم با آن هست. آن وقت این علم اكتسابى در هر فنى از فنون، در هر رشتهاى اگر كسى زحمت كشید به همان مقدار قدرت پیدا مىكند، در فیزیك، در شیمى، در صنایع عالم، قالیبافى، بنایى، چى، چى، هر كسى رفت تحصیل كرد به همان مقدارى كه علم پیدا مىكند همان مقدار هم قدرت دارد، چرا من نمىتوانم قالى ببافم، علمش را ندارم، چرا من نمىتوانم به كرهى قمر بروم آن درس را نخواندهام دیگر، پس هر مقدارى كه در هر فنى، هر رشتهاى هر كسى زحمت كشید نسبت به همان رشته قدرت هم پیدا مىكند، این علم اكتسابى ملازم با قدرت است.
حالا این علم اكتسابى كه ملازم با قدرت است اگر بخواهد اعمال كند این قدرت را، ماهایى كه علم اكتسابى داریم چهار كلمه درس خواندیم قدرت بر حرف زدنش را هم داریم، یا در یك صنعتى، این قدرتى كه از علم اكتسابى پیدا مىشود؛ یعنى با آن ملازم است، توأم است، این روى اسباب هم باید باشد، اگر بخواهى این قدرت را به كار بیندازى، اعمال كنى، باید روى اسباب باشد، این كه به كرهى كجا مىرود باید با اسباب برود بالا، این خودش نمىتواند معراج برود، كسى كه مىخواهد قالى ببافد اسباب لازم دارد، بنّا اسباب لازم دارد.
حتى این اعضا و جوارح كه مظهر قدرت انسانند كه قدرت را انسان به واسطهى اینها اعمال مىكند، اینها هم باید آمادگى داشته باشند، اگر بنّا دستش فلج شد، سكته كرد نمىتواند بنایى كند، اگر كسى داراى یك علمى است اگر سكته كرد زبانش از كار افتاد نمىتواند اعمال قدرت كند، حرف بزند دیگر.
آن كسى كه علم لدنّى، موهبتى دارد، آن قدرتى كه خدا با آن علم به او مرحمت كرده یا با هم ملازم هستند یا عین هم، حالا آن را نمىخواهیم وارد بشویم، آن قدرتى كه خداوند تبارك و تعالى به آن عبدى كه علم موهبتى لدنّى مرحمت فرموده آن قدرت إعمالش محتاج به اسباب ظاهرى نیست، فرقش این است، فرق بین علم لدنّى و علم اكتسابى به این است، آن علم لدنّى قدرت هم با آن هست، او اگر بخواهد قدرت را إعمال بفرماید محتاج به اسباب نیست، به خود اراده، تا اراده كند تمام مىشود مطلب، او به اراده انجام مىدهد عمل را.
آن وقت ببینید ماهایى كه علم اكتسابى داریم به مقدارى كه آن علم را داریم خداوند ولایت تكوینى به ما مرحمت كرده، ولایت تكوینى یعنى چه؟ یعنى در این عالم كون، در این عالم خارج مىتوانیم تصرفات كنیم، تصرف كنیم در این پشم و… قالى درست كنیم، بیل برداریم زمین را بهم بزنیم، خداوند تبارك و تعالى زمین و آسمان و… را مسخّر كرده است براى ما تا یك مقدارى، یعنى چه؟ یعنى منقادند،یعنى از فرمان ما نمىتواند خارج بشود، اگر اره را بردارم درخت را اره كنم نمىتواند بگوید نه، فورى باید بگوید چشم! نیست این طور؟!
خداوند تبارك و تعالى بدن را مسخّر براى روح انسان كرده، اگر روح انسان داراى قدرت شد، داراى علم شد، ولایت تكوینى بر بدن دارد دیگر، به زبان امر مىكند حرف بزن، چشم، دست را حركت بده، چشم، سیلى به یتیم بزن، چشم، سیلى براى تأدیب بزن، چشم، ولایت تكوینى دارد دیگر، بر بدن مسلط است.
عجیب و غریب است ولایت روح بر بدن، خیلى فوق العاده است، اما به شرط این كه بدن آمادگى داشته باشد، بعد از مردن ولایت منقطع مىشود؛ یعنى روح ولایتش منقطع است، مگر براى بعضى، استثناء هم دارد.
آن وقت ماهایى كه علم اكتسابى داریم ولایت تكوینى بر عالم كون در خارج داریم، هر كس به مقدار خودش، هر چه علمت بیشتر بود قدرتت بیشتر است، تصرف بیشتر مىتوانى بكنى، كسى كه علمش كم است، آن بچه كوچك ادراكش كم است، تصرفش هم كم است، فقط پستان ننهاش را بمكد، بیشتر از او نمىتواند، دستش را بلند كند، صدا بزند مادرش را نمىتواند، او ولایت این قدر ندارد؛ چون ادراكش این قدر نیست، هر چه علم بیشتر شد قدرتش هم بیشتر مىشود، پس ما هم ولایت تكوینى داریم، خداوند براى ما مسخّر كرده زمین و آسمان و چى و چى و حیوانات، یك بچه كوچك یك مهار شتر را روى یك قطار، صد تا شتر مىكشاند، مسخّر است، ولایت دارد دیگر.
خوب آن كسى كه علم لدنّى موهبتى دارد به هر مقدار كه خدا به او مرحمت كرده به همان مقدار ولایت بر تكوین دارد كه به اراده كار مىكند، به یك توجهى تخت به آن عظمت را از آن مسافت دور احضار مىكند، علم من الكتاب دارد با این كه علم او نسبت به علم امیرالمؤمنین قطره و دریاست، پشهاى كه بالش را به دریا بزند آن قطره چقدر است نسبت به دریا؟ با این كه علم آصف بن برخیا نسبت به علم امیرالمؤمنین روایت داردكه این عنده علم من الكتاب است، آن حضرت عنده علم الكتاب است، تمام علم كتاب، قطره و دریا است.
خوب آن شب عرض كردم از این روایت یك نكتهاى هم استفاده مىشود، آن دریا از آصف غایب است؛ یعنى او این علم را ندارد، آن غیب است، او به قدر قطره علم دارد، آن وقت امیرالمؤمنین عالم به غیب است؛ یعنى علم به دریا دارد، علم غیبى دارد كه آن بر آصف غایب است. ببینید مراتب را، نگاه كنید! آصف بن برخیا صحبت این حرفها نیست، او به یك اراده و توجه، این تخت به این عظمت را احضار مىكند یا زمین را بهم مىپیچاند، حالا آن كیفیتش را كار نداریم كه قدرتش این طورى است كه اصل زمین را به هم آناً بپیچاند و تخت را نگاه دارد.
اینها الحمد لله این طور مطالب حالا خیلى روشن شده است، واضح است اینها، قبلا یك قدرى مشكل بود، حالا هم هر كدام درست نتوانستیم بفهیمیم باید توقف كنیم، مبادا انكار بشود، اگر كسى چیزى از خدا و پیغمبر و امام رسید، عقلش به آن رسید و فهمید، خدا را باید شكر كند، اگر دید نمىتواند بفهمد روایت دارد باید توقف كند، روایات عدیدهاى دارد توقف كند، كه اگر انكار كرد لعله صدر منا، كه شاید انكارش منجر به كفر باشد در بعضى از جاها، چیزى را كه نفهمید باید سكوت كند دیگر.
این چماق انكار را بردارد بگوید این دروغ است، آن دروغ است، مگر حقایق، واقعیات در مدار فهم بنده و جنابعالى است؟! سرمان را زیر لحاف كردیم نمىفهمیم آفتاب طلوع كرده، من الآن نمىدانم آفتاب طلوع كرده این واقع عوض مىشود؟ وقتى آفتاب طلوع كرد، كرده دیگر، مىخواهد بنده بدانم یا ندانم، حقایق و واقعیات دائر مدار فهم بنده نیست كه هنوز بوى شیر از دهانم مىآید، فلان مطلب درست نیست، فلان مطلب درست نیست، به چه دلیل، به چه دلیل، هنوز بوى شیر از… واقعیات در مدار فهم بشر نیست.
حقایقى هست در واقع، یك واقعیاتى هست در این دستگاه آفرینش، حقایقى، واقعیاتى مطالبى، علومى هست، بنده چه بدانم چه ندانم، خداوند واقع را به اختیار من كه نداده، هر چه را بنده فهمیدم همان را خدا درست كند همان جا، هر چه را كه من نفهمیدم، نخیر، خدا از بین ببرد!
مقتضاى این حدیث این شد كه علمى كه امیرالمؤمنین دارد دریاست، دریاى از علم از آصف غایب است، آصف كه وصى حضرت سلیمان است؛ یعنى این نمىداند؟! این به قدر همان بال پشه یك قطرهاى مىداند.
علم غیب چیست؟ نگفتم كه حضرت عیسى بن مریم در گهواره در حال طفولیت خبر از قیامت مىدهد، دارد مشاهده مىكند، علم غیب معنایش شهود است، ما ایمان به غیب داریم، آنها برایشان روشن است، آنها حامل نور علمند، آن علمى كه همه جا را روشن كرده، عالم غیب، شهادت، دنیا، آخرت، او دارد آن را مىبیند.
البته وقتى دید ایمان هم هست دیگر، كسى كه مىبیند باور مىكند؛ یعنى او باور دارد، مال ما یؤمنون بالغیب، ایمان به غیب داریم ما، به عالم قیامت، چون فرمودند ما هم مىگوییم چشم، خدا مرحمت كرده ایمان داده به ما.
آن وقت ببینید آن علم لدنّى، قدرتى كه هم به آن توأم است، سنخ آن قدرت با سنخ قدرتى كه در ماها علم اكتسابى است فرق دارد، او اسباب لازم ندارد، علم آنها هیچ احتیاج به اسباب ندارد، نفس اراده یا توجهى بكند تصرف در دستگاه مىكند، مثلا چیزى كه فرض كنید بعد از یك سال به تدریج باید ایجاد بشود روى اسبابى كه خداوند قرار داده، این گیاه بعد از شش ماه باید بروید، این درخت بعد از شش سال باید میوه بدهد، او یك تصرفى مىكند كه نزدیكش مىكند، آناً درخت محصول بدهد، سبز بشود و میوه بدهد، او این جور تصرف مىكند، او قدرتش این جورى است، چه تصرفى مىكند ما كه نمىفهمیم، نمىدانیم، یك توجه بكند به عكس پرده، شیر مىشود، یك ارادهاى بكند مرد، زن مىشود، اینها را باور بفرمایید، هیچ اشكالى ندارد.
ما چون خودمان علممان كم است، قدرتمان هم كم است، گاهى نمىتوانیم باور كنیم كه ممكن است همچه چیزى باشد.
ذات مقدس حق قدرتش لا یتناهاست، مگر نمىتواند به یك مخلوقى هم چنین قدرتى بدهد بندهاش را؟!
آن قدرتى كه مرحمت مىكند، نه این كه از ذات خودش یك تكهاى بر مىدارد اینجا مىچسباند، این كه نیست، حول و قوه مال اوست، قدرت است، مرحمت مىكند، علم مىدهد، قدرت مىدهد، این تصرف عجیب و غریبى كه این مقام ولایت، این ولایت تكوینش این طورى است. ولایت تكوینى ما بر موجودات این طور است با اسباب است، یك مقدارى هر كس به قدر علم خودش، آنها آن طورى است، آصف بن برخیا قدرتش این طورى است.
آن قدرت طبیعى، آن دیو را عرض كردم، او كه قدرتش طبیعى است دیگر، او مخلوقى آن جورى بوده، قدرت او كه موهبتى آن سنخى نیست، طبیعى است، كبوتر قدرت طبیعى دارد پرواز مىكند دیگر، من آن قدرت را ندارم، آن عفریت من الجن را بفرمایید، حضرت سلیمان خودش كه پیغمبر است دیگر، او كه… او در عین حال از اینها درخواست مىكند كه كدام یكى از شما تخت را مىآورید؟
مىخواهد در این بین مقام وزارت و خلافت آصف بن برخیا را به مردم بفهماند، و یكى دیگر هم بفهماند كه اینها غلام منند، نوكر منند، وزیر منند، این خلیفهى من است این طور قدرتى دارد، خود من را هم بشناسید! دو نكته دارد از این سؤال، لذا در آخر فرمود هذا من فضل ربى.
آن وقت آن عفریت من الجن عرض كرد كه من هنوز مجلست بهم نخورده، این مجلسى كه حضرت سلیمان در آن تشریف دارى، هر كارى دارى، تا این مجلس بهم نخورده من احضارش مىكنم، قبل أن تقوم من مقامك، هنوز از مجلس پا نشدهاى من او را مىآورم، و إنى علیه لقوى أمین، مىگوید من قدرت دارم، نمىگوید دعا مىكنم خدا بیاورد، این صحبتها چیست؟ فقط انبیا و ائمه را یك آدم خوبى بدانیم مستجاب الدعوه، بگوییم معجزه خود مال خداست اینها دعا مىكردند، بارك الله! آن دیو مىگوید إنى علیه لقوى أمین، من قدرت دارم، نمىگوید من دعا مىكنم در ظرف یك ساعت، حالا مجلس حضرت سلیمان چقدر طول مىكشد، من قدرت دارم كه آن را بیاورم، نه این كه دعا كنم!
آن وقت نسبت به انبیا مىگویند اینها آدمهاى خیلى خوبى بودند، مستجاب الدعوه بودند، گاهى خدا صلاح مىدانست اینها دعا مىكردند خدا خودش انجام مىداد! این صحبتها چیست؟! بله بعضى از موارد چرا، این را هم داریم، دعا مىفرمودند نماز مىخواندند.
حتى آنجا را هم یك وقتى احتمال به ذهن مىآمد كه آنها دعا مىكردند نماز مىخواندند براى این كه خدا اذن بدهد، البته این را به طور احتمال عرض مىكنم، خیلى خوب این صحبتها قدرى مشكل است.
و إنى علیه لقوى أمین، مىگوید امین هم هستم؛ یعنى تخت را هیچ كم و زیادش نمىكنم، با همان عظمت، خوب یك مرتبه مىبینى یك چیزى را آدم مىبیند سنگین است یك قدرى از این طرف و آن طرفش كم مىكند، نه، امینم كه هیچ كم و زیاد هم نمىكنم به همان سنگینى.
آن وقت آصف بین برخیا عرض كرد من هنوز چشمت را بهم نزدى من مىآورم، این علم موهبتى لدنّى است.
آن وقت این علم به هر كه عطا شد، هر كس به مقدار خودش، و لسلیمان الریح عاصفة تجرى بأمره، باد را خدا مسخّر براى سلیمان كرد، این صریح آیه قرآن است، باد مسخّر است كه به اراده كردن، این باد باید حركت كند تخت را حركت بدهد به هر جا كه دلش مىخواهد.
بامره، این امر هم امر لفظى نیست، كه به زبان بگوید ابر ما را ببر به شیراز، به فارس، نه، این امر، اراده است، امر تكوینى است.
و ورث سلیمان داود و قال یا أیها الناس علّمنا منطق الطیر و أوتینا من كل شىء، حضرت سلیمان فرمود ایها الناس خدا به ما داده، ما زبان حیوانات را مىفهیمیم، این كلمه خیلى عجیب است، این صوتى كه به گوش انسان مىرسد باید یك موج مخصوصى داشته باشد، یك خصوصیاتى داشته باشد كه اهلش مىدانند كه تا این گوش بشنود و استفاده كند، آن وقت آن زبان حیوانات، آن حركتى كه زبان آنها دارد، صوتى كه آنها دارند، آن صوت خفى است، این گوشهاى عادى نمىشود، آن گوش باید گوش ولایتى باشد، گوش سَر است گوش سِرّ است، هر چى هست آن گوش گوش ولایتى است.
این معناى علم موهبتى و قدرت موهبتى لدنّى است، این قدرت فوق العاده است، گاهى انسان به مقدار فهم خودش، علم خودش، قیاس مىكند مثلا، «كار خوبان را قیاس از خود مگیر» عموجان! بنده الآن قدرت ندارم این محاسن سفید خود را سیاه كنم، این معنایش این نیست كه اصلا این امر مقدور نیست هیچ كسى نمىتواند، جنابعالى نمىتوانید این معنایش این است كه محال است یعنى هیچ كس نمىتواند، خدا نمىتواند به یك بندهاى قدرتى بدهد كه محاسن سفید را سیاه كند؟!
پس چیزى را آدم اگر ولو نتوانست بفهمد اگر دید رسیده، فرمایش خدا، پیغمبر، امام اگر رسیده، مبادا انكار كند كه منجر به كفر مىشود، مثلا یك روایتى نقل مىشود مىگوید آقا این روایت جعلى است، این دروغ است، ما نمىفهیمیم این را، بارك الله! بارك الله! مگر اختیار همه چیز را به دست جنابعالى دادهاند كه دین بتراشى؟! این درست نیست! آن درست نیست بارك الله!
این قدرت معنایش این است إن الله أقدرنا علی ما نرید، آن شب خواندیم، این قدرت معنایش این است كسى كه قادر بر یك چیزى اگر باشد آن فعل فعل خود اوست، من قدرت دارم الآن دستم را حركت بدهم، این حركت، فعل من است یا خدا حركت مىدهد؟! فعل من است دیگر، ما كه جبرى نیستیم.
إن الله أقدرنا علی ما نرید یعنى خدا به ما قدرت مرحمت فرموده، بر هر چه بخواهیم قدرت داریم یعنى چه؟ یعنى این عمل را مىتوانیم انجام بدهیم، نهایت به اذن خدا، خدا اجازه بدهد، مصلحت اگر باشد، اذن الله، اذن الله خیلى داریم، و أحیى الموتی بإذن الله، عیسى بن مریم، نباید بگوییم این معجزه فعل خداست، خدا بالمباشره مىكند، وقتى كه پیغمبر دعا كرد یا میلش كشید یك مطلبى را خداوند تبارك و تعالى عادة الله جرت به این كه در همان وقت این معجزه را خدا به دست خودش انجام بدهد، این را از كجا مىفرمایید؟! از كجا مىگویى این حرف را؟! این را بعد چطور جواب مىدهى؟!
شبههاى در قلوب القا شده بود كه معجزه فعل خود خداست، چند تا مطلب بود از مرحوم آیة الله شاهرودى استفتاء كردند، استفتائش را بنده دیدم كه نسبت به همین قسمت فرموده بود كه ائمّه علیهم السلام داراى ولایت مطلقه هستند، داراى قدرت مطلقه هستند، این عین عبارت آن مرحوم است، رضوان الله علیه، نوشته بودند كه ائمّه علیهم السلام داراى قدرت مطلقه هستند كه به اذن خدا هر كارى را مىتوانند انجام بدهند، عین عبارت آن مرحوم رضوان الله علیه. چون یك شبههاى شده بود سؤال كرده بودند، از ایشان استفتا كرده بودند، بنده خودم استفتائش را دیدم.
داراى یك ولایت مطلقه، این فعل را خود او انجام مىدهد به اذن خدا، نهایت آن شب عرض كردم این معجزاتى كه انبیاء دارند، بلكه مؤمنین هر كار خیرى كه در دنیا واقع بشود از هر كسى صادر بشود اسنادش به ذات مقدس حق اولى است، أنا أولى بحسناتك منك، سرّش هم این است كه خداوند تبارك و تعالى نسبت به مؤمن، نسبت به انبیاء، علاوه بر آن حول و قدرت و حول و قوهاى كه داده كمك هم دارد؛ چون كمك مىكند، نصرت مىكند، توفیق مىدهد، اسباب فراهم مىكند، إسناد این عمل به خدا اولى است.
نسبت به سیئه به خدا نباید نسبت داد؛ چون او به همان قدرتى كه خدا به او داده خودش انجام مىدهد، خدا كمك دیگر نمىكند، اما نسبت به مؤمن، كارهاى خیر، خدا كمك هم دارد، این است كه أنا أولى بحسناتك منك، و مارمیت إذ رمیت و لكن الله رمی، نه این كه پیغمبر ریگ نزد، چون انا اولی بحسناتك منك كانه مارمیت و لكن الله رمی، لم تقتلوهم و لكن الله قتلهم، حالا واقعا نكشتند اینها؟! كى شمشیر زد و كفار را كشت؟! غیر امیرالمؤمنین بود، اصحاب بودند؟!، حالا این آیه را شأن نزولش را یادم نیست.
آن شب عرض كردم جبرئیل كوه طور را به اذن خدا روى فرق بنىاسرائیل، سر بنىاسرائیل گرفته كه اگر تكان بخورند كوه روى سرشان… آن وقت این فعل فعل جبرئیل است، خدا مىفرماید و رفعنا فوقكم الطور.
آن وقت این انوار مطهرهى مقدسهى چهارده معصوم كه مقامشان برتر است از همهى موجودات، از همهى انبیاء معلوم است دیگر، خداوند تبارك و تعالى آن علم و قدرت را بر این انوار مقدسه تحمیل فرموده است، اینها حامل آن علمند و آن قدرت؛ یعنى آن علمى كه احاطه به همهى عوالم دارد، كه همه را روشن كرده است، این حامل آن علم است، قدرت هم همین طور است.
آن وقت انبیاء دیگر، ملائكه مقربین، بشر هر كدام به حسب مراتب و درجات یك مقدارى از قدرت و علم دارند، آن وقت چون این همه چیز برایش روشن است، الآن همین جا كه نشسته عالم غیب را مشاهده مىكند.
از جنبهى غیبى مقام ولایت كه جنبهى غیب این انوار مقدسه هست همه چیز را مىبینند، مىدانند.
از جنبهى شهودى جنبهى بشرى باید پا به پاى مردم راه برود، سؤال كند آقا فلان قضیه چطور شد، فلان قضیه چطور شد؟ إعمال قدرت نكند، از جنبه بشرى مریض هم مىشود، محتاج به دارو هم هست، اگر زهر به او داده بشود اثر مىگذارد.
اما آن جنبهى غیب، مقام ولایت چیز دیگرى است، از جنبهى بشرى این مأمور است به همین ظاهر، چیزى را اگر به چشم مباركش دید وظیفه دارد، اگر ندید ندارد، امام مثلا فرض كنید اگر غسل بخواهد بفرماید اگر یك نقطهاى در پشت مباركش به چشم سر اگر دید مىشوید، اگر ندید خیر، او به جنبهى غیب و ولایت مكلف نیست، كه یكى از غلامان به حضرت غسل مىداد مثل این كه عرض كرد یك نقطهاى… حضرت فرمود شما مكلف نبودى، وظیفه نداشتى بگویى.
اگر به چشم ظاهر پیغمبر اكرم دید دارد سنگ مىآید باید سر مباركش را برگرداند، اگر به چشم ظاهر ندید، نه خیر، باید سنگ بیاید بخورد، این منافات ندارد كه از جنبهى غیب، مقام ولایت، علم داشته باشد.
اینها یك مقدارى باید البته انسان درس خوانده باشد، یك مقدارى یاد بگیرد، هى انكار! هى انكار! انكار!
مقام غیب انوار مقدسه با مقام شهودشان فرق دارد، آن تكالیفى كه مكلفند كه اینها از طرف خدا مأمورند از همین جنبهى بشرى است، این خودش یك مطلبى است اگر در اطرافش درست بحث بشود و روشن بشود ینفتح منه الف باب، كه خیلى از چیزها آسان مىشود.
كه امام مجتبى سلام الله علیه مثلا مىدانست این زهر در كوزه است یا نمىدانست؟ اینها حل مىشود، هیچ اشكالى ندارد ممكن است كه از جنبهى غیب، مقام ولایت اطلاع داشته باشد، از جنبهى بشرى چون به چشمش ندیده است زهر ریختند اینجا، مكلف نیست، باید تسلیم باشد.
احتمال هم دارد روى یك مصلحتى، چون آن علم هم مالكش خداست هو أملك، با این كه تحمیل فرموده آن علم را، باز خودش أملك است، ممكن هم هست گاهى روى مصلحتى خدا بگیرد علم را، این هم احتمال دارد.
این صحبت، صحبتهاى عوامى بین یكدیگركه چطور مىشود، این اگر مىدانست زهر مثلا توى كوزه است چطور مىخورد و لا تلقوا بأیدیكم الى التهلكة، آیهى قرآن هم بلد است! به دست خودت خودت را به هلاكت نیندازى! آیه قرآن است، تفسیر آن را هم بلد است!
خوب تو كجا رفتى درس خواندى كه آیه تفسیرمىكنى؟!
بر محمد و آل محمد صلوات.