شمیم خاک نجف به روایتِ آقا نجفی قوچانی / ۱

🔹 «صبح به كوفه رسیدیم. با یك نفر بلد آمدیم به مسجد [کوفه]. نماز خواندیم و زیارت مسلم نمودیم. بیرون رفتیم، رو به طرف نجف كه یك فرسخ راه است. به نیمهٔ راه كه رسیدیم، شبحِ در و دیوار نجف پیدا شد. به صورت ده‌كورهٔ مخروبه‌ای نمایش داشت.

🔸 گفتم به رفیق همراه كه: نجف همین است؟ گفت: بلی. گفتم: خداوندا، اصفهان به آن عظمت و باغات و آب‌های زیاد و یا كربلای آن‌طوری، چندان اسم و رسمی بین بزرگان ندارد؛ و این ده‌كوره چه‌طور مشهور آفاق گشته و تمام مجتهدین افتخار دارند كه ما به نجف رفته‌ایم و هر وقت سخن از نجف می‌رود، آنان به یك شیرینی گزارشات خود را نقل می‌كنند و از خوشمزگی سخن‌هاشان سیر هم نمی‌شوند؟!

🔹 حتّی ابتلائات و گرسنگی(های) خود را كه نقل می‌كنند، علی‌القاعده باید بدشان بیاید؛ مع‌ذلك به خوشی و خوشحالی چنان نقل می‌كنند كه گویا نُقل می‌خورند و صورت‌شان برافروخته می‌شود و افتخار می‌كنند كه اثاثیه‌شان را صاحبخانه میانهٔ كوچه ریخته و وجه‌الإجاره را مطالبه داشته!

🔸 … کما اشتهر أنّه (ع) قال: إنّ ههنا زیارة الأمیر و خبز الشعیر و ماء البیر.»

📚 (سیاحت شرق، ص۲۸۷ – ۲۸۸، از چاپ امیرکبیر)

🔹 «شب را خوابیدم. در خواب دیدم كه رفتم میان سردابهٔ همان مقبره كه مرحوم میرزا در آن سردابه مدفون است، كه مسجدی بالا ساخته‌اند و به همان قرینه در زیرزمین نیز مسجدی ساخته‌اند كه در بیداری هنوز آن‌جا(ها) را ندیده بودم. و بالجمله خواب دیدم كه در آن‌جا جوی آبی روان است كه از طرف قبله كه صحن است می‌آید و می‌گذرد و از مقبرهٔ شیخ طوسی و بحرالعلوم كه در همان ردیف است می‌گذرد و از نجف بیرون می‌شود.

🔸 و تُنگ آبخوری كه دهن تنگی داشت در دست داشتم. گفتم: عجب آبی است! حالا كوزه‌ام را پرِ آب می‌كنم، بعد هم رخت‌هایم را در همین‌جا می‌شویم. … خم شدم كوزه را پرِ آب كنم، جوی گود بود، دستم نرسید. از پل كوچكی كه در روی آن بود گذشتم و چند قدمی به طرف قبله رفتم. جای پستی را دیدم كه دسترس به آب بود. نشستم. با تهِ كوزهٔ دهان‌ تنگ خود، كثافات روی آب را، از قبیل كف و خار و خاشاك را، به این‌طرف و آن‌ طرف زدم تا آب صاف نمایان شد و تُنگ را پرِ آب صاف نمودم و آمدم بالا.

🔹 (و) از خواب بیدار شدم و این خواب را از رؤیای صادقانه پنداشته، خوشحال كه به اندازهٔ استعداد و ظرفیّت خود در جوار این نور الهی، دارای كمالات و علوم صافیه خواهم گردید و كوزه‌ام پر می‌شود.»

📚 (همان، ص۲۹۰ – ۲۹۱)

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا