شيعه شدن زن روسي به برکت عزاي امام حسين!

ملا محمد هزار جريبي – صاحب تصانيف کثيره – اين قضيه را نقل فرموده است:

من در مجلس درس استاد اکمل «مرحوم آيت الله وحيد بهبهاني قدس سره» که در مسجد پايين پاي صحن مقدس امام حسين عليه‏السلام تشکيل مي ‏شد، شرکت مي‏ کردم.

روزي مرد زائر غريبي با لباس آذربايجاني وارد شد و به مرحوم استاد سلام کرد و دست ايشان را بوسيد و بسته‏ اي که زر و زيور زنانه در آن بود، نزد استاد گذاشت و گفت: «اين طلاها را در هر جا که مصلحت مي‏ دانيد صرف کنيد!»

حضرت استاد فرمود: «قضيه ‏ي اين زيورها چيست؟»

آن مرد پاسخ داد: اين زيورها داستان عجيبي دارد! من از حوالي شيروان و دربند هستم و به جهت تجارت به يکي از شهرهاي روسيه سفر کردم و در آنجا به داد و ستد مشغول شدم و صاحب ثروت و مکنتي بودم.

روزي چشمم به دختري زيبا افتاد و تمام قلب مرا به خود مشغول ساخت. به ناچار نزد خانواده‏ ي او که از اشراف نصاري بودند رفتم و آن دختر را براي خود خواستگاري کردم.

خانواده‏ ي او گفتند: در تو هيچ عيبي نيست، مگر اين که تو در مذهب ما نيستي! اگر به مذهب نصاري داخل شوي، اين دختر را به تو تزويج مي‏ کنيم.

من ناراحت و مغموم شدم و از نزد آنها مراجعت کردم. چند روز صبر نمودم، زيرا آنها مرا سر دو راهي و معلق قرار داده بودند و روز به روز، عشق و محبت آن دختر در دل من زيادتر مي‏شد، تا به جايي رسيد که دست از تجارت و شغل خود برداشتم!

آخرالامر، ديدم نزديک است که حواسم مختل گردد و مشرف به هلاکت شوم. با خود گفتم: باکي نيست که در ظاهر از اسلام اظهار تنفر بنمايم. بنابراين رفتم ونزديکان او را ديدم و گفتم: حاضرم از اسلام برائت بجويم و داخل دين مسيح گردم! آنها از من قبول نمودند و دختر را به من تزويج کردند.

چون مدتي گذشت، پشيمان شدم و بر اين فعل قبيح، خود را سرزنش کردم. ديگر نه قدرت داشتم که به وطن خود برگردم و نه ممکن بود که از دين نصرانيت عدول کنم. از شرايع اسلام چيزي در من يافت نمي ‏شد جز گريه بر مصائب حضرت سيدالشهداء عليه ‏السلام و در آن اوقات به آن حضرت خيلي علاقه ‏مند گرديدم و تفکر در مصائب آن حضرت مي‏ نمودم و گريه و زاري مي‏ کردم.

عيال من از ديدن اين حالت، تعجب مي‏ کرد! چون علت آشکاري براي گريه‏ ي من نمي‏ ديد. بنابراين حيرتش زياد شد و از سبب گريه ‏ي من سئوال کرد. من با توکل بر خدا به او گفتم که من هنوز به مذهب اسلام باقي هستم و گريه‏ ي من بر مصائب حضرت اباعبدالله عليه‏ السلام است.

همين که همسرم اسم آن بزرگوار را شنيد، نور اسلام در قلبش ظاهر شد و در همان لحظه به شريعت اسلام داخل شد و با من در مصائب آن بزرگوار هم نوا و هم ناله شد.

يک روز من به او گفتم: بيا مخفيانه از اينجا برويم و سر قبر مطهر حضرت سيدالشهداء عليه‏السلام اقامت کنيم تا بتواني علنا اظهار مسلماني بنمايي! آن زن قبول نمود و شروع به تهيه‏ ي لوازم سفر کرديم.

مدتي نگذشت که زوجه ‏ي من مريض شد و از دنيا رحلت کرد!

پس اقارب و نزديکانش جمع شدند و او را به طريق نصارا تجهيز نمودند و او را با جميع زر و زيورهايي که داشت دفن کردند، به همان صورتي که مقتضاي مذهبشان بود!

من حزن و اندوهم بعد از مفارقت او زيادتر شد و با خود گفتم: شب که بشود، مي‏ روم و جسد او را از قبر بيرون مي‏آورم و در بهترين شهرها [کربلا] دفن مي‏ کنم!

چون شب شد، رفتم و قبرش را نبش کردم. ولي با کمال تعجب ديدم مردي با شارب بلند و ريش تراشيده، در آنجا مدفون است!

از اين سانحه‏ ي عجيب تبديل جثه‏ ي عيالم به اين جثه‏ ي خبيثه متحير شدم!

بالاخره در آن شب در عالم رؤيا ديدم که کسي مي‏ گويد: خوشحال باش و خوشحالي تو زياد شود! زيرا جثه‏ ي عيالت را ملائکه حمل کردند و در زمين کربلاي معلي او را دفن کردند و قبر او در ميان صحن مقدس حضرت سيدالشهداء عليه‏السلام در طرف پايين پاي آن حضرت، نزديک مناره‏ ي کاشي واقع شده است. نشاني قبر هم به من داده شد. سپس آن شخص گفت: اين جثه ‏ي فلان عشار (گمرکچي) است که امروز او را در کربلا دفن کردند ولي ملائکه او را به قبر عيال تو نقل کردند و زحمت حمل و نقل جنازه از تو برداشته شد!

من خوشحال شدم و از خواب برخاستم و فورا عازم حرکت به کربلا شدم و خداوند توفيق کرامت فرمود و به زيارت حضرت سيدالشهداء عليه‏ السلام نايل و مشرف شدم.

بالاخره از محافظين و خدام صحن مقدس حضرت امام حسين عليه ‏السلام سئوال کردم که در فلان روز (همان روزي که عيالم را دفن کرده بودم) در پاي منار سبز، چه کسي را دفن کردند؟

خدام گفتند: فلان عشار را دفن کرده‏اند. پس من قضيه‏ ي نبش قبر و رؤيايم را براي آنها نقل کردم. آنها آمدند و قبر را شکافتند و من به جهت روشن شدن مطلب به قبر داخل شدم.

ديدم عيالم به همان صورتي که او را در شهر خودش به خاک سپرده‏ اند، در ميان لحد خوابيده است. پس من زر و زيور او را که به گردن و دستش بود برداشتم و اينها طلاهاي اوست که به خدمت شما آورده ‏ام.

مرحوم آيت الله العظمي وحيد بهبهاني طلاها را گرفتند و براي فقراي کربلا مصرف نمودند. [1] .

1– کرامات الحسينيه (چاپ اول) ج 1، ص 108 به نقل از جامع الدرر.- ترجمه‏ ي دارالسلام مرحوم نوري ج 2، ص 173 و منتخب التواريخ ص 755.

https://btid.org/fa/news/16463

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا