⁂ مقدس مردی از اهل کمال را پیدا میکند، از او میخواهد که او را به شاگردی بپذیرد. پیرمرد برای پذیرفتن او سه شرط میگذارد و مقدس هم قبول میکند.
شرط اول این که در کار من دخالت نکنی.
شرط دوم این که شکایت خالق را نزد خلق نبری.
شرط سوم هم…
مقدس همه شرایط را میپذیرد و به خدمت پیرمرد میپردازد.
چند روزی چیزی روزیشان نمیشود و هر دو گرسنه میمانند. روز سوم مقدس از حجره بیرون میآید و در صحن رو به ضریح مولا امیرالمؤمنین علیه السلام مشغول دعا میشود. فردی از کنار مقدس میگذرد از رنگ پریده مقدس متوجه میشود که گرسنه است، میرود با یک سینی پر از غذا برمیگردد و سینی را به مقدس میدهد.
مقدس خوشحال از این خداوند روزی رسانده است، به حجره برمیگردد. میبیند استادش مشغول نماز است. منتظر مینشیند.
اما استاد تا سلام نماز را میگوید دوباره به نماز دیگری میایستد و همین جور تکرار میشود. با این که رسم استادش پیش از این، این چنین نبوده است.
بالاخره مقدس بیتاب میشود و بلافاصله پس از سلام نماز به پیرمرد میگوید شما که تا کنون چنین برنامهای نداشتید، حالا چرا این قدر نماز میخوانید؟!
پیرمرد لبخندی میزند و دست از نماز برداشته مشغول خوردن میشود.
پس از تمام شدن غذا، رو به مقدس کرده و میگوید از شرایط تخلف کردی. مقدس تعجب میکند که چگونه؟! استاد توضیح میدهد که:
اولا من شرط کردم در کارم دخالت نکنی، تو چرا به نماز خواندن من اعتراض کردی؟
ثانیا گفتم شکایت خالق را نزد مخلوق نبری، تو چرا با رنگ پریده در صحن امیرالمؤمنین ایستادی تا دیگران متوجه گرسنگی تو شوند؟
و ثالثا…
چشم مقدس اردبیلی باز میشود.
ایشان میفرمود این استاد باعث ترقی مقدس شد.
«روزنهای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی