در هندوستان مركز مار و مار گیرها است.
شخصی نقل می کند كه كسی به من گفت با من به خارج از شهر بیا كه با تو كاری دارم.
من به همراه او بیرون رفتم، او در جایی قرار گرفت و لخت شد و مقداری روغن به همراه آورده بود به من گفت تمام بدن مرا با این روغن چرب كن مبادا نقطه أی خالی بماند.
من تمام بدن او را چرب كردم و قتی به سرش رسیدم فقط یك نقطه كوچك را عمدا خالی گذاشتم، خود او متوجه نشد.
بعد به من گفت برو در نقطه ای دور تر از اینجا بایست و شاهد كار من باش.
آن شخص می گوید من در نقطه ای ایستادم دیدم این شخص گویا اورادی می خواند به دنبال آن مارهای زیادی می آمدند دور او می چرخیدند و بعد می رفتند.
تا آن كه ماری آمد كه در قسمت سر او مار كوچكی قرار داشت، آن مار كوچك هم دور بدن او چرخید و گویا او را می بویید.
تا این كه رسید به همان نقطه ای كه من آن را چرب نكرده بودم ، یك نیش به آن زد ناگهان دیدم آن مرد ذوب شد و به زمین ریخت وچیزی از او باقی نماند.
روزنهای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی