دید مردی شخص کوری را بشب دستش چراغ
می رود با کوزه ای بر دوش یکسر سوی باغ
خنده کرد و گفت، چشمان تو کوراست ای رفیق
می نمایی با چراغ از بهر چه طی طریق
در جوابش گفت، من کورم ولی روشن دلم
با چراغ و روشنایی حل نگردد مشکلم
ره بود تاریک و هست این نور بهر روشنی
تا تو ظاهر بین ابله کوزه ام را نشکنی..