هرچه طلب میکنی ، از خویش کن!

چشم فرو بسته اگر وا کنی
در تو بُوَد هر چه تمنا کنی

عافیت از غیر ، نصیب تو نیست
غیر تو ای خسته ، طبیب تو نیست

از تو بُوَد، راحت بیمار تو
نیست به غیر از تو، پرستار تو

همدم خود شو که حبیب خودی
چاره خود کن ،که طبیب خودی

غیر ، که غافل زِ دلِ زار توست
بی خبر از مصلحت کار توست

چشم بصیرت نگشایی چرا ؟؟
بی خبر از خویش چرایی؟ چرا ؟

بر حذر از مصلحت اندیش باش
مصلحت اندیش دل خویش ، باش

صید، که درمانده زِ هَر سو شد است
غفلت او ، دام ره او شده است

تا ره غفلت سپرد پای تو
دام بُوَد جای تو. ، ای وایِ تو

از ره غفلت ، به گدایی رسی
ور بخود ایی، به خدایی رسی!

ای شده نالان زغم و رنج خویش
چند ، نداری خبر از گنج خویش

گنج تو باشد ، دل اگاه تو
گوهر تو ، اشک سحر گاه تو

مایه امید ، مدان غیر را
کعبه حاجات مخوان ، دیر را

غیر ، ز دلخواه تو اگاه نیست
زانکه دلی را به دلی، راه نیست

خواهش مرهَم ، زِ دل خویش کن
هرچه طلب میکنی ، از خویش کن!

3 دیدگاه دربارهٔ «هرچه طلب میکنی ، از خویش کن!»

  1. سلام. این شعر رو انگار قبلا شنیده یا خونده بودم. ولی عجیبه دقیقا مناسب احوال همین روزهای زندگی من بود و انگار پاسخ سوال بی جوابی بود که مدتها ذهنم رو مشغول کرده

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا