روزى مقداد حضرت على (علیه السلام) را ديد و گفت: سه روز است كه چيزى نخوردهام.
اميرالمؤمنين على (علیه السلام) رفت و زرهاش را به پانصد درهم فروخت و مقدارى از آن پول را به مقداد داد و برگشت.
در راه شخصى را ديد كه شترى به دستش گرفته و از حضرت خواست تا آن را به صد درهم از او بخرد.
على (علیه السلام) شتر را خريد و در بين راه شخصى آمد و از حضرت خواست تا آن شتر را به صد و پنجاه درهم به او بفروشد.
على (علیه السلام) شتر را فروخت و در آن حال، حسن و حسين را صدا زد تا به دنبال آن شخص بروند. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) صحنه را ديد و فرمود:
اى على! كسى كه شتر را به تو فروخت، جبرئيل و شخصى كه شتر را از تو خريد ميكاييل بود. پنجاه درهمى كه از خريد و فروش شتر سود كردى، در مقابل پنج درهمى بود كه به مقداد دادى: [من يتق الله يجعل له من امره يسرا](۱)(۲).
۱. سوره طلاق، آيه۴
۲. بحارالانوار، ج۴۱؛ ص۳۱؛