«حکایت فرمود جناب مستطاب، افتخار ارباب منبر و محراب، آقای آشیخ محمّدعلی سیبویه، که از اقدم و اکرم اصحاب ابحاث نهاریّهٔ ما میباشند، از حضرت مرحوم والد بزرگوارشان آخوند ملّا عبّاس سیبویه که از علما و اطیاب یزدیهای کربلا بودند؛ فرمود:
یکی از اجلّهٔ سادات اهل علم (جناب آقای آقا شیخ محمّدعلی سیبویه فرمود: نام شریف او را فراموش کردهام)، وی حکایت نمود: دردچشم شدیدی بر من عارض شد و مدّتی طول کشید؛ به حدّی که نزدیک یأس از بهبودی رسیدم. ترس و وحشت بر من مستولی گردید. هرچه توسّل و تضرّع به حضرت سیّدالشهداء – أرواحنا له الفداء – میجستم و معالجه نیز میکردم، بهبودی ظاهر نمیشد.
تا آنکه شبی در عالم خواب، مشرّف به حضور مبارک حضرت خامس آل عبا – علیه آلاف التّحیّة و الثّناء – شدم. دیدم شخص جلیلی مؤدّب به حضور مقدّس امام – علیه السّلام – مشرّف است. من عرض کردم: یا جدّاه! از دردچشم شکایت دارم؛ چه شده است هرچه زاری میکنم اعتنائی نمیفرمایید و شفایی کرامت نمینمایید؟
آن سرور روی مبارک به سوی آن شخص فرمود، و فرمودند: ای حُرّ! چرا چشم این فرزند مرا شفا نمیدهی؟! حرّ عرض کرد: سیّدی! ایشان نزد من نیامدند و درخواستی نکردند.
چون از خواب بیدار شدم فهمیدم که مدّتها است به زیارت حرّ سعید شهید مشرّف نشدم. خیلی منفعل شدم. سپس مشرّف به زیارت آن عالیجناب گردیده، به کرامتِ شفا و عافیت کامیاب گشتم».
(سیّد هادی خراسانی حائری؛ حکایات و کرامات، ص۱۹۸ – ۲۰۰)