با آن که ولی خدا (پیغمبر، امام صلوات الله علیهم) حامل علم الهى است، او به واسطهى چشمى كه خدا به او عطا كرده، چشمِ سِرّ، چشمِ ولایتى دارد، او تمام ملكوت اشیاء را هم مىبیند، عوالم غیب، عالم غیب و شهادت و آینده و گذشته و همه و همه… درعین حال او مأمور به ظاهر است.
او مأمور به آن علم ولایتى و قدرت ولایتى نیست، مثل بشر عادى باید راه برود، مثل بشر عادى صحبت كند، مثل بشر عادى كار كند. مثلا با علم ولایتى مأمور نیست، این هم مثل مردم دیگر باید مشى كند، دلیل این امر چیست؟
چون اگر بخواهد به علم الهی عمل کند الجاء مىشود، یعنی مردم ملجأ مىشوند كه همه بیایند تسلیم بشوند، اگر به ارادهى ولایتى ابوجهل را خشك كند (که چنین قدرتی را هم دارد) اما اگر این كار را كرد، تمام مردم مجبورند بیایند دورش را بگیرند، این ایمان به درد نمىخورد، باید از روى اختیار باشد.
این هم یك بحث بسیار مهمى است كه به واسطهى این مطلب حل مىشود خیلى از مشاكل، در عین این كه داراى مقام ولایت است، داراى علم ولایتى است، داراى قدرت ولایتى است، مأمور است كه به جنبه ظاهر مشى كند.
اگر آمدند در جنگ احد مثلا یك كسى خبر داد یا رسول الله دارد سنگ مىزند، اینجا مأمور به ظاهر است، باید سر مباركش را برگرداند، دفاع كند. اگر از این طریق نیامد مأمور به علم ولایتى نیست، تسلیم است باید هر جور سنگ هم آمد آمد. این یك بابى است باید بحث شود.
و شاهد بر این مطلب روایات و مدارك زیادى است، مأمور نیستند به او، مگر یك جایى كه حفظ دین اقتضا كند كه باید اعجاز كند با علم ولایتى، به او بگوید به او بگو در لب نهر بلخ چكار مىكرد آن آقا؟! آنجا اقتضا مىكند، مىخواهد یكى را هدایت كند، یك جا چنین اقتضا مىكند و یك جا هم مىگوید: ما پشت دیوار را نمىبینیم، دروغ هم نیست!
اینها با علم ولایتى منافاتى ندارد، او مأمور به ظاهر است، تسلیم است انّ الله شاء ان یراك قتیلا، بله این را مىداند، لكن باید برود.
در جنگ جمل امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: كیست این قرآن را ببرد حجت را بر اینها تمام كند؟ هیچ كس جواب نداد، یك جوانى بلند شد: من آقا! دفعه دوم، فرمود: بنشین، دفعه دوم هیچ كس غیر از آن جوان… تا سه مرتبه.
بعد فرمود: اى جوان! اگر رفتى دستت را قطع مىكنند ها!، چَشم! دست دیگرت را قطع مىكنند! كشته مىشوى پسرجان! ـاین پسرجان تعبیر بنده استـ، چَشم! این نمىداند كه الآن كشته مىشود؟! خود امام نمىداند؟! و همین جور هم شد، این علم دارد، در عین حال كه كشته مىشود تسلیم است! حفظ دین موقوف بر این است!
آن قدرتش هم كه معلوم است این علم موهبتى ولایتى كه و علّمناه من لدنّا علما كه از همان اول داده شده، این محتاج به كسب نیست كه آخوند مكتبى «الف ب» یاد بدهد.
این علم هست، قدرتى هم كه با این علم است غیر از قدرتهایى است كه با علمهاى اكتسابى است.
آن وقت معناى مقام ولایت این است، این از خداست، از طرف خداست، این ذاتاً ندارد، -این را متوجه باشید- این علم و قدرت را خدا قادر است به یك بندهاى بدهد یا قادر نیست؟! هست و داده هم عنایت كرده.
نهایت این است كه این را كه داده، تفویض هم نكرده، خودش كنار نیست، باز خودش هم الآن همیشه مدد مىكند، نه این كه حالا یك قدرتى به این داد، خودش رفت كنار نشست، این حالا براى خودش یك آقایى است و یك خداى دیگرى است كار مىكند!
باید همیشه كمك بشود از آنجا، این به حول و قوّه خدا باید كار كند، لذا این قدرتى كه خدا به او داده همیشه اذنى هم در آنجا هست، الهام مىشود به امام آن اذن، یا خودش مىداند كه خدا اینجا الآن میل دارد، راضى است.
اگر خدا صلاح بداند چون و ما تشاؤون الا ان یشاء الله، بدون اذن خدا كه نمىتوانند، هر جا مصلحت بود، تصرف در كائنات مىكنند، یك جا مصلحت است به یك مردى مىگوید: چرا زن شدى؟! یا زن بشو! ـحالا یا زبانى یا همان اراده، یك مرتبه نگاه مىكند كه این باید برود و غسل حیض بكند بعدها!
“از مجموعه بیانات عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی”
.