نهی از منکر خلیفه ثانی!

عده‌ای از محدثین عامه از جمله ابن ابی الحدید معتزلی و جلال الدین سیوطی نقل کرده‌اند که شبی عمر بن خطاب در مدینه گشت می‌زد و به خانه‌ای رسید که از داخل آن خانه صدای مردی به گوش می‌رسید که آواز می‌خواند؛ از دیوار خانه بالا رفت و دید زنی و کوزۀ شرابی مقابل آن مرد است! عمر به او گفت: «ای دشمن خدا! آیا فکر کردی که خدا تو را در حالی که معصیتش را میکنی (از دید مردم) می‌پوشاند؟!» آن مرد گفت:

«ای امیرالمؤمنین عجله نکن! اگر من مرتکب یک معصیت خدا شدم، تو در سه چیز معصیت خدا کردی! خداوند می‌فرماید: “وَلَا تَجَسَّسُوا” (جاسوسی نکنید؛ سوره حجرات، آیه ۱۲) ولی تو جاسوسی کردی! و باز می‌فرماید: “وَأتُوا البُیُوتَ مِن أَبوَابِهَا” (به خانه‌ها از درب آنها وارد شوید؛ سوره بقره، آیه ۱۸۹) و حال آن که تو از دیوار خانۀ من بدون اجازه بالا آمدی! و باز می‌فرماید: “فَإِذَا دَخَلتُم بُیُوتًا فَسَلِّمُوا” (هرگاه به خانه‌ای وارد شدید سلام کنید؛ سوره نور، آیه ۶۱) و تو سلام نکردی!»

در این لحظه عمر به او گفت: «آیا در تو خیری هست اگر عفوت کنم؟!» آن مرد گفت: «آری!» پس عمر او را بخشید و آنجا را ترک کرد!

شرح نهج البلاغة (ابن‌ابی‌الحدید)، ج۱۲، ص۱۷ 
الدر المنثور (سیوطی)، ج۷، ص۵۶۸

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا