برکتی عجیب

اسماعیل اخلاقی:

  خدا رحمت کند حاج آقا و پدرم را روزی با هم بودند، حاج آقا می‌خواستند بروند روی خاکها (قبرستان).

به پدرم فرمود: عمو مهدی برو خانه چایی بگذار که ما بیاییم چایی بخوریم، بابام آمد و چایی آماده کرد.

حاج آقا وقتی از سر خاکها آمدند و چایی خوردند فرمود: عمو مهدی یک قدری میوه برای ما بیاور.

آن سال به علت بی‌آبی میوه‌های  باغ پدرم خوب نبود و درختها هم خشک شده بود.

برای همین پدرم حاج آقا را صدا زد تا از اتاق بیرون بیایند، حاج آقا بیرون آمد، پدرم به ایشان گفت امسال میوه‌های ما خوب نیست.

حاج آقا گفت می‌گویم برو میوه (انگور) جمع کن بیاور.

پدرم گفت حاج آقا خودت بیا نگاه کن، رفتند توی باغ دور زدند، حاج آقا می‌رفت میمها (درختچه‌های انگور) را با عصایش نشان می‌داد و می‌گفت این خوشه را بکن، آن خوشه را بکن!

و من تعجب می‌کردم. چرا که تا به حال این خوشه‌ها را ندیده بودیم. حدود یک نصفه تشت انگور جمع کردند.

از همان سال به بعد تا الآن هنوز باغ ما همین هفت هشت جوبه میم را دارد، این باغ از صد من (چهار صد کیلو) کمتر محصول نداده است، چه آب ببیند چه آب نبیند.

مثلا پارسال (سال 82) آب ندید، همه می‌گفتند ماشاءالله بار باغ ما خوب است.

ما هر سال موقعی که می‌خواهیم انگورها را جمع کنیم، می‌گوییم خدا رحمت کند حاج شیخ ذبیح الله را که باعث این برکت شد.

از آن سالی که حاج آقا اینجا آمد از سایه سر او این باغ هم خرج خانه ما را می‌دهد، خودمان هر چه می‌خواهیم می‌خوریم و هدیه می‌دهیم، میهمان هم که می‌آید کفاف می‌کند، حتی کشمش آن هم به فروش می‌رسد.

«روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی  

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا