«آیةالله وحید خراسانی نقل کردند: وقتی همسر مرحوم آیةالله خوئی در نجف از دنیا رفتند، برای تسلیت ایشان به منزلشان رفتم. دیدم خیلی پریشان و ناراحت هستند. بعد این جریان را نقل کردند:
🔸 روز اوّل ازدواجمان هیچ در بساط نداشتم. فکر میکردم حالا روز اوّل زندگی، ظهر چهکار کنیم؟ همسرم به من گفت: چرا فکر میکنید؟ گفتم: روز اوّل زندگی است، چیزی در بساط نداریم، ناهار نداریم. گفت: شما بروید درس، به این کارها کار نداشته باشید، وظیفهٔ شما درس خواندن است.
🔹 من رفتم درس مرحوم آقا ضیاء. ظهر آمدم دیدم آبگوشت درست کردهاند. گفتم: از کجا؟ گفتند: شما که رفتید، رفتم … و یک ظرف مسی شکستهای پیدا کردم، بردم فروختم، گوشت خریدم، آبگوشت درست کردم. شما تا من هستم از جهت زندگی، فکر و دغدغهای نداشته باشید».
📚 (ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۲، ص۹۵؛ ناقل: سیّد محمّدباقر بحرینی)