«آقای قوام را برای سخنرانی به مدّت ده شب به خانهای در محلّ سكونت ما دعوت کرده بودند. برای قبل از ایشان هم روحانی عربی که دندانساز بود و منبرش خیلی جذّابیت نداشت دعوت شده بود. … بعد از گذشت سه روز، چون صاحب مجلس از منبر او خوشش نیامد به بهانهٔ اینکه نذرش در خصوص او فقط سه روز بوده مبلغی به او داد و مرخّص کرد.
شب چهارم، … آقای قوام وقتی از این قضیّه باخبر شد خیلی ناراحت شد و گفت: پس من هم به منبر نمیروم؛ مگر اینکه بروید از آن روحانی عذرخواهی کرده و او را برگردانید تا دوباره منبرش را برود.
بدین ترتیب، وقتی برگزارکنندگانِ مراسم دیدند که ایشان واقعاً نشسته و نمیخواهد به منبر برود، سریع رفتند و آن روحانی را آوردند و او دوباره تا پایان ده شب به منبر رفت. آقای قوام حتّی بعداً به برگزارکنندگانِ آن مراسم گفته بود که: اگر میخواهید به این روحانی حقالزحمهای ندهید، خودم آن را میدهم.»
(زندگینامه و خاطرات استاد حسین انصاریان، ص۶۰ – ۶۱)