حاج باقر آقا:
برای مجلس ترحیم آقاجان به قوچان رفتیم برای استراحت منزل آقای صفوی رفتیم. در این جلسه یکی از برادران کمالی نیا گفت:
در زمان پدرم فقر شدیدی داشتیم. یک روز هیچی نداشتیم بخوریم و همه گرسنه بودیم.
رفتم نماز مغرب را به جماعت در مسجد نمدمالها بخوانم. بعد از نماز مغرب حاج شیخ مرا صدا زد، مبلغی داد آن را گرفتم.
گفت: برو خانه!
گفتم: نماز عشاء را با شما بخوانم، بعد میروم.
فرمود: همین الان برو که کبابیها میبندند.
اطاعت کردم، رفتم مغازه کبابی که داشت میبست کباب خریدم و به منزل بردم!
“روزنهای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی