ناقص از اول نوار…
مقام ولایت مطلقه و سلطنت كبرى از ناحیه خداوند عالم از همان اول به پیغمبر و امام عطا مىشود، آن علم لدنّى و موهبتى، و آن قدرت ولایتى از همان اول عطا شده.
مقام ولایت مطلقه موهبتى است ـمكرر عرض كردهامـ آن محتاج به درس خواندن نیست، از روز اولى كه حضرت بقیة الله متولد شد، تا وقتى پدر بزرگوارش از دنیا رحلت فرمود، پنج سال ـیك خوردهاى كم و زیادـ بیشتر نبود. این علم اكتسابى نیست، در مدت پنج سال یك بچه كوچكى ـبه حسب ظاهر از جنبه بشرى بچه است دیگر!ـ این نمىتواند تحصیل علم بكند كه به مقام امامت برسد، این ممكن نیست، بشر عادى! از جنبهى بشرى دیگر! اگر بنا بشود تعلیمش كنند، به مدت پنج سال ممكن نیست بعد از پنج سال امام بشود، از اول این مقام هست.
لكن بعد از پنج سال سلطنت كبرى از نظر ظاهر منتقل به حضرت بقیة الله شده؛ چون مادامى كه امامى زنده باشد، آن امام بعدى ناطق نیست؛ یعنى باید تابع امام اول باشد، همین طورى كه آقا سیدالشهداء سلام الله علیه مادامى كه حضرت مجتبى زنده بودند، تابع بود. این از نظر ظاهر اگر چه آن مقام را دارد، هیچ فرقى ندارد، همهى آنها یك نورند، لكن از نظر ظاهر مادامى كه امام قبلى زنده باشد، آن امام بعدى ـولو او هم باشدـ اما باید تابع او باشد.
یك روایتى یادم آمد، آن را خدمتتان عرض بكنم، این را یك مقدارى مقدمةً انشاءالله صحبت مىكنیم ـامشب یك تاریخى هم مىخواهم خدمتتان عرض كنم، آن تاریخ فراموش نشود در آخر صحبت كنیمـ.
الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنّه منظور از این روایت این است كه خاتم انبیاء مىفرماید این دو بزرگوار دو سید شباب اهل جنت [هستند]، یعنى اینها برابرند، هر دو مثل هم هستند، هیچ فرقى بین این دو تا نیست، مگر آن فرقى كه بین آن دو پسر خاله بود، حضرت عیسى و یحیى.
فرق بین حضرت عیسى و حضرت یحیى چه بود؟ این بود كه حضرت یحیى تابع حضرت عیسى بود، در آنجا فرق این بود، اینجا هم هیچ فرقى بین این دو بزرگوار نیست مگر این كه آقا سیدالشهداء تابع امام حسن است.
لا فرق بینهما، هما سیدا شباب اهل الجنة، مساویان، متساویان، لا فرق بینهما الا آن فرقى كه بین آن دو پسر خاله بود، كه حضرت عیسى و حضرت یحیى ـپسر خالهاند دیگرـ فرق بین آنها این بود كه حضرت یحیى با این كه او هم پیغمبر است مادامى كه حضرت عیسى هست او تابع اوست؛ یعنى او هر چه بفرماید این هم باید همان كار را بكند، در مقابل او نباید این رأى بدهد، از طرف خدا این طورى است.
امامى تا زنده است امام بعدى باید تابع او باشد، آن وقت آن امام قبلى از نظر ظاهر كه از این دنیا رحلت فرمود؛ یعنى این لباس را كه عوض كرد، منتقل به عالم دیگر شد، آن وقت نوبت مىرسد سلطنت به این آقاى بعدى، امام بعدى.
كه سلطنت كبرى فعلا از مثل امشبى منتقل شده به حضرت بقیة الله صلوات الله علیه!
سلطنت كبرى یعنى كسى كه داراى مقام علم وَلَوى، ولایتى باشد و داراى مقام قدرت باشد، آن قدرت را خدا به او عطا كرده، این سلطنت بر كل كائنات دارد، اینها را هر كه بوده، هر كه نبوده، دیگر ما نمىتوانیم…، دیگر خیلى تكرار كردهایم، این مطالب یك جورى است كه از اول اگر كسى نباشد آخر یك قدرى ناقص مىماند.
یك چند دقیقهاى قلوب را عاریه مرحمت كنید، توجه كنید، كه مكرر عرض كردهام كه قلباً و قالباً توجه داشته باشید، حواس پرت نشود، انسان باید [در] مطالب دینى، علم الهى، باید حواس جمع باشد، حواستان را جمع كنید، یكى از دم در وارد مىشود اگر نگاه كنید خدا مىداند نمىشود، علم فرار مىكند، حواس جمع مىخواهد، انسان باید طالب باشد، باید كاملا انسان تكان نخورد، قلباً و قالباً آماده باشد، طالب علم باشد، عظمت بدهد به علم الهى، وقتى عظمت داد، خداوند عطا مىكند.
خوب روایات است، آیات است، مضمون روایات و آیات صحبت مىشود دیگر! این علم الهى معنایش این است كه انسان باید او را احترام كند، كاملا مواظب باشد، حواسش اگر جمع شد، مطلب را خدا به او مىفهماند، و اگر حواس پرت بود، بدانید ممكن نیست، این محروم است به حرمت تكوینیه، به اصطلاح ما طلبهها این را مىگوییم حرمت تكوینیه؛ یعنى به او نمىدهند.
شما حرمت تكوینیه را مىدانید معنایش چیست؟ كه مىگویند بهشت بر فلان طائفه حرام است، این حرام است نه حرام شرعى؛ یعنى تكوینا حرام است؛ یعنى نمىگذارند او را [به بهشت] برود، ممنوع است، این حرمت تكوینى معنایش این است.
قلبى كه آماده نباشد، اگر خالى نباشد از تمام هواهاى نفسانى و آمادگى نداشته باشد به او نمىدهند، یاد هم بگیرد، باورش نمىآید، الفاظش را هم یاد بگیرد قلب نمىتواند باور كند، خوب این باور خودش نعمتى است! باور یك چیزى است دیگر، عمده هم همان است.
یك مقدارى از علم ولایتى با این كه صحبت كردیم، كه بداند انسان كه مقام سلطنتى كه خدا به این خانواده، به این انوار مقدسه داده یعنى چه، یك مقدار راجع به علمشان عرض كردم.
حقیقت علم ـآنها كه بودهاند زودتر متوجه مىشوند، آنهایى هم كه نبودهاند، كه مختصرى…ـ، صورت حاصله من الشیئ عند العقل و تصور و تصدیق و این حرفها نیست.
حقیقت علم، نور است، نورٌ ظاهرٌ بذاته و مظهرٌ لغیره، یك نور واقعى است كه تمام كائنات را روشن كرده است، ذاتا ظهور است، خودش عین نور است، عین ظهور است، و مظهرٌ لغیره، تمام تاریكیها را روشن مىكند، علم آن است، آن نور مثل انوار مادیه، چراغ و خورشید و این حرفها نیست، آن نور معنوى است.
آن نورى كه تمام كائنات را روشن كرده، از ما كان و ما یكون و ما هو كائن و عوالم غیب و عالم غیب و شهادت و آن نظامات لایتناهایى كه خدا قادر است بیافریند، غیر از این نظم آفرینش، كه عجیب و غریب است این نظم، كسى نمىتواند همین نظم عالم را تشخیص بدهد، یعنى بفهمد، احصا كند، كره زمین را هیچ كس نمىتواند احصا كند، تا آن نظامات، تمام آنها روشن است، حالا آن چطور روشن است، خوب ما كه علمش را نداریم، اما این را اجمالا بدانید.
آن وقت آن نور مقدس كه ظاهر بذاته و مظهر لغیره، این علم است، آن وقت خداوند تبارك و تعالى قادر است كه یك مخلوقى را خودش درست كند، كه مصنوع است، جنس درست شدنى، مخلوق خودش، و خداوند چشمى به این عطا كند كه توجهى به آن نور مقدس كند و خیلى چیزها را ببیند.
الآن این نور ـتشبیه كردیم به اینجاـ بلا تشبیه تمام این مسجد را روشن كرده است، چشمى اگر خدا به بنده بدهد و اجازه بدهد چشمم را باز كنم ـآن علم را باید خدا بدهد، او باید چشم قلب را اجازه بدهد كه باز بشود، چشمم را كه باز كردم به یك مرتبه تمام جمعیت را مىبینم دیگر.
این یك قدرى دقیق است، سابقه ندارد، خوب ذهنمان خالى است از این، این است كه… اجمالا باید انسان توجه داشته باشد.
حامل این علم خاتم انبیاء صلى الله علیه و آله است.
خوب حامل این علم خاتم انبیاء و ائمه هدى هستند، یعنى چه؟ یعنى این علم را خدا به اینها عطا كرده است؛ یعنى اینها واجد این علم شدهاند، علم الهى را دارا هستند.
حالا تا چه مقدارش؟ مورد بحث نیست؛ چون علم لایتناهى است، آن عین ذات مقدس حق است، تمامش را، كسى نمىشود كسى از او استفاده كند؛ از آن علم استفاده مىكنند، و این انوار مقدسه در درجه یك هستند، عالِم، علم درجات دارد، در درجه اول اینها هستند، چون مقربتر از اینها در درگاه خدا نیست.
آن وقت اینها حامل علم هستند، علم قرآن پیش اینهاست، كه علم الهى است.
آن وقت این را یك مثالى زدیم، كه اشتباه نشود، اینها خیلى اشتباه انداز است، مثل یك آهنى را كه در توى آتش مىاندازند، این آهن هم قرمز مىشود.
الآن اینها كه حامل علم شدند، عین علم نیستند، این را متوجه باشید ها! علم به اینها عطا شده است، لكن علم چون به اینها عطا شده، اینها هم روشن شدهاند، مثل خورشید، خورشید الآن جرمى است كه روشن است، خورشید عین روشنى نیست، جرم است آن هم دیگر ـحالا ما آن را هم درست نمىدانیمـ بالاخره یك جرمى است كه روشن است این به واسطه آن نورى كه خدا به او عطا كرده، این شده روشن، الآن خود این را هم اگر بگوییم این آقا نور است، درست است، خوب روشن شده دیگر، این نور مال این است.
اما این را متوجه باشید كه عین نور نیست، این مخلوق است، عین آن نور نمىشود باشد، اما منّور به این نور است، این الآن رنگ نور را گرفته به خودش.
اگر گفتیم كه اینها انوار مقدسه هستند كه در آن روایت آن شب عرض كردم كه پیغمبر اكرم مىفرماید: یا علی! لولانا ما خلق الله آدم و لا حوا و لا الجنة و لا النار و لا السماء و لا الارض، مىفرماید: یا على! اگر ما نبودیم، خدا آدم و حوا را خلق نمىكرد، جنت و نارى خلق نمىكرد، آسمان و زمینى، هیچى خلق نمىكرد، اول مخلوقى كه آفرید ارواح ما بود و این را از نور آفرید.
این «از نور» معنایش این است یعنى نور را به ما عطا كرد، نه این كه از نور آفرید، اینها عین نور نیستند، اما منّور به آن هستند، مثل بلا تشبیه همان آهنى كه قرمز بشود، این آهن، آهن است، اما رنگش، این نور است، روشن است.
آن وقت بعد وقتى ملائكه این ارواح ما را دیدند كه نور است مضطرب شدند ـحالا من تعبیرش را نمىدانمـ، مضطرب شدند یعنى توهم كردند كه این شاید خود خدا باشد، ملائكه، ملائكه مقرب به اشتباه افتادند! این جور نورى است ها! همچه یك چیزى است!
بعد مىفرماید: سبّحنا فسبّحت الملائكة، ما تسبیح كردیم، گفتیم: سبحان الله بگویید، ما خدا نیستیم، خدا به ما عطا كرده نور [را]، فسبّحت الملائكة، ما آنجا معلّم ملائكه شدیم؛ یعنى یاد دادیم به ملائكه خداشناسى را، نه این كه خیال بكنى هر چیزى را دیدى بگویى خداست، این صحبتها نیست آنجا.
حالا این خورشید، نور از خورشید تراوش مىكند، اشعه خورشید كره زمین را، جاهاى دیگر را، جاهاى دیگر را، نصف كره را روشن مىكند دیگر.
پس هر كسى كه از این نور استفاده كند از این علم آل محمد است كه خدا به آنها عطا كرده است.
لذا آن روایت اباخالد كابلى را عرض مىكردم دو سه جملهاش را و الله یا أبا خالد لنور الامام فى قلوب المؤمنین أنور من الشمس المضیئة بالنهار، آن اشعه و خطوط نورى از شعاع نور ولایت، در قلب مؤمن بالخصوص، اما آن یك امر معنوى است، خود مؤمن هم شاید حالیش نمىشود بندهى خدا، خودش هم ملتفت نیست كه از كجا آب مىخورد، این ایمان از كجا مىآید، چطور شده است.
خداوند تبارك و تعالى مؤمن را وقتى كه قلّبه ظهرا ببطن امتحانش كرد، مؤمن امتحن الله قلبه للایمان كه شد، قلّبه ظهرا ببطن، قلب مؤمن را مالش داد ـخدا كه مالش نمىدهدـ هى مالش داده شد و شد و شد و شد، این از آب در آمد، طلاى بى غش! آن وقت این قابلیت دارد از براى این كه از اشعه نور ولایت استفاده كند، هست دیگر آن نور ولایت، محیط است دیگر.
محك تا به محك، خداوند تبارك و تعالى این را یقلبّه ظهرا ببطن هى مالش مىدهد، گل حضرت آدم را چقدر طول كشید، هى مالش دادند، دادند و دادند و دادند تا قابلیت پیدا كرد، این بدن درست شد و قابل شد براى این كه و علّم آدم الاسماء كلّها.
چرا به بنده تعلیم نمىكنند؟! ها؟! و علّم الادم الاسماء كلّها او را مالش دادند، او را مالش دادند، صافش كردند، چطور شد، چطور شد!
حالا اگر قلب ما را هم یك مقدارى انشاءالله مالش بدهند ـمالش تعبیر بنده است دیگر، حالا یك وقتى چیز نكنید كه كسى مىآید قلب ما را مالش مىدهد تا وقتى كه از كورهى امتحان در بیاییم، ببینیم هواهاى نفس چیست، ببینیم هوا مىپرستیم یا خدا مىپرستیم! باید همه معلوم بشود، ببینیم حب ریاست است، حب مال است، حب جاه است، حب ثروت است، نمىدانم حب كذاست، حب برترى است، این مىخواهد بر این غالب شود.
اینها همه باید كنار برود، اینها اگر باشد ممكن نیست، باید از امتحان در بیاید انسان كاملا، آن وقت تا این كه از اشعه نور ولایت… و الله یا اباخالد لنور الامام فى قلوب المؤمنین أنور من الشمس المضیئة بالنهار، هم و الله ینوّرون قلوب المؤمنین، هى قَسَمهاى متعدد، روایتش را ملاحظه كنید.
این مقام ولایت این جورى است، آن وقت چنین علمى كه این خودش حامل علم است، حامل علم كه شد تمام ملكوت اشیاء را مشاهده مىكند، نه ظاهرش را، بنده جناب عالى را به ظاهر مىبینم، اما او باطن اشیاء را هم مىبیند، آن علم موهبتى لدنّى است، من عنده علم الكتاب است.
آن علم قرآنى كه او دارد غیر از آنى است كه بنده دارم، او عنده علم الكتاب است، حامل علم الهى است، او به واسطهى چشمى كه خدا به او عطا كرده، چشمِ سِرّ، چشمِ ولایتى دارد، او تمام ملكوت اشیاء را هم مىبیند، عوالم غیب، عالم غیب و شهادت و آینده و گذشته و همه و همه…
حالا یك مطلب دیگر هم هست كه كسى كه ولىّ خداست، پیغمبر است، امام است، او مأمور به ظاهر است، این را هم باید یك شب صحبت كنیم.
او مأمور به آن علم ولایتى و قدرت ولایتى نیست، مثل بشر عادى باید راه برود، مثل بشر عادى صحبت كند، مثل بشر عادى كار كند. مثلا با علم ولایتى مأمور نیست، این هم مثل مردم دیگر باید مشى كند و الا الجاء مىشود، و الا مردم ملجأ مىشوند كه همه بیایند تسلیم بشوند دیگر، اگر به ارادهى ولایتى ابوجهل را خشك كند در جاى خودش، قادر است، اما اگر این كار را كرد، تمام مردم مجبورند بیایند دورش را بگیرند، این به درد نمىخورد، چنین ایمانى، این ایمان به درد نمىخورد، باید از روى اختیار باشد.
این هم یك بحث بسیار مهمى است كه به واسطهى این مطلب حل مىشود خیلى از مشاكل، در عین این كه داراى مقام ولایت است، داراى علم ولایتى است، داراى قدرت ولایتى است، مأمور است كه به جنبه ظاهر مشى كند.
اگر آمدند در جنگ احد مثلا یك كسى خبر داد یا رسول الله دارد سنگ مىزند، اینجا مأمور به ظاهر است، باید سر مباركش را برگرداند، دفاع كند. اگر از این طریق نیامد مأمور به علم ولایتى نیست، تسلیم است باید هر جور سنگ هم آمد آمد. این یك بابى است باید بحث شود.
و شاهد بر این مطلب روایات و مدارك زیادى است، مأمور نیستند به او، مگر یك جایى كه حفظ دین اقتضا كند كه باید اعجاز كند با علم ولایتى، به او بگوید به او بگو در لب نهر بلخ چكار مىكرد آن آقا؟! آنجا اقتضا مىكند، مىخواهد یكى را هدایت كند، یك جا چنین اقتضا مىكند و یك جا هم مىگوید: ما پشت دیوار را نمىبینیم، دروغ هم نیست دیگر.
این یك بحثى دارد یك جا مىگوید علم غیب نداریم! یك جا مىگوید… این را یك شب على حده انشاء الله اگر خدا توفیق بدهد خدمتتان عرض مىكنیم.
و این یك مشكلهاى است كه حل مىشود از این مشاكل زیادى، خوب گاهى مىبینى انسان یك شبهاتى به ذهنش مىآید، یك چیزهایى گیر مىكند، خوب باید صحبت بشود.
اینها با علم ولایتى منافاتى ندارد، او مأمور به ظاهر است، تسلیم است انّ الله شاء ان یراك قتیلا، بله این [را] مىداند، لكن باید برود.
در جنگ جمل ـمگر خبر ندارید؟ـ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: كیست این قرآن را ببرد حجت را بر اینها تمام كند، هیچ كس جواب نداد، یك جوانى بلند شد: من آقا! دفعه دوم، فرمود: بنشین، دفعه دوم هیچ كس غیر از آن جوان… تا سه مرتبه. بعد فرمود: اى جوان! اگر رفتى دستت را قطع مىكنند ها!، چَشم! دست دیگرت را قطع مىكنند! كشته مىشوى پسرجان! ـاین پسرجان تعبیر بنده استـ، چَشم! این نمىداند كه الآن كشته مىشود؟! خود امام نمىداند؟! و همین جور هم شد، این علم دارد دیگر، در عین حال كه كشته مىشود خوب تسلیم است دیگر، اِ، حفظ دین موقوف بر این است.
آن قدرتش هم كه معلوم است ـاینها را مكرر صحبت كردهایمـ این علم موهبتى ولایتى كه و علّمناه من لدنّا علما كه از همان اول داده شده، این محتاج به كسب نیست كه آخوند مكتبى «الف ب» یاد بدهد.
در مدت پنج سال «الف ب» یاد ندادند به امام زمان، از «الف ب» بگیرد همان طور برود بالا، تا بیاید شرح لمعه بخواند، مطول بخواند، این حرفها نیست دیگر.
این علم هست، قدرتى هم كه با این علم است غیر از قدرتهایى است كه با علمهاى اكتسابى است.
آن وقت معناى مقام ولایت این است، این از خداست، از طرف خداست، این ذاتاً ندارد، این را متوجه باشید، این علم و قدرت را خدا قادر است به یك بندهاى بدهد یا قادر نیست؟! هست و داده هم، بله، عنایت كرده.
نهایت این است كه این را كه داده، تفویض هم نكرده، خودش كنار نیست، باز خودش هم الآن همیشه مدد مىكند، نه این كه حالا یك قدرتى به این داد، خودش رفت كنار نشست، این حالا براى خودش یك آقایى است و یك خداى دیگرى است كار مىكند!
باید همیشه كمك بشود از آنجا، بحول الله و قوّته اقوم و اقعد نمىگوییم؟! این به حول و قوّه خدا باید كار كند، لذا این قدرتى كه خدا به او داده همیشه اذنى هم در آنجا هست، الهام مىشود به امام آن اذن، یا خودش مىداند كه خدا اینجا الآن میل دارد، راضى است.
آن وقت این مقام، مقام ولایت مطلقه است و آن قدرتى كه خدا به اینها داده معنایش این است؛ یعنى ولایت تكوینى به اینها مرحمت كرده كه تمام موجودات منقادند، مطیعند.
اگر خدا صلاح بداند چون و ما تشاؤون الا ان یشاء الله، بدون اذن خدا كه نمىتوانند، هر جا مصلحت بود، تصرف در كائنات مىكنند، یك جا مصلحت است به یك مردى مىگوید: چرا زن شدى؟! یا زن بشو! ـحالا یا زبانى یا همان اراده، یك مرتبه نگاه مىكند كه این باید برود و غسل حیض بكند بعدها!
حالا آن تاریخى كه مىخواست عرض كنم، اگر یك صلواتى بفرستید…
بنده خیلى بى حال بودم كمكم مثل این كه خوب به حال آمدم.
آن تاریخ این است: از روز اولى كه پیغمبر اكرم مبعوث شد، اول و انذر عشیرتك الاقربین كه مىدانید، مختصر عرض مىكنم، تمام اعمامش و بنى اعمام و فامیل را جمع كرد و فرمود: من از طرف خدا مبعوثم و هر كسى كه قبول كند و ایمان بیاورد او بعد از من خلیفه من است و وزیر من است، هیچ كس پا نشد به جز امیرالمؤمنین سلام الله علیه. امیرالمؤمنین پا شد و بعدها بعضیها گفتند به حضرت ابوطالب: كه بعد از این باید دست پسرت را ماچ كنى، ـحالا این تعبیر بنده است، باید تابع بچهات باشى، عرض كنم این از همانجا…
یك كلمه هم به شما عرض بكنم، امیرالمؤمنین خیلى عزیز است، عزیز، ببینید این یكى از… چقدر عزیز است كه امیرالمؤمنین را خدا باید در دامن پیغمبر بزرگ كند! چقدر عزیز است! ببینید ها! خوب متوجه باشید، چقدر عزیز است، چقدر محترم است كه باید خداوند تبارك و تعالى آقا امیرالمؤمنین را در دامن خود پیغمبر بزرگ كند! خیلى فرق دارد آدم در دامن پیغمبر بزرگ بشود یا… خیلى عزیز است كسى كه در دامن پیغمبر… خیلى عزیز است، حالا من چى تعبیر بكنم! همین قدر كافى است، خیلى عزیز است كه خداوند عالم باید این را در دامن پیغمبر بزرگ كند، چقدر عزیز است! پیغمبر اكرم باید این را قربان صدقه بشود، بغلش بكند، ببوسد، چكار بكند، خیلى عزیز است! آدم اگر بچهاش عزیز نباشد خوب نمىكند دیگر، حالا این كه تعبیر به بچه كه…
خوب آن وقت از همین جا… یك دسته از منافقین هم با كَهَنه ارتباط پیدا كرده بودند.
از سابق كَهَنه بودند كه اینها با شیاطین ارتباط پیدا مىكردند، ریاضات باطل مىكشیدند، با شیاطین رفیق مىشدند انّ الشّیاطین لیوحون الى اولیائهم، اینها از مغیبات خبر میدادند، كَهَنه مىگفتند آنها را.
آن وقت بعضى از منافقین با آن كهنه آمد و رفت داشتند، آن سطیح كاهن، كى و كى، یك چند تایى گفته بودند محمد ترقى مىكند ـحالا به همان تعبیرى كه آنها…، این ترقى مىكند و مدعى نبوت مىشود، شما دورش را بگیرید به یك نوایى مىرسید ها، بله!
خوب آنها هم با شیاطین ارتباط داشتند، شیاطین گفته بودند به آنها دیگر، كَهَنه اخبار مىكردند از مغیبات ها! دورش را بگیرید، به یك نوایى خواهید رسید، و لذا اینها زود هم آمدند مسلمان شدند.
خوب این مقدمه، این تاریخ دیگر، این مال اینجا، بعد حالا كه آمدند دور پیغمبر را گرفتند، آن وقت آنها از این سمت مىدیدند كمكم متوجه شدند كه پیغمبر اكرم با امیرالمؤمنین جور دیگر رفتار مىكند، این را قربان صدقه مىشود، اسرارى را به او مىگوید، با او نجوا مىكند در خلوات، با اینها ندارد دیگر. این از این سمت اوقاتشان تلخ بود، حسد! نستجیر بالله! از همان روز اول اینها در باطن حسد داشتند با امیرالمؤمنین.
آن وقت در بعضى از مقامات هم گاهى از فلتات لسانشان هم ظاهر مىشد، این حسد بود و بود و بود و بود و بود تا وقتى كه…
آن وقت در خلال این مدتى كه پیغمبر اكرم بیست و سه سال، اینها بودند دیگر، اینها زود، زود مسلمان شدند، بعد از یكسال… یعنى طول نكشید، حالا الآن یادم نیست.
آن وقت اینها دیدند كه یك عدهى مخصوصى هم پیدا شدند، مثل سلمانى، ابوذرى، اینها هم پى بردند به مقام امیرالمؤمنین، ـخوب گوش مىدهید چه عرض مىكنم یا نه؟ـ اینها دیدندكه این مقام ولایت مطلقه ـهمین طور حالا این تعبیرات ما الآن اینها در باره امیرالمؤمنین معتقدند كه این خلیفة الله است، خلافت واقعى! این داراى مقام ولایت مطلقه است. دیدند كه سلمان خیلى كوچكى مىكند از امیرالمؤمنین با آن پیرمردیش! ابوذر، چطور، چطور…! اینها فهمیدند كه اینها عقیده بستهاند، باز اوقاتشان تلخ مىشد، حسد است دیگر!
خوب تا وقتى كه قضیه غدیر خم پیش آمد، خوب اینها منافقند به حسب ظاهر بخٍّ بخٍّ است! بعد اینها با هم تبانى كردند و یك صحیفهاى نوشتند و این را به دست عبیدة بن جرّاح دادند كه بعد از پیغمبر باید حتما این خلافت را از این خانواده بیرون كرد، كاندید كردند و انتخاب كردند و همه مقدماتش را هم درست كردند و كردند كه كردند!
بعد هم با این كه پیغمبر در مواطن زیادى فرموده بود: این وزیر من است، خلیفه من است، چطور است، قضیه غدیر خم هم كه معلوم است، اما در عین حال اینها یك توطئههایى داشتند كه خلافت را بگیرند و كردند هم!
در آن دم آخر باز پیغمبر اكرم با این كه در غدیر خم فرموده بود، بارها فرموده بود: انت وزیرى، این خلیفه من است، مكرر، غدیر خم هم كه دیگر معلوم است. آن وقت در عین حال كه پیغمبر اكرم در آن مرض وفاتشان فرمودند: قلم و دوات بیاورید، قلم و بیاض، ـحالا بیاض آن وقت برگ درخت بوده یا كتف و شانهاى مثلا نمىدانم حالا چه بوده است؟ـ بعد دیدند كه نه حالا دیگر واضح مىنویسد، بعد آن وقت دومىگفت: دعوه انّ الرّجل لیهجر، این مریض است، هذیان مىگوید. نستجیر بالله! نستجیر بالله! این را خود سنیها نوشتهاند ها، بله!
بعد گفت: بابا حسبنا كتاب الله، این كتاب خدا را پیغمبر آورده، و حسبنا كتاب الله، الآن بیهوش است، لیهجر!، الآن هذیان مىگوید. العیاذ بالله! نستجیر بالله! حرفش الآن مسموع نیست! نه این است كه یك كسى وصیت مىكند باید با كمال عقل باشد، این چه نسبتى به پیغمبر مىدهد؟!
ان هو الا وحی یوحی صریح قرآن است، ما ینطق عن الهوی، این را خود سنیها نوشتهاند، همین را از این آقایان بپرسید؟ خوب این صریح قرآن نیست كه ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی، پیغمبر اكرم از روى هوا حرف نمىزند!
الآن این تصریح مىكند به این كه الآن … استغفر الله! استغفر الله! این الآن وصیت این بدرد نمىخورد، بله! باید در كمال عقل باشد تا وصیت درست باشد یانه؟! كسى را كه مىبرند وصیت نامه بنویسد، اول از او سؤال مىكنند، یك سئوالاتى مىكنند ببینند این الآن عقلش درست است؟ یا الآن این حواسش پرت است؟ این نسبت حواس پرتى به پیغمبر داد!!، بنده تعبیر نمىخواهم بكنم.
خیلى خوب این از اینجا حسبنا كتاب الله، قرآن را براى چى فرستاده شده؟
ذهنها خالى باشد، این تاریخى كه عرض مىكنم این مسلم است، بعدش حالا بعد كه امیرالمؤمنین مشغول شد به كفن و دفن و تجهیز پیغمبر اكرم، اینها همان كاندیداها و چیزهاى دیگر با هم ساخته بودند، رفتند به سقیفه بنىساعده، آن كارهایى كه كردند كه كردند، خیلى خوب، ما تفصیلش را نمىخواهیم بگوییم.
آن وقت همین عدهى مخصوصى كه مقام امیرالمؤمنین را شناخته بودند از قبیل سلمان و ابوذر و ده دوازه نفرند، زیادند، اینها هى رفتند احتجاج كردند، احتجاج كردند، بابا! این مقام مال على بن ابى طالب است، مال امیرالمؤمنین است، چیه، چنین است، چنان است! آن احتجاجات چقدر مفصل است، كسى كه آنها را بخواند چقدر احتجاج كردند! بالاخره نشد، نشد و آنها كار خود را كردند، بعضى را تهدید و بعضى را كذا و بعضى را كذا.
اولوالامر را، اطیعوا الله و اطیعوا الرّسول و اولى الامر را اول معنا كردند پیش خودشان، اولو الامر یعنى كسى كه زمام اختیار مسلمین دست او باشد، از طرف خدا باشد یا نباشد! این حرفها توى كار نیست! اولوا الامر یعنى كسى كه زمام امر مسلمین در دست اوست، این را اول در سقیفه درست كردند، مصداقش را درست كردند، الآن عدهاى بیعت كردهاند از همان منافقین و غیر… آن وقت این اولو الامر درست شد دیگر! خیلى خوب بسیار خوب است!
این كه الحمدلله صغرى، موضوع درست شد اگر خدا قبول كند! اینجا درست شد!
آن وقت مىآییم مرحله دوم اطیعوا الله و اطیعوا الرّسول و اولى الامرمنكم، اطاعت اولوا الامر واجب است مثل اطاعت خدا، این هم كه قرآن است دیگر!
اولوا الامر این آقا! اطیعوا هم كه براى وجوب است، اطاعتش واجب است. آن وقت این آقا هر چه فرمان بدهد، اگر اطاعت نكردند، باید گردنش زده بشود!
بروید على را بكَشید، بیاورید، اگر اطاعت نكند اطیعوا الله و اطیعوا الرّسول و اولى الامر منكم، بلى دیگر اطاعت اولوا الامر واجب است، بروید بكَشید! اگر نیامد گردنش باید زده بشود! بیعت كن و الا گردنت را مىزنیم!
ببین! صغرایش هم درست است، كبرایش هم درست است! موضوع درست شد اولوا الامر، این آقا اولوا الامر است دیگر بله!! اولوا الامر!
تفسیر به رأى من فسر القرأن برأیه فلیتبوّء مقعده من النّار، این باید جایش براى جهنم خودش آماده كند، درست كند آنجا!
آن وقت این قرآن را تفسیر به رأى كردند كه اولو الامر یعنى كسى كه زمامدار مسلمین باشد، خوب این صغرى كه درست شد، حالا اطاعتش واجب است! بروید بكشانید بیاوردید!
آن وقت بعد از مدتى مباحثات و اعتراضات مثل سلمان و غیر ذلك و همهى اینها بعد بالاخره از جانب خدا مأمور به تسلیم است كه آن یهودى مسلمان شد، دید كه اینها ریسمان انداختهاند، یا بند شمشیر به گردن حضرت، مىكشانند، گفت: این همان آدم است، این همان شجاعتى كه من دیدهام، این همان شخص است! الآن تسلیم است! بدان حق با این است، این الآن رضاى خدا را دارد مىبیند، و الا قادر است تمام اینها را الآن… از نظر ظاهر ها بله! مسلمان شد آن یهودى، این همان آدم است! در مقام امر خدا تسلیم است.
خوب حالا ختم شد بیعت، تمام شد دیگر! باز در عین حال سلمان و ابوذر بعد از آنىكه امیرالمؤمنین به حسب ظاهر آنها هم تبعیت كردند و بیعتى حاصل شد، باز هم اینها ناراحت بودند، نمىتوانستند طاقت بیاورند، باز هم سلمان اعتراض مىكرد! بعد از بیعت ها!
آن وقت یك اعتراضى سلمان كرد، آنى كه محل شاهد عرض بنده است اینجاست حالا، بعد آن وقت آن خلیفه ثانى بعد از اعتراض سلمان گفت: قل ماشئت او لیس قد ازالها الله عن اهل هذا البیت الذین اتخذتموهم اربابا من دون الله، خوب گوش بدهید، این مىخواهد یك مطلب دیگرى را به مردم بفهماند، به سلمان گفت: حالا هر چه دلت مىخواهد بگو دیگر! آیا ازاله نكرد خلافت را از اهل بیتى كه شما اینها را خدا مىدانید؟! ارباب من دون الله مىدانید؟!
این مىدانید مىخواهد چه بگوید؟ مىخواهد مقام امیرالمؤمنین را بیاورد پایین! بگوید: مردم! این سلمان و ابوذر و اینها مشركند! اینها این اهل بیت را ارباب من دون الله مىدانند، چقدر استاد بودهاند!
عین عبارت این است قل ما شئت او لیس قد ازالها الله عن اهل هذا البیت الذین اتخذتموهم اربابا من دون الله؛ یعنى اى سلمان! ابوذر! شما اینها را ارباب من دون الله مىدانید، شما مشركید؛ یعنى أیها الناس ـخلیفه هم شدهاند حالا!ـ أیها الناس! هر كس مثل سلمان مقامى براى على قائل شد، علمى، قدرتى، كذا و كذا، این ارباب من دون الله مشرك است.
این همین طور آمد و آمد و آمد و آمد تا نوبت به ابو حنیفه… این مطلب از طرف خلیفه…
ابوحنیفه به حضرت صادق اعتراض كرد گفت: أ جعلت لله شریكا یا اباعبدالله؟! سر سفره با هم غذا مىخورند ـتصادف بود آن وقت غذا كه فارغ شد حضرت: الحمد لله رب العالمین اللهم هذا منك و من رسولك امام صادق فرمود: خدایا! این نعمت از ناحیه تو و از ناحیه پیغمبر تو به مارسیده. آن وقت ابوحنیفه گفت: براى خدا شریك قرار مىدهى؟ این نعمت از طرف خدا و رسول یعنى چه؟!
بعد حضرت دو تا آیه خواند، معناى آن دو آیه این است كه خدا خودش شریك قرار داده است، او مشرك است!! و لو انّهم رضوا ما اتاهم الله ورسوله حضرت خواند، آنى كه خدا و رسول عطا مىكند، یك آیه دیگر هم كه الآن یادم نیست… ها، و مانقموا الا ان اغناهم الله و رسوله من فضله، دوتا آیه حضرت خواند، آن وقت بعد ابوحنیفه گفت: ما تا به حالا گویا این دو آیه را نه شنیدهایم و نه هم خواندهایم!
بعد نه خیر! هم شنیدهاى و هم خواندهاى و لكن دربارهى تو و اشباه و نظایر تو این آیه نازل شده: بل علی قلوب اقفالها، قفل شقاوت به قلبت خورده است حضرت فرمود، كلا بل ران علی قلوبهم ما كانوا… آن آیه را هم خواند! گفت: هم خواندى…!
این هم تاریخى بود كه عرض كردم، بعد كمكم و كمكم و كمكم نوبت به ابن تیمیه و كى وكى و كى رسید كه…
بله! امشب اول سلطنت ظاهریه حضرت بقیة الله است، و این را مكرر عرض كردهایم كه باید یك كارى بكنیم خودمان را به معرض در بیاوریم كه مورد توجه حضرت بقیة الله باشیم.
توجه حضرت بقیة الله بدون توجه خدا نیست، خدا تا به او اذن ندهد، توجه نمىكند، این را بدانید خدا كنار نرفته است، عمده گیر در همین جاست!
خداوند سلطنت كبرى به كسى عطا مىكند بلا ان یكون منعزلا، منعزل نیست.
این بت پرستها خدا را منعزل مىدانند، این یك كلمه را هم اینجا عرض كنم، این بت پرستهایى كه مىتراشیدند بت را، از خرما هم درست مىكردند، وقتى هم گرسنه مىشدند، آن را مىخوردند.
اینها مىگفتند: ما دستمان به خدا بند نمىشود، آنها كأنه خدا را در یك بالاى عرش، یك جاى بالا مىدیدند، مىگفتند: دست…
خدا همه جا هست دیگر! دستم بند نمىشود یعنى چه؟!
دست ما به خدا بند نمىشود، پس بیاییم صورت یكى از انبیاء را درست كنیم، به پیغمبر هم دستمان بند نمىشود مثلا، به شكل یك پیغمبر یك چیزى درست كردند، یا به شكل یك چیز دیگر، این شكل را ما مىآییم مىپرستیم كه لیقرّبونا الى الله زلفی ماخودمان كه دستمان بند نمىشود، ما مىآییم این را مىپرستیم، براى این كه اینها شفاعت كنند لیقرّبونا الى الله زلفی.
آن وقت اینها خدا را منعزل مىدانند، احمقند!
و بعد تازه هم خدا را منعزل ندانند، این چیست كه تو آوردى این را مىپرستى؟! از خرما درست كردهاى خودت بعد كه گرسنه مىشوى مىخورى؟!
اتعبدون ما تنحتون چیزى كه خودت مىتراشى خانه سوخته! او را معبود خودت قرار دادهاى! پهلوى او كرنش مىكنى؟! آخر او چیست؟! او ساخته شده خودت هست كه!
این مثل این مىماند بلا تشبیه یك كسى مدفوع خودش را بخورد! امشب عید است دیگر!
آن وقت مىگویند: یك كسى یك بتى داشت، یك روباهى از آنجا رد شد، بله، یك روباه، دو تا روباه، پایش را بالا برداشت بالاى بت ادرار كرد! این بنده خدا گفت: آخر این چطور خدایى است؟!
أ رب یبول الثعلبان برأسه؟! لقدذل من بالت علیه الثعالب!
آیا مىشود ربّ باشد كسى كه اصلا روباه بالاى او ادرار كند، لقدذل من بالت علیه الثعالب!
این بنده خدا هدایت شد! شاید ان شاء الله!
بر محمد و آل محمد صلوات.