نوار شماره 9 مسجد صفار زاده (4) كامل
اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و العاقبة لاهل التقوى و الیقین و الصلاة و السلام على اشرف الآنبیاء و المرسلین سیدنا ابى القاسم محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنة الله على اعدائهم اجمعین الى یوم الدین.
اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم
و أما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فإن الجنة هی المأوی.
دیشب صحبت به اینجا منتهى شد كه یك مقدارى در بیان معجزات انبیاء و ائمّه صحبت شود، یك مقدارى در شئون امامت و ولایت چند مطلبى گفتگو شود.
یك روایتى مرحوم حاج شیخ عباس قمى در سفینة البحار به عربى نقل فرموده، و در منتهى الآمال هم ترجمه فرموده، در معجزات امام باقر سلام الله علیه، مراجعه بفرمایید در منتهى الآمال، فارسى است.
خلاصه آن را مىخواهیم، مضمونش را صحبت كنیم، یك مختصرى اینجا عرض مىكنم.
جابر جعفى از خواص اصحاب امام باقر و امام صادق است، جابر جعفى از كسانى است كه ائمّه یك مقدارى از اسرار را به او مىفرمودند.
اصحاب ائمّه مختلف بودند، بعضیها حامل اسرار بودند، بعضیها نبودند، جابر جعفى از كسانى است كه مىفرماید: هفتاد هزار حدیث در بعضى از روایات دارد، و در بعضى روایات شاید نود هزار حدیث دارد كه از امام باقر شنیدهام كه به احدى نگفتهام، این طور شخصى است.
این روایت از اوست، دارد به خدمت امام باقر رسیدم و حاجت از حضرت خواستم احتیاج داشتم، حضرت فرمودند: لیس عندنا درهم، اصلا یك قران پیش ما نیست.
@این جمله را هم عرض بكنم تكّدى و گدائى كه مىدانید ذلت است و مذموم است، و حالا اگر حرام نباشد كار خوبى نیست ـحالا چطور شده كه جابر اینجا از حضرت سئوال كرده؟ـ
در بعضى از روایات دارد: إن الله فوّض إلى المؤمن أمره كلّه و لم یفوّض إلیه أن یكون ذلیلا، خداوند مؤمن را اجازه داده، مرخص كرده در تمام كارهاى مباح مختار است، لكن خدا اجازه نداده براى مؤمن كه ذلیل باشد؛ یعنى خودش را ذلیل كند العزّه لله و لرسوله و للمؤمنین.
مؤمن عزیز است تكدّى نباید بكند، پیش نااهل نباید خودش را ذلیل كند، در هر قسمتى، تنها در گدایى و تكدى نیست، هر كارى كه اسباب ذلت باشد مؤمن زیر بار نباید برود، حتى در یك موردى اگر دیدى امر به معروف و نهى از منكر بخواهى بكنى اهانت مىشوى، حتى دارد كه امر به معروف و نهى از منكر ساقط است آنجا.
مثلا اگر دیدى كسى توى دكانش موسیقى گرفته و اگر بخواهى به او بگویى، اشارهاى بكنى، اهانت مىكند، به حرفت گوش نمىدهد، این براى مؤمن ذلت است، شاید جایز نباشد.
خوب مؤمن گدایى نمىكند، سؤال نمىكند، هر حاجتى را پیش هر كسى نمىبرد، مؤمن خیلى عزیز و محترم است، خداوند تفویض نفرموده به مؤمن كه خودش را ذلیل كند، به هر كسى اظهار حاجت نباید كرد، اشخاص را باید نگاه كرد دید كه چطور است.
البته مؤمن گاهى مىبینى یك حاجتى را از برادر مؤمن مىخواهد، این استثنا شده، روایت دارد من شكی الحاجة إلى مؤمن فقد شكی إلى الله، كسى حاجتى از مؤمن بخواهد كانّه از خدا خواسته آن حاجت را، مؤمن بما أنّه مؤمن، از باب این كه ایمان به خدا دارد و رابطه با خدا دارد، به این عنوان اگر انسان یك كارى، مشكلى دارد برود پیش برادر مؤمن و حاجت خودش را درخواست كند، خوب به یكدیگر مردم محتاجند، گاهى مىبینى یك گرفتارى یك كسى دارد كه این حل این عقده به دست برادر دینى خواهد شد، اشكالى ندارد كه برود از او خواهش كند كه این حاجت مرا برآور.
حتى اگر احتیاج مادى پیدا كرد از برادر مؤمن قرض كند، یا گاهى از اوقات هم مثلا از او بخواهد كه من این قدر احتیاج دارم، اما چنین مؤمنى پیدا كردن مشكل است، او چطور آدمى باشد كه آبرویش را انسان پهلوى او… لذا از این طرف هم نباید انسان…
همهى روایات را باید با هم جمع كرد، ذلت نفس البته جایز نیست براى مؤمن، جایز نیست یعنى نباید خودش را ذلیل كند، مرخص نیست، از طرف دیگر هم روایت دارد كه من شكی الحاجة إلى مؤمن فقد شكی إلى الله، اظهار حاجت به برادر دینى مانع ندارد، حاجت خواستن از مؤمن حاجت خواستن از خداست، روایت این طور دارد.
سلام دادن به مؤمن، اطاعت مؤمن، محبت به مؤمن همه اینها برگشت به محبت خدا دارد، به شرط این كه آدم روى عقل كاركند، بفهمد چه كارى مىكند، احترامىكه به مؤمن مىكند بما أنه مؤمنٌ باشد، چون ایمان به خدا دارد باید او را احترام كرد، نه از بابى كه ثروتمند است، چنین و چنان است، اگر متدین باشد احترامش بكن براى خدا، مىخواهد ثروتمند باشد مىخواهد فقیر باشد، میزان دیانت است. $
آن وقت جابر جعفى خدمت حضرت رسید و اظهار حاجت كرد، خوب البته او از خواص اصحاب حضرت است، دیگر از حضرت بهتر چه كسى است كه برود نزد او اظهار حاجت كند، امام اوست.
حضرت فرمود: لیس عندنا درهم، یك قران، به تعبیر ما، هم نداریم. جابر مىفرماید: كه طولى نكشید كه كمیت شاعر وارد شد، كمیت از شعراى مادح اهلبیت است، یك قصیدهاى انشاد كرد، خدمت حضرت خواند، حضرت به غلامش فرمودند: برو و از آن خانه، به تعبیر بنده از آن پستو، یك بدرهاى بیاور، غلام رفت و یك بدرهاى آورد و گذاشت جلوى كمیت، كمیت قصیده دوم را خواند، باز فرمود: بدره دیگر! قصیده سوم خواند، بدره سوم، غلام از آن پستو هى رفت بدره ها را آورد بیرون.
آن وقت كمیت عرض كرد من براى پول نیامدهام، من مدح شما را در قصایدى كه گفتم براى پول نیست، پول را قبول نكرد، سه بدره پول كه سى هزار درهم، هركدام ده هزار درهم توى آن بود قبول نكرد و بعد حضرت به غلامش فرمود: برگردان سر جایش ، باز برد توى آن پستو گذاشت.
كمیت پاشد رفت، جابر نشست آنجا كانّه فى نفسه شیئ شد، عرض كرد جعلت فداك شما فرمودى یك قران پول، یك درهم نزد ما نیست، پس این سى هزار درهم، سه تا بدره از كجا بود؟!
بعد حضرت فرمود: جابر! برو توى آن پستو آنجا را نگاه كن! جابر مىگوید: رفتم دیدم هیچ خبرى نیست! پستو خالى است، هیچى نیست! برگشت جابر.
خوب توجه بفرمایید! حضرت فرمودند: ما سترنا عنكم أكثر مما أظهرنا لكم، جابر از خواص اصحاب است، فرمودند: آن چیزهایى را كه از شما مخفى كردهایم خیلى خیلى، به درجاتى بیشتر است از آنچه كه برایتان بیان كردهایم، آن قدرتنماییهایى كه كردهایم خیلى كم است، قدرت نمایى! معجزهها! علومىكه به شما دادهایم خیلى كم است نسبت به آنهایى كه مخفى كردهایم از شما.
هنوز جابر از كسانى است كه عرض كردم هفتاد هزار روایت یا نود هزار از آن اسرار را به احدى نگفته است، این چنین آدمى است! باز مىفرماید: ما سترنا عنكم أكثر مما أظهرنا لكم.
خوب توجه بفرمایید كه مقام ولایت، مقام امامت را باید یك مقدارى شناخت! آنچه كه ما ستر كردهایم، یعنى مخفى كردهایم به درجاتى بیشتر است از آنهایى كه برایتان بیان كردهایم، اظهار كردهایم.
بعد باز فى المجلس حضرت پاى مباركش را به زمین زد، یك شمش طلا بیرون آمد! در همان روایت دارد كه به قدر گردن شترى یك شمش طلا در آمد!
خوب توجه بفرمایید، بعد یك خوردهاى شرحش را مىدهیم كه آن شب عرض كردم علم و قدرت امام به طورى است كه اگر اراده كند كفایت مىكند، محتاج به اسباب نیست.
یك شمش طلا به قدر گردن شتر روایت دارد كعنق البعیر در آمد بعد حضرت دو جمله دیگر پشت سر این جملهى ما سترنا عنكم أكثر مما أظهرنا لكم فرمود. آن دو جمله بعدى چیست؟
یكى به جابر مىفرماید: ان الله اقدرنا علی ما نرید، این كلمه را توجه بفرمایید.
خداوند تبارك و تعالى ما را قادر كرده، قدرت عنایت كرده بر هر چه كه بخواهیم، هر چه بخواهیم انجام مىدهیم، ولایت تكوینى بر عالم داریم! هر نحوه تصرفى بكنیم، شمش طلا چیست؟!
پشت سرش دارد و لو شئنا أن نسوق الارض بأزمّتها لسقناها، اگر بخواهیم زمین را با تمام مهارهاى زمین به هر جا سوق بدهیم و برانیم مىرود!
سوق به معناى راندن است، قیادت به معناى كشاندن است، سوق مثل این كه انسان چیزى را از پشت سر مىراند، این یك نكتهاى دارد؛
چون قیادت ممكن است كه یك بچه كوچكى افسار یك قطار شترى را بگیرد بكشد، آن را قیادت مىگویند، سوق به معناى راندن است كه از پشت سر براند.
این یك نكتهاى دارد كه این است: یعنى كه ما یك ارادهاى بكنیم، از پشت سر، زمین را به هرجا كه بخواهیم مىفرستیم، تعبیر نفرموده مىكشانیم زمین را، مىفرستیم! به یك ارادهاى این كره زمین، به تعبیر ما، با این عظمت، با تمام مهارهاى زمین، حالا مهارهاى زمین چه سنخى است آنها را حالا كار نداریم، زمین را به هرجا كه بخواهیم مىفرستیم، به یك اشارهاى زمین را اگر بخواهیم به هر جا بفرستیم مىفرستیم.
این روایتى است كه در سفیة البحار عربى آن و در منتهى الأمال هم در حالات امام باقر ترجمه فرموده مرحوم حاج شیخ عباس.
خوب حالا إن الله أقدرنا علی ما نرید، خداوند تبارك و تعالى قدرت و علم مرحمت كرده، به هر كسى همان قدر كه علم داده همان قدر هم قدرت داده، ماها به قدر علممان قدرت هم داریم، فقط قدرتى كه ما داریم، ـما هم ولایت تكوینى بر عالم داریم، تصرفاتى كه مىكنیم ولایت است ما روى اسباب كار مىكنیم.
فرق بین ما و بین انبیاء و ائمّه كه معجزه دارند این است كه ما روى اسباب كار مىكنیم، آنها محتاج نیستند، به اراده…
@حالا مىخواهیم یك مقدارى در بارهى این جمله إن الله أقدرنا علی ما نرید صحبت كنیم: تمام موجودات مخلوق خدا هستند، خداوند به آنها مخصوصا موجوداتى كه داراى حیاتند، به قدر خود آنها شعور مرحمت كرده، اراده مرحمت كرده، قدرت مرحمت كرده.
آن وقت ولایت تكوینى كه خدا به انبیاء و ائمّه، هر كدام از آنها هم به قدر خودشان، درجات خودشان، مرحمت كرده، علم و قدرت آنها موهبتى است، محتاج به اسباب نیست.
حالا ما یك مقدارى دربارهى خودمان صحبت مىكنیم، هر كارى كه ما مىكنیم به حول و قوهى خدا نیست مگر؟! خدا قدرت داده، بحول الله أقوم و أقعد، انبیاء و ائمّه هم به قدرت خدا كار مىكنند، إن الله أقدرنا، از خودشان كه نیست.
حالا ببینیم حول و قوهاى كه خدا به ما داده یا به آنها داده چطور است؟ دنباله حرف دیشب.
اول یك مثال خدمتتان عرض بكنم تا بعد بیایم به اینجا تطبیق بدهم.
خداوند به ما قدرت را تملیك فرموده، ملك ماست؛ یعنى آن را داریم، داراییم، آن وقت ملكیت، ملكیت عرفى خارجى سه قسم است.
یك قسم این است كه انسان یك چیزى را ابتداءً مالك مىشود، از كس دیگرى به آدم منتقل نمىشود، مثل حیازت مباحات، كسى مىرود بیابان مثلا هیزم مىزند براى خودش، این هیزم ابتدائا ملك انسان مىشود، یا از دریا ماهى مىگیرد، یا از بیابان صید مىكند، اینها را ملك ابتدایى مىگویند؛ یعنى این ملكى است كه ابتداءً جنابعالى مالك مىشوید، خدا به شما تملیك مىكند، این ملك كسى دیگرى نبوده كه به شما منتقل بشود.
یك قسم ملكیت دیگر این است كه چیزى از كسى دیگر به من منتقل مىشود مالك مىشوم، اما خود آن مالك منعزل مىشود، مىرود كنار، جنابعالى مثلا یك حیاطى مىفروشى به یك كسى، ده هزارتومان پول مىگیرى، این ده هزار تومان كه از او گرفتى الآن مالك شدى یا نشدى؟ حیاط را فروختى، این ده هزار تومان مال تو شد، حیاط هم مال او شد، این ده هزار تومان از كسى دیگر به شما رسید، منتقل شد، اما آن صاحب ده هزار تومان چون حیاط را خریده به كلى از این ده هزار تومان منعزل است، حق نگاه كردن هم ندارد، مال او نیست، دیگر تمام شد او رفت كنار، شما هم از آن حیاط منعزل شدى رفتى كنار، این یك قسم دیگر است.
قسم سوم از ملكیت این است كه شما یك غلام زرخریدى دارى، یك هزار تومانى به این غلام تملیك مىكنى مىگویى: این پول مال تو! این پول از طرف شما به غلام منتقل شد، اما شمائى كه مالك آن غلام هستى منعزل نیستى؛ یعنى كناره نیستى، براى این كه العبد و ما فى یده لمولاه، در عین این كه پول به او دادهاى خود این عبد با این پول در اختیار توست، او باز بى اجازه شما نمىتواند كارى بكند.
الآن ببین، این پول از غیر منتقل به این غلام شد، ملكیت آن ابتدائى نیست، از غیر است، اما آن غیر منعزل نشده؛ یعنى آن مالك اولى كه مولى است او كنار نرفته از این پول، با این كه به او داده در عین حالا خودش أملك است؛ یعنى مالكتر از خود آن غلام است بر آن پول، خود غلام را مالك است، پول را هم مالك است، العبد و ما فى یده لمولاه، این سه قسم ملكیت معلوم شد؟
این حول و قوهاى كه خداوند تبارك و تعالى به عبادش تملیك مىفرماید، این حول و قوهاى كه ماها داریم یا انبیاء، فرق نمىكند، ببینیم از این اقسام كدام یكى است؟
اگر بگوییم حول و قوه مال خودمان است، مال انبیاء و ائمّه هم مال خودشان است؛ یعنى خدا مرحمت نكرده، البته كفراست و زندقه، معلوم است دیگر، این خداى كوچكى در مقابل خدا درست كرده، كه حول و قوه مال خود آدم باشد، كه یك كسى بگوید: من به حول و قوهى خودم كار مىكنم العیاذ بالله! این هیچ.
پس آن قسم اول ملكیت كه بگوییم این حول و قوه مال خود ما هست از كس دیگر منتقل نشده؛ یعنى خدا مرحمت نكرده این را كنار مىگذاریم.
قسمت دوم چطور؟ كه بگوییم حول و قوه را خدا مرحمت كرده، اما خودش كنار رفته، منعزل شده، مثل ساعتى را خدا خودش كوك كرده بعد رفته كنار، این ساعت خودش كار مىكند، كوك مال اوست، العیاذ بالله!
الآن شما ساعت را كوك مىكنید یا نه؟ این را شما كوك مىكنى، ساعت خودش را كوك نكرده، اما خودت مىروى كنار مىنشینى، خودش كار مىكند.
اگر این قسم را هم بگوییم كه حول و قوهاى كه خدا مرحمت كرده به انبیاء و ائمّه یا به خود ما خودش كنار رفته است، ید الله مغلولة، این همان تفویض است و شرك.
آن روایاتى كه در بارهى غلوّ و تفویض در ائمّه داریم همین است، آن غلاتىكه در بارهى ائمه غلو كردهاند، آنها مىگویند كه این حول و قوه را خدا به ائمّه مرحمت كرده و خودش كار ندارد، اینها دیگر حالا خودشان كار مىكنند، تصرف در عالم مىكنند، همه چیز را خدا به اینها تفویض كرده، خودش هم رفته كنار، این شرك است.
قسم سوم چطور؟ قسم سوم این است كه خدا به انبیاء و ائمّه، به ما، حول و قوه مرحمت كرده، خودش هم كنار نرفته، این یعنى چه؟
هو المالك لما ملّكهم روایت دارد، هو املك، هو القادر على ما اقدرهم علیه، در عینى كه خدا به ما حول و قوه تملیك فرموده، به انبیاء قدرت مرحمت كرده خودش أملك است، العبد و ما فى یده لمولاه، كنار نرفته.
حالا یك مثال ساده عرض كنم كه متوجه بشوید كه نه شرك است اینجا و نه تفویض، و حق مطلب هم همین است، این دست فرض كنیم فلج باشد، اصلا از خودش هیچ قوهاى ندارد، یك كسى مىآید اینجا، این دست را مىگیرد فشار مىدهد، فشار كه داد دست به حركت مىآید، قوت پیدا مىكند.
حالا نگاه كنید این خودش از خودش قوت ندارد، حول و قوه مال خود انسان نیست، خدا مرحمت كرده، این دست فرض بفرمایید از خودش هیچ چیز ندارد، یك كسى مىآید اینجا را مىگیرد فشار مىدهد، این قوت مىدهد به آن، قوت كه داد، فشار كه داد، دست به حركت در مىآید، الآن قدرت پیدا كرد، این كسى كه اینجا را گرفته نباید كنار برود، تا دستش را بردارد باز آن فلج مىشود، این فشار باید همیشه باشد.
خوب عنایت كنید! الآن این دست اگر حركت كند به حول و قوه این است، به قدرت این است، حركت مىكند، بالا مىرود، پایین مىآید، الآن این دست كه حركت مىكند از خودش نیست، به فشار این است، به حول و قوهى این است، قدرت از اینجا به او افاضه مىشود، مدد مىشود، این كنار نرفته، اگر كنار برود باز همان فلج كه هست هست.
این فشار، این حول و قوه، این مدد، باید همیشه باشد، یك سیم برق همیشه از كارخانه باید مدد بشود، حالا این دست فشار داده مىشود و اختیار هم به او داده مىشود، حالا كه قدرت دارى مختارى مىخواهى با این دست سیلى به یتیم بزنى، مىخواهى براى تأدیب اولاد خودت ـاگر بفهمى تأدیب یعنى چه؟ با این دست مىشود ظلم كرد و مىشود احسان به فقیركرد.
حالا اگر كسى آمد با این دست ظلم كرد، این فشار كه هست، حول و قوه كه هست، یك سیلى به ناحق به كسى زد، این سیلى زدن به فعل خودش هست، دست زده یا نه؟ فعل، فعل دست است، این سیلى كه زد به اختیار خودش است، اما به حول و قوهى خدا، خدا قدرت به او داده بود، پول به او داده بود فرموده بود: قمار بازى نكن، دارد قمار بازى مىكند، این الآن فعل خود دست است، اما حول و قوه مال كس دیگر است.
بنوره و عظمته عاداه الجاهلون؛
جهال، نادانها، معصیت كارها هم به همان حول و قوهاى كه خدا داده معصیت مىكنند، اگر نباشد كه نمىتواند، نهایت فاعل مختار است، نباید این حول و قوه را، این قدرت را به غیر مورد صرف كند، این فعل، فعل خود این شخص است و اسنادش به خدا قبیح است، نباید به خدا نسبت داد، خوب معصیت، العیاذ بالله!فعل خدا نیست! ما جبرى نیستیم.
حالا اگر با این دست احسان كرد، خوب عنایت كنید، خداوند تبارك و تعالى از نیت مؤمن آگاه است، مىداند این قلبش پاك است، نیتش بر خیر است، آن وقت مؤمن وقتى كه اقدام خواست بكند بر عمل خیرى، خدا كمك مىكند.
یك مقدارى مطلب مشكل است، دقیق است، اما انشاء الله فى الجمله متوجه مىشوید.
ببین اگر خواست معصیت كند خداوند كارى دیگر ندارد، فقط اختیار به او داده است، حول و قوه هم داده، این فشار هست، دیگر خدا بیش از این به او كار ندارد، به اختیار خودش معصیت مىكند.
اما اگر مؤمن بود، آدم خوبى بود، خدا از نیت مؤمن مطلع است، مطلع بر ضمایر است، اگر نیت خیر داشت، خواست یك عمل خیرى را انجام بدهد، اگر خدا مصلحت دانست اسباب براى او فراهم مىكند، و اگر هم مصلحت ندانست اسباب فراهم نكرد بر همان نیتش جزا مىدهد، ثواب مىدهد.
آن وقت اگر مؤمن خواست كارى بكند خداوند تبارك و تعالى علاوه بر آن فشار، آن قدرت، آن حول و قوهاى كه داده یك مدد هم مىكند، حالا گاهى مدد مدد تكوینى است، او را كارى نداریم، گاهى هم اسباب خارجى است، خداوند تبارك و تعالى انبیائش را نصرت مىكند، گاهى یك رعبى خداوند به قلب كفار مىاندازد…خودش را نصرت مىفرماید، مؤمن را كمك مىفرماید، نصرت مختلف است، انبیائش را نصرت مىكند، توفیق مىدهد، اسباب فراهم مىكند، مؤمن را توفیق مىدهد.
دیشب عرض كردم إیاك نعبد و إیاك نستعین، خدایا ما تو را پرستش مىكنیم، نماز مىخوانیم، و از تو كمك مىخواهیم، در این عبادت ما را كمك كن! این عبادت ما ریا نباشد، كمك كن این خالصاً لوجهك باشد، چنین باشد، چنان باشد.
آن وقت این اعانت و كمك خدا لطفى است زائد، براى مؤمن یك لطف علىحدهاى است، آن وقت چون كمك مىكند اعانت مىفرماید، روایت هم دارد أنا أولى بحسناتك منك، این كارهاى خوبى كه تو مىكنى من اولى هستم؛ چون كمك مىكنم، لذا فعل مؤمن را خدا به خودش نسبت مىدهد، فعل انبیاء را به خودش نسبت مىدهد، كارى كه الآن به دست پیغمبر انجام گرفته خداوند تبارك و تعالى به خودش نسبت مىدهد.
براى چه؟ براى این كه أنا أولى بحسناتك منك، این فعل را چون من كمك كردم.
لم تقتلوهم و لكن الله قتلهم، حتى سلب مىكند، مؤمنین كفار را كشتند، با شمشیر اینها كشته شدند، خداوند مىفرماید: شما نكشیتد در واقع ما كشتیم.
این معنایش این نیست كه شما شمشیر نزدید كه بعضى مىخواهند بگویند تمام معجزات فعل خود خداست، ما كه اشعرى نیستیم، جبرى نیستیم، این كه مىفرماید: شما نكشتید و ما كشتیم از باب این كه أنا أولى بحسناتك منك، اسنادش به خدا از این باب است، نه این كه واقعا آنها نكشتند.
و ما رمیت إذ رمیت و لكن الله رمی، از باب این كه أنا أولى بحسناتك منك، كمك مىكند، این است كه در واقع ما كمك كردهایم، كانّه ما كردهایم این كار را.
آن وقت معنایش این است كه معجزه فعل خود پیغمبر است، فعل خود امام است، نهایت این فعل را خدا به خودش مىتواند نسبت بدهد، ما كردهایم، چون ما توفیق دادیم، ما كمك كردیم، ما قدرت به تو دادیم، ما عنایت كردیم، ما اسباب فراهم كردیم براى تو، این معنایش این نیست كه واقعا او نكرده؛ یعنى من اولى هستم.
جبرئیل به امر خدا كوه طور را روى سر بنىاسرائیل مىگیرد، فعل جبرئیل است، اما چون خداوند به او قدرت داده، كمك كرده مىفرماید: فرفعنا فوقكم الطور، ما كوه طور را روى شما بلند كردیم.
آن وقت این معجزاتى كه از انبیاء و ائمّه داریم، معلوم بشود چیست؟ إن الله أقدرنا علی ما نرید، به ما قدرت داده است كه این كار را بكنیم، ما مىكنیم این كار را.
بعضیها آمدهاند و تمسك كردهاند به دلیل همین سنخ آیات و روایات كه تمام معجزات فعل خود خداست، كار پیغمبر نیست، پیغمبر دعا مىكند، خدا این كار را مىكند.
چرا البته ممكن است بعضى از معجزات به دعاى آنها و فعل خود خدا باشد، اما تمام معجزات را ما بیاییم بگوییم همه فعل خداست و پیغمبر هیچ كاره است فقط آدم مستجاب الدعوهاى است، امام آدم خوبى است دعا مىكند خدا هم اجابت مىكند، گاهى دلش هم نخواست اجابت هم نمىكند.
بارك الله! عجب امامى درست كردیم! متوجه باشید، فعل، فعل خود اینهاست، این كه خدا به خودش نسبت مىدهد اشتباه نشود كه بعضى اشتباه كردهاند. كه بگوییم این معجزه مال خود پیغمبر نیست، مال امام نیست، خود خدا این كار را كردهاست.
یك جملهاى عرض كنم كه این حرفها از كجا سرچشمه گرفته، یك طائفهى برزگى از عامه، از سنیها، آنها را اشعرى مىگویند، اینها قائل به جبر هستند، جبرى مسلك هستند، یك اشاره مختصرى عرض بكنم.
آنها مىگویند: تمام افعال عباد، حتى معصیت مال خداست، العیاذ بالله! یك دلیلشان این است كه مىگویند: لا خالق إلا الله، خوب عنایت كنید! مىگویند خالق به غیر از خدا نیست، ما هم البته همین حرف را مىزنیم.
اما آنها را ببین چطور معنا مىكنند! لا خالق إلا الله، بعد مىآیند مىرسند به افعال عباد، حتى معصیت، مىگویند این كار قبیح و معصیتى را كه جنابعالى مىكنى، این فعل اگر كار خود تو باشد تو شدى خالق! بگویى من آدم كشتم، من قمار بازى كردم، من چنین كردم من چنان كردم، پس تو معلوم مىشود خالقى! این طور مىگوید ها! من كردم یعنى چه؟! تو مگر خالقى كه من كردم؟!
یك دلیل آنها این است، من آدم مىكشم، من آدم كشتم، من دزدى كردم، من چنین كردم، من چنان كردم، مىگوید اینها معنى ندارد، تو اگر بكنى این كار را، یك فعلى بجا آوردهاى یا نه؟ خلق كردى دیگر! پس تو شدى یك خالق كوچولو! مىگوید: لا خالق إلا الله، پس تمام این افعال مال خودش است!
درست كردند ها!! ملاست، زحمت كشیده، درس خوانده به قدر خودش!! آن وقت اینها حتى معاصى را هم العیاذ بالله نسبت به خدا مىدهند، مىگویند: خداوند تبارك و تعالى امر مىكند نماز بخوان، از آن سمت هم مجبورت مىكند كه نماز نخوانى، جبرى است، نهى مىكند، مىگوید: قمار بازى نكن، از آن طرف مجبورت مىكند به قمار بازى! چه حرف عجیبى مىزنند! ظلم نسبت به خداوند!
و جهت این كه یكى از اصول دین را عدل قرار دادهاند بزرگان ما براى همین است، حالا صفات خدا زیاد است، منحصر به عدل نیست، عدل را بین اصول آوردهاند در مقابل همینها، چون اینها جبرى هستند، خدا را ظالم مىدانند در واقع العیاذ بالله! مرا امر مىكند، نهى مىكند، بعد هم مجبور مىكند، بعد هم مىبرد به جهنم! ظلم از این بالاتر چیست؟!
مىگویند: نه خیر! براى خدا عیب ندارد، براى این كه اگر این فعل معصیت، این قمار بازى مال تو باشد، تو هم یك خالقى مىشوى، این هم دلیلش! اینها تمام معاصى را به خدا نسبت مىدهند.
اما عرض كردیم كه ما اختیارى هستیم، أمر بین الامرین، نه تفویض و نه جبر، مثال هم زدیم.
یك تاریخ مختصر هم نقل كنیم، نقل مىكنند: در زمان قدیم یك نفر از عامه بوده، جبرى بوده با یك نفر شیعه، و هر دو اهل علم بودند، با سواد بودند و با هم یك رفاقتى داشتند، در یك شهرى بودند، هر چه این شیعه مىخواسته او را هدایت كند كه بابا جبر باطل است قبول نمىكرده، او هم مىخواسته ثابت كند براى این كه جبر درست است، هیچ كدام یكدیگر را قانع نمىكردند، اما با همدیگر مربوط هم بودند. یك روز این شیعه دید كه این رفیقش آمده توى باغ این، رفته بالاى درخت میوه مىخورد، این خوشحال شد و گفت ها! خوب گیرش آوردم، آمد از پایین گفت رفیق تو با اجازه كى رفتى بالاى درخت میوه مىخورى؟ باغ مال من است. از بالا گفت: من بارها نگفتم كه خدا مىكند، من نیامدم بالا، خدا مرا بالا آورده، خودش هم میوه مىخورد! گفت: الآن خدمتت مىرسم، كشیدش از بالا به پایین، بستش به درخت، چوب را كشید به كمر این، این هم هر چه داد مىزند نزن! مىگوید: به من مربوط نیست خدا مىزند! هى داد مىزند نزن! مىگوید: من نمىزنم خدا خودش مىزند! بعد گفت: اگر توبه مىكنى، غلط كردم بعد از این از این حرفها بزنم ولت مىكنم، همان جا گفت: غلط كردم و توبه كردم، ولش كرد. این دید به جور دیگر آدم نمىشود، اینها جبرى مسلك هستند.
پس خلاصهاش این شد كه إن الله أقدرنا علی ما نرید، خدا به ما قدرت داده، ولایت تكوینى، تصرف در عالم به اذن خدا، مرحمت كرده دیگر، برو به خدا بگو چرا دادهاى به او، قدرت لا یتناهى است، به هر كسى كه بخواهد هر چیزى مىدهد، مگر كم مىشود از خرینه او؟!
إن الله أقدرنا علی ما نرید، معناى این كه ما قادر هستیم بر هر كارى، یعنى قدرت خدا به ما داده و مىكنیم این كار را.
مىزند پاى مباركش را به زمین، یك شمش طلا به قدر گردن شتر خارج مىشود، به غلامش مىفرماید برو بدره بیاور! خوب آنجا چیزى نبوده كه، بعد جابر رفت دید خالى است آنجا، هیچى نیست، به اراده، به نفس اراده طلا درست مىكند، چیزى نیست این كه، به یك اشاره و ارادهاى مرد را تبدیل به زن مىكند، عكس پرده را مبدل به شیر درنده مىكند.
پس آقا باید فهمید معجزات انبیاء، قدرتهایى كه خداوند عنایت كرده، علم آنها، قدرت آنها فوق بشر عادى است، و الا امام نیست، و الا خلیفه الله نیست، و الا پیغمبر نمىشود.
بر محمد و آل محمد صلوات.