كلاشی لباس آخوندی پوشیده بود و عمامهی سیاهی هم بر سر گذاشته بود.
وی به قوچان سفر میكرد وبه لطایف الحیل از مردم پول جمع میكرد.
از جمله حیلههای او این بود که لای عمامهاش چراغ قوه میگذاشت و در شب روشن میکرد كه مردم خیال كنند نور دارد (گویا جوری تعبیه کرده بود که با نفس کشیدنش لامپ چراغ قوه روشن و خاموش میشد.)
در دوره ای که بنده در قوچان بودم وی روزی دو تا از طلبه ها را از مشهد همراه خود کرده به منزل ما وارد شد.
او را شناختم آن طلبه را صدا زدم و پول كرایه آنها را دادم وگفتم شما به مشهد برگردید!
“روزنهای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی