می فرمود:
در مدرسه دو درب آقایی بود از همشهریهای ما که اختلال حواس پیدا کرده بود.
دلم برایش میسوخت و گاهی برایش غذا درست میکردم.
برای همین علاقه خاصی به من پیدا کرده بود.
روزی که قدری شلوغ کرده بود آقای ربوبی سیلی محکمی به او زده بود.
گریه کنان پیش من آمد او را تسلی داده و آرام کردم.
شب سردی بود، آش داغی درست کردم و دعوتش کردم، آمد خورد و سرش که گرم شد، گفت:
این حدیث را شنیدی که الشقی شقی فی بطن امه (بدبخت در شکم مادرش بدبخت است)
گفتم: بله.
گفت: این آقای ربوبی قبل از بطن امش شقی بوده است.
بعد که خیلی سرش گرم شد و من هم با او ملاطفت کردم گفت:
من شما را نایب خودم قرار دارم. گفتم: قبول دارم.
گفت حالا نگاه کن، توی سقف چه میبینی؟
نگاه کردم کچ و آجر بود، فکر کردم که چه جواب بدهم تا بالاخره گفتم هر چه تو میبینی من هم میبینم.
ناراحت شد و تشر زد که پس فرق تو با من چیه؟
من هم که قدری ترسیده بودم در جواب گفتم: آقا شما مرا نایب قرار دادهای، منوب عنه باید چیزی از نایب داشته باشد.
گفت آفرین افرین! بی خود نیست که من تو را نایب خودم قرار دادهام!
“روزنهای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی