تو به نام دینداری ، مردمان بیازاری!
کبر و سرکشی تا چند ای سلالهٔ انسان
حال آخرین بنگر، ذکر اولین برخوان
ای هیون آتش دم، ای عقاب باد افسای
ای نهنگ آب اوبار، ای پلنگ خاکافشان
خاک از تو در لرزه، آب از تو در ناله
باد
کبر و سرکشی تا چند ای سلالهٔ انسان
حال آخرین بنگر، ذکر اولین برخوان
ای هیون آتش دم، ای عقاب باد افسای
ای نهنگ آب اوبار، ای پلنگ خاکافشان
خاک از تو در لرزه، آب از تو در ناله
باد
آنکه دایم هوس سوختن ما میکرد
کاش می آمد و از دور تماشا میکرد
دوش در خرمن جانم زده بود آن آتش
که فلک از تف آن شعله محابا می کرد
نقد جان در عوض نیم نگه میدادم
چشم پر ← ادامه
مدح علیّ وآل به ویرانهٔ دلم
گنجی بودکه برسرِگنجی نشسته است
درکعبتینِ نردِ محبّت ،پس ازعلی
درطالعم عجب شش وپنجی نشسته است
ای کعبهٔ جان ،روی به میقاتِ تو دارم
پوشیده نظر باز اشاراتِ تو دارم
در دل، طلبِ طوفِ حریم تو به صد شوق
بر سر هوسِ فیضِ مقاماتِ تو دارم
بر گردنِ جان سلسلهٔ زلفِ تو بستم
ترسایِ توأم ،رشتهٔ ← ادامه
نيمه شب بر سرم آن خسرو شيرين آمد
خفته بودم كه مرا بخت به بالين آمد
آمد آن گونه كه تقرير نمودن نتوان
چون توان گفت به تن، جان به چه آيين آمد
قامت افراخته، افروخته رخ، طُرّه پريش
بهر ← ادامه
ترانۀ عشق ، بهانۀ عشق ، تو میراث جاودانۀ عشق
زِ دیده نهان ، امیر جهان ، به دور تو گردم امام زمان
مجنون لیلای من ، دوری ای وای من
سوزان غمهای من ، میمیرم
ناله خیزد از جان ← ادامه
اقطاعش از حدّ خُتن تا شطّ دریای عدن
با این همه ملک و مِکن از شاهیش عار آمده
دلقیش بر تن سالیان ،لیفی زخرمابر میان
پیشش پرند و پرنیان ،کم وزن ومقدار آمده
قوتش یکی قرص جوین ،نابیخته گشته عجین← ادامه
این هفت بحر اخضری ،رَشحیت زآثار آمده
نُه گنبد نیلوفری ،مُشتیت زانبار آمده
شاه غضنفر فر علی ،ضرغامِ اژدر در علی
قمقامِ موج آور علی ،صمصامِ پیکار آمده
دیبایِ تقوی بر تنش ،بُردِ ورع پیراهنش
جامِ ضمیرِ روشنش ،مشکوةِ انوار ← ادامه
بر بستهٔ صیدش یَلان ،صیدِ کمندش پر دلان
صد طغرل و صد ارسلان ،حکمش خریدار آمده
ناوَرد شارستان او ،هَیجا شکارستان او
میدان بهارستان او ،کز مهد جرّار آمده
ثُعبان شکار شیر زن ،شیر اوژنِ شمشیر زن
وزلامکان نخجیر زن ← ادامه
درخاکِ تیره ای گل من آرمیده ای
از بس ستم زبادِ خزانی کشیده ای
پژمرده غنچهٔ تو زگلزارِ احمدی
کز دهر خارِ غم به دو دیده خلیده ای
صیّاد، تیرِ ظلم به پهلو و بازویت
زد ای غزالِ من که ← ادامه
جمعه ها را همه از بس که شمردم بی تو
بغض خود را وسط سینه فشردم بی تو
بسکه هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد
دل به دریای غم و غصه سپردم بی تو
تا به اینجا که به ← ادامه
دست دلم باز به دامان توست
منتظر جوشش احسان توست
گفت پیمبر به تو ای نور عین
جنت حق وقف محبان توست
غصه روزی نخورد هیچ کس
روزی ما دست گدایان توست
حاتم طایی شدن آسان بود
این کرم کوچکی ← ادامه