اشعار

شعری زیبا از شاعری گمنام!

گفتمش نقـاش را نقشـی بکش از زنــدگی
با قلــم نقش حبـابـی بر لب دریــا کشیـد

گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا
تک درختـی در بیابــان یکه و تنهـا کشیـد

گفتمش نامردمـان این زمـان را نقش کن
عکس یک خنجر ← ادامه

سر چشمه شاید گرفتن به بیل!

درختی که اکنون گرفته‌ست پای

به نیروی شخصی برآید ز جای

و گر همچنان روزگاری هلی

به گردونش از بیخ بر نگسلی

سر چشمه شاید گرفتن به بیل

چو پر شد نشاید گذشتن به پیل

گلستان سعدی

گاهی به جای حرف باید گریه آورد!

در اصل هجران تشنگی و وصل باران است

حسی که من دارم همان حس بیابان است
نزدیکی و دوری ملاک وصل و هجران نیست

“راضی “ست او وصل است ؛ ” ناراضی ” ست هجران است

بازار ما گرم است ← ادامه

به گمانم که به دوری تو عادت کردیم!

ما همانیم که از عشق تو غفلت کردیم
با همه آدمیان غیر تو خلوت کردیم

جای خالی تو را هیچکس احساس نکرد
به گمانم که به دوری تو عادت کردیم

جمکران هم که رسیدیم ,به جای ندبه
فقط از حاجت ← ادامه

گهي بر طارم اعلي نشينم!

يکي پرسيد از آن گم کرده فرزند

که اي روشن گهر پير خردمند
ز مصرش بوي پيراهن شنيدي
چرا در چاه کنعانش نديدي
بگفت احوال ما برق جهانست
دمي پيدا و ديگر دم نهانست
گهي بر طارم اعلي نشينم
گهي
ادامه

هست مسئول خدا، سلطان صاحب  اقتدار!

فخر سلطان جهان در نصر مظلوم است و بس

شاه ظالم را بتارک نیست تاچ افتخار

در بسیط ارض  یک مظلوم اگر نالد زدرد

هست مسئول خدا، سلطان صاحب  اقتدار

فواد کرمانی

شمع جمع است چو در گوشۀ محراب دعاست

تا جهان بحر و سخن گوهر و انسان صدف است
گوهرِ بحرِ سخن، مدحت شاه نجف است

والیِ ملک عرب، سرور اشراف قریش
آنکه تشریفِ قدومش دو جهان را شرف است

شمع جمع است چو در گوشۀ محراب دعاست
آفتابی‌است ← ادامه

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا