دل یا ده؟!
دل بعضی از مردم دل نیست .
بلكه ده است، دهی پر از چهار پا و خر و گاو!
“روزنهای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی
دل بعضی از مردم دل نیست .
بلكه ده است، دهی پر از چهار پا و خر و گاو!
“روزنهای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی
نصیحت به بعضی از ائمه جماعات به زبان شوخی:
وقتی نماز جماعت می خو انید مردم را به طرف خدا می برید یا می فرستید؟!
در دعای دست زیر چشمی به مردم نگاه نمی كنید كه چه جمعیتی به شما ← ادامه
بعضی از افراد وقتی می خو استند از خدمت حاج آقا مرخص شوند می گفتند:
آقا اجازه مرخصی می فرمایید؟
در جواب آنها به شوخی می فرمود:
مگر شما با اجازه من آمدید كه برای رفتن اجازه می گیرید؟!
← ادامه“
روزی یکی از رفقای طلبه که یک ماشین مدل قدیمی داشت مرحوم حاج شیخ را سوار چنین ماشینی می کند.
حاج شیخ به شوخی به او می گوید:
اذا رأیت قبرا مجانا فادخل فیها ( اگر قبر مجانی دیدی داخل ← ادامه
طلبهأی به میهمانی رفته بود.
سفره متنوع بود و او نمی توانست از همه غذاها بخورد.
لذا ظرف ماست را از سفره برداشت آن را بوسید و روی طاقچه گذاشت و گفت:
انشاء الله در مدرسه خدمت شما خواهم رسید!← ادامه
به صورت مزاح(و در واقع به قصد نصیحت) می فرمود:
بعضی طلبه هستند و بعضی بطله یا گربه دله”!
(یعنی به جای درس خواندن وقتشان را به بطالت می گذرانند، مثل این که در شب تحصیل از این اطاق مدرسه ← ادامه
یكی از سلاطین دستور داده بود كه از طرف او غذای روزانه یكی از مدارس علمیه را تأمین كنند.
كم كم واسطه ها ازگوشتهای مربوط به آن غذا كم می گذاشتند و این باعث شده بود كه از كیفیت غذا ← ادامه
در نزدیكی زادگاه ما (خیرآباد قوچان)روستایی قرارد دارد به نام مایوان.
خاطرم هست كه در دوران كودكی بعضی از اهالی آنجا خطاب به اهالی خیرآباد با همان لهجه محلی می گفتند:
“خیرآبادیهای اَلَخته كَلَّت به زیر تخته!”
شبی با یكی از رفقا از جایی عبور می كردیم.
شخصی كه حالش خراب بود جلوی ما را گرفت و گفت:
شما دو نفری برای من یك استخاره بگیرید.
“روزنهای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم ← ادامه
در قوچان مرد ساده لوحی بود كه با شخصی به نزاع پرداخته بود.
وی نحوه نزاعش را با لهجه مخصوص خود چنین تعریف می كرد:
من با فلانی دعوا كردم او از بیول ( بینی) من گرفت و من از ← ادامه
به منطقهای در اطراف قوچان رفته بودم که دو تا کرد زبان با هم دعوا می کردند.
برای اصلاح جلو رفتم. آنها هم قبول كردند و دست از نزاع برداشتند.
یکی از آنها كه از وساطت من خوشش آمده بود ← ادامه
در اوقاتی كه در روستای سیدآباد(نزدیک چناران) بودیم روزی برای تفریح با عدهأی به كوهای اطراف رفتیم.
آقای شیخ عباس حجتی به من گفت اشعاری سرودهام برای شما می خوانم شما نظر خود را در باره آن اعلام كنید!
وقتی ← ادامه