شب قدر را چگونه گذراند؟
هادی آقا ابراهیمی نژاد:
شب بیست و سوم ماه مبارک بود و ما توفیق داشتیم در خدمتش باشیم. (در روستای ارچنگ اطراف مشهد)
بیشتر متدینین در چنین شبی تاب و تبی دارند که اعمال آخرین شب قدر را انجام دهند.← ادامه
هادی آقا ابراهیمی نژاد:
شب بیست و سوم ماه مبارک بود و ما توفیق داشتیم در خدمتش باشیم. (در روستای ارچنگ اطراف مشهد)
بیشتر متدینین در چنین شبی تاب و تبی دارند که اعمال آخرین شب قدر را انجام دهند.← ادامه
حاج علی آقا دلیری:
قهوهخانهای بود، در خیابان طبرسی نزدیک مسجد صفارزاده(که مدتی مرحوم حاج شیخ امام جماعت آن مسجد بود).
صاحب این قهوهخانه گرامافونی داشت که برای جلب مشتری صدایش را بلند میکرد.
کسبه متدین اطراف مسجد مثل آقایان ← ادامه
آسید علیرضا رضایی
طلبهای در مدرسه فاروج بود به نام آقای انشائی که پدرش از ارتشیان متدین آن زمان بود.
ایشان از پدرش نقل کرد سه قطعه اسکناس بیست تومانی خدمت حاج شیخ بردم.
هر بیست تومانی مربوط به وجه ← ادامه
حدود سال 1360 شمسیآقای قرائتی به مشهد آمده بود.
در مجلسی که عده ای از جمله مرحوم آقاجان حضور داشتند. فرد نامبرده از حوزه نجف انتقاد کرد و گفت: من برای زیارت به نجف اشرف رفته بودم وقتی میخواستم ← ادامه
آشیخ مهدی ابراهیمی نژاد:
یک وقتی آقای قرائتی در ابرده(از روستاهای اطراف مشهد) نزد حاج شیخ آمده بود،
و از جمله حرفهایش این بوده که ما حرفهای خوب دکتر شریعتی را میگیریم و به حرفهای باطلش کاری نداریم.
مرحوم حاج ← ادامه
آشیخ محمود:
در مدرسه مشهد، طلبهای کار نامناسبی کرد.
این مطلب به گوش آقاجان رسید.
ایشان از من هم راجع به آن کار تحقیق کردند.
با این که غالب افراد در این گونه مواقع طرف را اخراج میکنند.
اما ایشان ← ادامه
حاج باقر آقا:
زمانی که در پاساژ آزادی مشهد مغازه داشتیم یکی از کسبههای همسایه مردی افغانی بود که آدم متدینی بود.
گزارشی بود یا چیز دیگر که ایشان دستگیر شد.
قاضی پرونده مرا میشناخت از من راجع به ایشان ← ادامه
آسید علیرضا رضایی:
مدتی به امام رضا علیه السلام متوسل شده بودم که با چه کسی رفت و آمد داشته باشم تا روحیات طلبکی را حفظ کنم.
از جمله روزی در بالا سر حضرت رضا علیه مشغول توسل بودم .← ادامه
آسید علیرضا رضایی:
حدودا سال 57 بنده در زمان طلبگی برای اولین بار به شدت بی پول شدم، جوری که یکی دو روز نان خشکهای ضایعات مدرسه را مخفیانه جمع میکردم و میشستم و میخوردم.
روزی یکی از دوستانم خدمت ← ادامه
حاج شیخ:
یک وقتی شیخ شبیر حسن هندی به مشهد آمده بود خیلی خوش صحبت و خوش مجلس بود و با همان لهجه خاص خودش افراد را جذب میکرد.
من گاهی در بین صحبتهای مطالبی به ذهنم میرسید که مناسب ← ادامه
آشیخ هادی ابراهیمی نژاد:
در روستای ارچنگ (از ییلاقات اطراف مشهد)منتظر حاج شیخ بودیم که برای غذا سر سفره نهار حاضر شود.
آمدن ایشان بیش از حد معمول طول کشید.
پس از مدتی دیدم ایشان با ناراحتی آمدند و فرمودند: ← ادامه
آقای عباسنژاد:
یک بار با مرحوم حاج شیخ به طرق (اطراف مشهد)رفتیم.
چند تا طلبه روی کوه رفتند و به لانه پرندهای -مثل عقاب- برخوردند، تخمهای پرنده را برداشتند.
وقتی حاج شیخ متوجه شدند عصبانی شدند فرمودند:
مگر شما طلبه ← ادامه