بچهها چند روز است چیزی نخوردهاند!
شیخ علیرضا ایمانی:
حدود سال 41 از نجف به مشهد آمدم. ظهر بود. رفتم منزل مرحوم حاج شیخ،
خانه ایشان هنوز برق نداشت.
در خانه را زدم. دختر بچهای در را باز کرد. رنگ و رویش پریده بود. خودم را ← ادامه
شیخ علیرضا ایمانی:
حدود سال 41 از نجف به مشهد آمدم. ظهر بود. رفتم منزل مرحوم حاج شیخ،
خانه ایشان هنوز برق نداشت.
در خانه را زدم. دختر بچهای در را باز کرد. رنگ و رویش پریده بود. خودم را ← ادامه
فرمودند:
روزى در مدرسه مروى تهران بوديم،
يك نفر از اهل سنت به عنوان شكايت از برخورد بعضى از شيعيان به آنجا آمده بود.
طلبهای آنجا بود، در جواب سنی گفت اينها نتيجه ضربه ای است که درصدر اسلام وارد ← ادامه
مرحوم حاج شیخ:
در نجف طلبهای پیش بنده درس قوانین میخواند و هنوز درسهایش را تکمیل نکرده بود به ایران آمد و در تهران امام جماعت مسجدی شد و مردم دورش را خوب گرفتند.
وقتی به ایران آمدم خواستم احوالی ← ادامه
مرحوم خرسندی (اهل روستای خیرآباد):
وقتى حاج آقا به آبادی آمد به همه ما توفيق بندگى خدا داد.
الحمد لله ايشان به محل رسيدگى كرد، براى همه سال برای وجوهات گذاشت. از آن وقت هم چند بارى به قلعه آمد ← ادامه
يك وقت به مرحوم حاج شیخ گفتم:
ما تو را داريم چه غم داريم! دست ما را هم در آن دنيا بگير!
فرمود: نه عموجان، شما فكر خودتان باشيد.
حالا اگر توانستيم يك راه بلدى و راهنمایی میکنیم و گر ← ادامه
حاج محمد رضا ابراهیمینژاد:
همراه با عدهاى به منزل مرحوم حاج شیخ رفته بوديم
ايشان از اتاق مجاور مقدارى انگور تازه براى ما آورد، با آن كه آن موقع فصل انگور نبود.
اين امر تعجب مارا برانگيخت،
وقتى حاج ← ادامه
مرحوم آشیخ عبدالحسین واعظ زاده:
مرحوم حاج شيخ از قوچان نامهای به نجف اشرف براى من فرستاد که در آن نامه حدیثی از امیرالؤمنین علیه السلام بود.
حدیث حضرت امير سلام الله عليه نامهای بود به عنوان نصيحت براى بعضى ← ادامه
آقای محمد ذاکری:
فاطمیه سال 1395 بود. همراه طلبه جوانی به نام آقای مهدوی به عنوان مبلغ گردشی به روستاهای قوچان اعزام شده بودیم.
چند روز به شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها باقی مانده بود که به روستای جعفرآباد ← ادامه
حاج صادق آقا:
در دیزادیز (از روستاهای اطراف قوچان) چشمهای هست که ایشان آن جا وضو گرفتند.
حدود هشت سال قبل (از تاریخ نقل) اهالی گفتند:
با این که در این سالها معمولا آبهای چشمه ها کم می شود
اما ← ادامه
حاج باقر آقا:
با ماشین از قوچان به مشهد میآمدیم. مرحوم حاج آقا دو صندلی کرایه میکرد، یکی برای خودشان و یکی هم برای من و اخوی.
ما هم دو تا بچه عرب شلوغ بودیم، میرفتیم روی صندلیهای خالی ماشین ← ادامه
حاج باقر آقا ذبیحی:
در مدرس مدرسه عوضیه مراسمی بود.
طلبه جوانی مدح امیرالمؤمنین میخواند صدای خوبی داشت.
تا این که در خواندن قلقلهای معمولی داد،
حاج شیخ ایشان را نهی کرد.
← ادامه«روزنهای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از