همین امشب به صاحبش برسانید!
حاج حسین روحبخش:
در منزل حاج آقا مجلس روضه ای بود،
مجلس كه تمام شد و مردم رفتند، كلاهی به جا مانده بود.
حاج آقا با حالتی خاص پرسید: این كلاه مال كیست؟
با پرسجو بالاخره صاحب آن معلوم شد.← ادامه
حاج حسین روحبخش:
در منزل حاج آقا مجلس روضه ای بود،
مجلس كه تمام شد و مردم رفتند، كلاهی به جا مانده بود.
حاج آقا با حالتی خاص پرسید: این كلاه مال كیست؟
با پرسجو بالاخره صاحب آن معلوم شد.← ادامه
حاج باقر آقا:
با ماشین از کوچه جوادیه(واقع در خیابان طبرسی مشهد) میگذشتیم.
از یکی از مغازها بادمجان مفصلی توی خیابان ریخته بود. با همه احتیاطی که کردم یکی از بادمجانها زیر چرخ ماشین رفت.
حاج آقا فرمود: برو پولش ← ادامه
روزی مقداری میوه خریدند.
مغازه دار پاکت نداشت، آنها را در کیسه پوسیدهای ریخت، که به نظر بی ارزش می نمود!
روز بعد که حاج آقا تأکید داشت که پیش از حرم همان کیسه پاره را به صاحبش برسانم.
“← ادامه
آسید علی موسوی (بنای ساختمان):
یک روز (دهه 60 شمسی)حاج آقابزرگ 16500 تومان بابت مصالح بنایی به من داد مقداری آجر خریدم تا تعمیراتی را انجام دهم.
از جمله تعمیرات ساختن محفظه کنتور آب بود.
چندتا آجر خریدم سه تا ← ادامه
مرحوم حاج آقا اهتمام زیاد و فوق العاده نسبت به حق الناس و اموال مردم و حفظ امانت و برگرداندن به موقع آن به صاحبش حتی در چیزهای كم ارزش داشت.
در این جهت علاوه بر آن كه خود عملا ← ادامه
جریان اول :
ایشان از همان آغاز طلبگی به تقوا و شرایط طلبگی تقید کامل داشت. ایشان میفرمود:
در مجلسی با یک نفر ارتشی (به نام آقای فرقانی که وی برادر آشیخ محمد تقی رئیسی از علمای قوچان بود.) برخورد ← ادامه
در زمان حكومت عثمانیها مرد شیعه متدینی در بازار بغداد قهوه خانه بزرگی داشت.
بزرگان شهر و صاحب منصبان كه اكثرا سنیهای متصعب بودند به آنجا مراجعه داشتند و معمولا طبق قاعده در قهوه خانه ها وقت خوردن چایی و ← ادامه
شخصی در هندوستان عرقچین می فروخته است.
روزی در زیر درختی برای استراحت خوابیده بود وقتی از خواب بیدار می شود می بیند تمام عرقچینهای او را میمونی برداشته و بالای درخت برده است.
فكر می کند كه چگونه عرقچینها ← ادامه
در هندوستان مركز مار و مار گیرها است.
شخصی نقل می کند كه كسی به من گفت با من به خارج از شهر بیا كه با تو كاری دارم.
من به همراه او بیرون رفتم، او در جایی قرار گرفت ← ادامه
روزی با حاج شیخ به مجلسی می رفتیم (كه گویا مربوط به یكی از بستگان ایشان بود)
قرار بود در آن مجلس منبر بروم
از ایشان سؤال كردم كه چه موضوعی مناسب است در اینجا مطرح شود.
فرمود: دنیا نزد ← ادامه
بعد از فوت حاج شیخ ذبیح الله یك شب نماز شب می خواندم، ركعت آخر كه رسیدم در دعای دست بودم و برای افراد استغفار می كردم،
ناگهان در بیداری دیدم ایشان آمدند بدون عمامه و عبا و قبا، با ← ادامه