در افغانستان مزاری است که معروف است امیرالمؤمنین سلام الله علیه در آنجا دفن شده است و جنازه حضرت را از کوفه به اینجا آوردهاند و موقوفات زیادی دارد.
و اصل جریان را که باعث این اشتباه شده است را در کتابی دیدم و آن این که:
امیر بلخ (که سنی مذهب بوده) مریض می شود و مرض خیلی شدید بوده و معالجه نمی شود.
شبی در شدت مرض متوسل به خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله می شود .
هنگام توسل خیلی گریه میکند شب در عالم رؤیا خاتم انبیاء را در خواب میبیند و حضرت دوای دردش را «لا و لا» بیان میکنند.
از خواب بیدار می شود، میفهمد که خوابش از رؤیاهای صادقه است، تحقیق میکند و جویا می شود که دوای «لا و لا» چه دوایی است.
نه طبیبی متوجه این دوا می شود و نه عالمی از علماء سنی، هر چه تحقیق میکند کسی را نمییابد که دوای دردش را بیان کند.
بالاخره بر اثر جستجوی زیاد میگویند یک عالمی هست و لی او رافضی است و اهمیتی ندارد .
گفت او را هم بیاورید.
اتفاقا اسم این عالم شیعه علی و اسم پدرش ابوطالب بوده است (علی بن ابی طالب).
وقتی از او سؤال میکنند، می گوید من میدانم چیست، دوای شما روغن زیتون است.
علتش را گویا چنین بیان میکند که آیه شریفه دارد «من شجرة مبارکة زیتونة لا شرقیة و لا غربیة» که مراد از «لا و لا» که خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله بیان فرموده است، همین روغن زیتون است، با این کنایه بسیار لطیف!
امیر خوشحال می شود و روغن زیتون تهیه میکند و مرضش معالجه می شود.
و چون از مرض چنین سختی به وسیله عالم رافضی نجات یافته بود، قهرا به او علاقهمند شده و او را در بارگاه خودش مقرب گردانیده بود و بسیار اظهار علاقه و محبت نسبت به او داشت.
از این طرف عالم رافضی نیز جرئت پیدا کرده بود به طوری که رفت و آمدهای خصوصی با امیر داشت، گویا گاهی امیر به خانه او میآمده و گاهی او به منزل و کاخ امیر میرفته، خلاصه خیلی مقرب شده بود.
روزی در مجلسی که علماء اهل سنت بوده، اسم معاویه به میان میآید و این عالم شیعه معاویه را لعن میکند.
و قهرا علماء سنی مدتهاست که حسادت داشتهاند نسبت به این عالم شیعی، هم اکنون خوب وسیله گیرشان آمد، رفتند خدمت امیر و گفتند این عالم رافضی خال المؤمنین را لعن کرده، امیر ناراحت شد و گفت او را بیاورید!
وقتی آوردند گفت تو خال المؤمنین را لعن کردی؟
گفت من کسی که او را نصب کرده است نیز لعن میکنم.
ناراحتی اهل مجلس و امیر بیشتر شد، اضافه کرد:
بلکه کسی که خلیفه ثالث را نیز نصب کرده نیز لعن میکنم، غیظ و غضب اهل مجلس بیشتر شد، اضافه کرد:
تازه این چیزی نیست کسی که خلیفه ثانی را نیز نصب کرده نیز لعن میکنم.
بالاخره امیر ناراحت شد گفت اگر ثابت نکنی تو را از بین میبرم.
عالم شیعی گفت: چشم، پس خوب گوش کنید و بگذارید حرفم تمام شود و تعصب را کنار بگذارید.
من دو سؤال از شما آقایان میکنم، خوب گوش دهید و بگویید درست است یا نه؟
سؤال اول این که آیا این قضیه راست است که عدی بن حاتم خدمت خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله میآید، با این که مشرک بوده در عین حال احترام فرموده است، آیا این قضیه راست است یا نه؟
همه گفتند بله.
سؤال دوم این که وقتی خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله قشونی به طرف قبیله حاتم طایی میفرستد که یا اسلام را قبول کنند یا جزیه بدهند و الا جنگ کنند و خلاصه کار به جنگ کشیده شده بود و عدهای اسیر را مسلمانان با خود به مدینه آوردند،
در میان عدهای از زنان اسیر، دختر حاتم طایی بوده و از خانواده محترم بوده است، حضرت به او احترام کردند و از مردم می خو اهند حقشان را ببخشند و او را آزاد نمایند. بالاخره مردم اجابت خواهش حضرتش را میکنند و این زن را با احترام به قبیله خودش باز میگردانند، آیا این قضیه راست است یا نه؟
همه گفتند بله درست است.
آن گاه عالم شیعه گفت انصاف بدهید، آیا این خلفاء بعد از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله با دخترش سلام الله علیها چه کردند؟!
این سؤال اهل مجلس را تکان داد، امیر تکان خورد و فی المجلس شیعه شد و هر کس هم قابل هدایت بود از اهل مجلس شیعه شد.
امیر دیگر علاقه فوق العاده به این عالم شیعه پیدا کرد، از نظر عقیده هم عقیده شدند، خیلی مأنوس شدند و رابطه ایشان قویتر شد.
و اتفاقا این عالم شیعی که اسمش علی بن ابی طالب بود، قبل از امیر از دنیا رفت.
امیر بسیار متأثر شد و از کثرت علاقه جای مخصوصی را برای دفن او معین کرد و تشکیلات و قبه و بارگاهی برایش آماده کرد و اورا در جای مخصوص دفن کردند و امیر از کثرت علاقه روی یک بار با اطرافیان روی قبرش میآمد و حمد وسورهای می خو اند.
و این باعث شد که کمکم شهرت پیدا کرد و معروف شد که قبر علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین سلام الله علیه اینجاست.
روزنهای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی