گدای کوری را دیدند که با نشاط خاصی گدایی میکند.
شخص بیکاری در صدد پیگیری برآمد و دنبالش را گرفت.
گدا پس از مدتی آن گدا کورکورانه به منزل برگشت، به کلبه خرابهای وارد شد، بعد در را محکم بست و چند بار احتیاطا صدا کرد و عصایش را در فضا چرخاند که کسی نباشد.
در این بین آن شخص از شکافی اعمال گدا را زیر نظر داشت.
دید که گدا به طرف قسمتی از اتاق رفت و خاکها را قدری عقب زد، سپس دریچهای باز شد، کوزه پر از اشرفی را بیرون آورد و روی سفرهای ریخت.
آن گاه با دستمال دانه دانه اشرفی را گردگیری کرد و سپس شمرد، وقتی خاطر جمع شد، آن گاه مشغول بازی کردن با اشرفیها شد.
در این بین خطاب به اشرفیها میگفت:
همه تو را دوست دارند، و لکن یکی تو را برای خریدن خانه می خواهد، دیگری تو را برای اموال تجارتی می خواهد و هکذا، اما من تو را به خاطر خودت می خو اهم، احبک لذاتک!
“روزنهای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی