حقیقت علم-2
حقیقت علم، نور است، نورٌ ظاهرٌ بذاته و مظهرٌ لغیره، یك نور واقعى است كه تمام كائنات را روشن كرده است، ذاتا ظهور است، خودش عین نور است، عین ظهور است، و مظهرٌ لغیره، تمام تاریكیها را روشن مىكند،
علم آن است، آن نور مثل انوار مادیه، چراغ و خورشید و این حرفها نیست، آن نور معنوى است.
آن نورى كه تمام كائنات را روشن كرده، از ما كان و ما یكون و ما هو كائن و عوالم غیب و عالم غیب و شهادت و آن نظامات لایتناهایى كه خدا قادر است بیافریند، غیر از این نظم آفرینش، كه عجیب و غریب است این نظم،
كسى نمىتواند همین نظم عالم را تشخیص بدهد، یعنى بفهمد، احصا كند، كره زمین را هیچ كس نمىتواند احصا كند، تا آن نظامات، تمام آنها روشن است، حالا آن چطور روشن است، خوب ما كه علمش را نداریم، اما این را اجمالا بدانید.
آ آن نور مقدس كه ظاهر بذاته و مظهر لغیره، آن وقت خداوند تبارك و تعالى قادر است كه یك مخلوقى را خودش درست كند، كه مصنوع است، جنس درست شدنى، مخلوق خودش، و خداوند چشمى به این عطا كند كه توجهى به آن نور مقدس كند و خیلى چیزها را ببیند.
الآن این نور ـتشبیه كردیم به اینجاـ بلا تشبیه تمام این مسجد را روشن كرده است، چشمى اگر خدا به بنده بدهد و اجازه بدهد چشمم را باز كنم -آن علم را باید خدا بدهد، او باید چشم قلب را اجازه بدهد كه باز بشود- چشمم را كه باز كردم به یك مرتبه تمام جمعیت را مىبینم دیگر.
این یك قدرى دقیق است، سابقه ندارد، خوب ذهنمان خالى است از این.
حامل این علم خاتم انبیاء صلى الله علیه و آله است.
خوب حامل این علم خاتم انبیاء و ائمه هدى هستند، یعنى چه؟ یعنى این علم را خدا به اینها عطا كرده است؛ یعنى اینها واجد این علم شدهاند، علم الهى را دارا هستند.
حالا تا چه مقدارش؟ مورد بحث نیست؛ چون علم لایتناهى است، آن عین ذات مقدس حق است، تمامش را، كسى نمىشود كسى از او استفاده كند؛ از آن علم استفاده مىكنند،
و این انوار مقدسه در درجه یك هستند، عالِم، علم درجات دارد، در درجه اول اینها هستند، چون مقربتر از اینها در درگاه خدا نیست.
آن وقت اینها حامل علم هستند، علم قرآن پیش اینهاست، كه علم الهى است.
آن وقت این را یك مثالى زدیم، كه اشتباه نشود، اینها خیلى اشتباه انداز است، مثل یك آهنى را كه در توى آتش مىاندازند، این آهن هم قرمز مىشود.
الآن اینها كه حامل علم شدند، عین علم نیستند، این را متوجه باشید! علم به اینها عطا شده است، لكن علم چون به اینها عطا شده، اینها هم روشن شدهاند، مثل خورشید،
خورشید الآن جرمى است كه روشن است، خورشید عین روشنى نیست، جرم است ـ-حالا ما آن را هم درست نمىدانیم-
بالاخره یك جرمى است كه روشن است این به واسطه آن نورى كه خدا به او عطا كرده، این شده روشن، الآن خود این را هم اگر بگوییم این آقا نور است، درست است، خوب روشن شده دیگر، این نور مال این است.
اما این را متوجه باشید كه عین نور نیست، این مخلوق است، عین آن نور نمىشود باشد، اما منّور به این نور است، این الآن رنگ نور را گرفته به خودش.
پیغمبر اكرم مىفرماید: یا علی! لولانا ما خلق الله آدم و لا حوا و لا الجنة و لا النار و لا السماء و لا الارض، مىفرماید: یا على! اگر ما نبودیم، خدا آدم و حوا را خلق نمىكرد، جنت و نارى خلق نمىكرد، آسمان و زمینى، هیچى خلق نمىكرد، اول مخلوقى كه آفرید ارواح ما بود و این را از نور آفرید.
این «از نور» معنایش این است یعنى نور را به ما عطا كرد، نه این كه از نور آفرید، اینها عین نور نیستند، اما منّور به آن هستند،
مثل بلا تشبیه همان آهنى كه قرمز بشود، این آهن، آهن است، اما رنگش، این نور است، روشن است.
آن وقت بعد وقتى ملائكه این ارواح ما را دیدند كه نور است مضطرب شدند ـحالا من تعبیرش را نمىدانمـ، مضطرب شدند یعنى توهم كردند كه این شاید خود خدا باشد، ملائكه، ملائكه مقرب به اشتباه افتادند! این جور نورى است ها! همچه یك چیزى است!
بعد مىفرماید: سبّحنا فسبّحت الملائكة، ما تسبیح كردیم، گفتیم: سبحان الله بگویید، ما خدا نیستیم، خدا به ما عطا كرده نور [را]، فسبّحت الملائكة.
ما آنجا معلّم ملائكه شدیم؛ یعنى یاد دادیم به ملائكه خداشناسى را، نه این كه خیال بكنى هر چیزى را دیدى بگویى خداست، این صحبتها نیست آنجا.
حالا این خورشید، نور از خورشید تراوش مىكند، اشعه خورشید كره زمین را، جاهاى دیگر را، جاهاى دیگر را، نصف كره را روشن مىكند دیگر.
پس هر كسى كه از این نور استفاده كند از این علم آل محمد است كه خدا به آنها عطا كرده است.
لذا آن روایت اباخالد كابلى را عرض مىكردم دو سه جملهاش را و الله یا أبا خالد لنور الامام فى قلوب المؤمنین أنور من الشمس المضیئة بالنهار، آن اشعه و خطوط نورى از شعاع نور ولایت، در قلب مؤمن بالخصوص، اما آن یك امر معنوى است، خود مؤمن هم شاید حالیش نمىشود بندهى خدا، خودش هم ملتفت نیست كه از كجا آب مىخورد، این ایمان از كجا مىآید، چطور شده است.
خداوند تبارك و تعالى مؤمن را وقتى كه قلّبه ظهرا ببطن امتحانش كرد، مؤمن امتحن الله قلبه للایمان كه شد، قلّبه ظهرا ببطن، قلب مؤمن را مالش داد ـخدا كه مالش نمىدهدـ هى مالش داده شد و شد و شد و شد، این از آب در آمد، طلاى بى غش! آن وقت این قابلیت دارد از براى این كه از اشعه نور ولایت استفاده كند، آن نور ولایت، محیط است دیگر.
محك تا به محك، خداوند تبارك و تعالى این را یقلبّه ظهرا ببطن هى مالش مىدهد، گل حضرت آدم را چقدر طول كشید، هى مالش دادند، دادند و دادند و دادند تا قابلیت پیدا كرد، این بدن درست شد و قابل شد براى این كه و علّم آدم الاسماء كلّها.
چرا به بنده تعلیم نمىكنند؟! ها؟! و علّم الادم الاسماء كلّها او را مالش دادند، او را مالش دادند، صافش كردند، چطور شد، چطور شد!
حالا اگر قلب ما را هم یك مقدارى انشاءالله مالش بدهند ـمالش تعبیر بنده است- تا وقتى كه از كورهى امتحان در بیاییم، ببینیم هواهاى نفس چیست، ببینیم هوا مىپرستیم یا خدا مىپرستیم! باید همه معلوم بشود، ببینیم حب ریاست است، حب مال است، حب جاه است، حب ثروت است، نمىدانم حب كذاست، حب برترى است، این مىخواهد بر این غالب شود.
اینها همه باید كنار برود، اینها اگر باشد ممكن نیست، باید از امتحان در بیاید انسان كاملا، آن وقت تا این كه از اشعه نور ولایت… و الله یا اباخالد لنور الامام فى قلوب المؤمنین أنور من الشمس المضیئة بالنهار، هم و الله ینوّرون قلوب المؤمنین، هى قَسَمهاى متعدد، روایتش را ملاحظه كنید.
این مقام ولایت این جورى است، آن وقت چنین علمى كه این خودش حامل علم است، حامل علم كه شد تمام ملكوت اشیاء را مشاهده مىكند، نه ظاهرش را.
بنده جناب عالى را به ظاهر مىبینم، اما او باطن اشیاء را هم مىبیند، آن علم موهبتى لدنّى است، من عنده علم الكتاب است.
آن علم قرآنى كه او دارد غیر از آنى است كه بنده دارم، او عنده علم الكتاب است، حامل علم الهى است، او به واسطهى چشمى كه خدا به او عطا كرده، چشمِ سِرّ، چشمِ ولایتى دارد، او تمام ملكوت اشیاء را هم مىبیند، عوالم غیب، عالم غیب و شهادت و آینده و گذشته و همه و همه…
از بیانات عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی