«مرحوم جدّمان {سیّد مرتضی کشمیری} وقتی در سامرّا خدمت مرحوم میرزای شیرازی بودند، مرحوم آسیّد اسماعیل صدر که همبحث و رفیق ایشان بوده به ایشان میگوید:
خبر خوشی برای شما دارم. میگویند: چه خبری؟ میگوید: میرزا میخواهد دخترش را به شما بدهد. مرحوم جدّمان فوراً کتابهایشان را جمع میکنند و به نجف میآیند.
وقتی از ایشان جهت را سؤال میکنند، میگویند: خوف الشهرة!»
(سیّد مرتضی رضوی کشمیری؛ ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۱، ص۲۰۲ – ۲۰۳)