سخنرانی مسجد صفارزاده(ش8)

شماره 8 مسجد صفار زاده (3) كامل

اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و العاقبة لاهل التقوى و الیقین و الصلاة و السلام على اشرف الآنبیاء و المرسلین سیدنا ابى القاسم محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنة الله على اعدائهم اجمعین الى یوم الدین.

أعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم و أما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فإن الجنة هی المأوی.

چند مطلبى در نظر بود صحبت بشود، البته مطالب به طور قبض و بسط بحث مى‌شود، قبض و بسط یعنى چه؟ یعنى گاهى سربسته بحث مى‌شود، بعد باز در جلسه دیگر، جلسات بعد مبسوطتر بحث مى‌شود، ترتیبش هم همین طوراست، و لذا گاهى در ضمن مطالب تكرار مى‌شود.

تكرار عیبى ندارد، اگر تكرار بد بود خداوند تبارك و تعالى در كلام الله مجید، در قرآن خیلى از مطالب را تكرار نمى‌فرمود، گاهى به طور قبض، مختصر فرموده، گاهى مبسوطتر بیان كرده، به طور قبض و بسط، اگر بعضى از جملات تكرار شد ملال نیاورد.

این حرف كه معروف شده كه تكرار خوب نیست، این حرف اساس ندارد، گاهى بعضى از مطالب تا تكرار نشود درست به ذهن وارد نمى‌شود، درست انسان تلقى نمى‌تواند بكند، نمى‌تواند حفظ بكند.

حالا امشب از باب مقدمه یك مقدارى براى این كه حواسمان جمع بشود یك جمله‌اى عرض بكنم، روایتى بخوانیم، آن روایت این است كه اعقلوا الخبر إذا سمعتموه عقل رعایة لا عقل روایة، فإن رواة العلم كثیر و رعاته قلیل.

امام علیه السلام دستور مى‌فرماید كه اگر خبرى به شما رسید، حدیثى از احادیث ما، مطلبى از مطالب ما به شما رسید؟ بفهمید معناى آن خبر را، و فهمیدنش هم به عنوان عمل كردن باشد، عقل رعایة، چیز بفهمید، احادیث ما را یاد بگیرید، مطالبى كه از ما به شما در حلال و حرام و احكام دین و معارف و غیر ذلك گفته مى‌شود او را درست بفهمید، اما به عنوان عمل كردن و رعایت كردن بفهمید. به این قصد، نه به عنوان روایت كردن، كه براى مردم بگویى فقط و خودت عمل نكنى، این طور نباشد.

اعقلوا الخبر یعنى تعقل كنید، بفهمید خبر و حدیث ما را، إذا سمعتموه، وقتى شنیدید، عقل رعایة، فهمش فهم رعایتى باشد؛ یعنى براى عمل كردن و محافظت كردن بر این حدیث باشد ، لا عقل روایة، نه فهمیدن براى روایت براى دیگران باشد، علم زبانى! كه فقط یاد بگیرى براى این كه جاى دیگر مدیحه سرایى كنى مثلا، مسأله بیان كنى، مطلبى را بیان كنى براى دیگران، نه این طورى نباشد.

بعد مى‌فرماید: فإن رواة العلم كثیر و رعاته قلیل، راویان علم زیادند، خیلى‌ها هستند مثلا مسأله بلدند، مطالب بلدند، براى دیگران صحبت مى‌كنند اما خودش… فإن رواة العلم كثیر و رعاته قلیل، لكن كسانى كه عمل مى‌كنند و رعایت مى‌كنند احادیث ما را و مطالب علوم ما را آنها كم هستند.

شب اول عرض كردم انسان باید با كمال احترام، با كمال علاقه و محبت به فرمایشات انبیا و ائمّه و كلام لله مجید توجه كند، قلبا و قالبا باید آماده باشد، اگر چنانچه انسان در مجلسى كه آیات قرآن، علوم آل محمد، علم الهى بحث مى‌شود قلبا و قالبا آمادگى نداشت، یك نحوه بى اعتنایى حساب مى‌شود و آن علم را به انسان نمى‌دهند، چون احترام نكرده، كلام الله مجید را، علم الهى را احترام نكرده، حواسش جاى دیگر پرت است، توى بازار سیر مى‌كند، این علاقه ندارد، محبت ندارد، نمى‌خواهد چیز بفهمد، مى‌خواهد یاد بگیرد؛ یعنى لقلقه‌ى زبان، روایتى را یاد بگیرد ترجمه‌اش را هم یاد بگیرد و مفهوم و معنایش را یاد بگیرد، نظر به این كه بفهمد و آن علم وارد روح و قلبش بشود ندارد، و الا اگر داشت علاقه پیدا مى‌كرد و درست توجه مى‌كرد و گوش مى‌كرد، لذا احترام لازم است.

انسان «من در میان جمع و دلم جاى دیگر است» نباشد، در مجلس حضور داشته باشد قلبا و قالبا.

بعضى از اشخاص كه اصلا دنبال علم نمى‌روند، راحت و آسوده! صبح مى‌آید در دكانش و كسبش را مى‌كند شب هم نیم من نانى، یك دو تا خربزه‌اى زیر بغلش مى‌گیرد و مى‌رود خانه‌اش راحت و پاكیزه، آدم خوبى هم هست ها! این اصلا طالب علم نیست، در فكر حلال و حرام و این عوالم نیست، اصلا مى‌خواهد نان بخورد بنده خدا، به طور ساده، این را كار نداریم.

آن كسى كه طالب علم است، آن هم دو جور است، گاهى فقط طلب مى‌كند علم را براى این كه اظهار فضل و كمال بكند كه مردم بگویند این آقا مسأله بلد است، این آقا چطور است، این آقا چطور است، این هم یك رقم است.

یكى دیگر این است كه واقعا مى‌خواهد چیز بفهمد و عمل كند مى‌خواهد بندگى و عبودیت كند، در مقام خدا پرستى است، مى‌خواهد ببیند مهلكات و منجیاتش چیست؟ آن چیزهایى كه نجاتش مى‌دهد چیست؟ آن چیزهایى كه هلاكش مى‌كند چیست؟ این را مى‌خواهد یاد بگیرد و در معرض عمل قرار بدهد.

این است كه مى‌فرماید: اعقلوا الخبر إذا سمعتموه عقل رعایة، طلب علم به عنوان عمل باشد، و لذا انسان باید محبت و علاقه‌ى كامل داشته باشد تا خداوند تبارك و تعالى نور علم را در قلب او افاضه بفرماید، علمش زبانى نباشد.

گفتیم علم بر دو قسم است: یكى علم زبانى، به تعبیر روایات علیم اللسان، علمش فقط به زبان است، یكى دیگر هست كه آن نور علم وارد بر قلب او شده، استضائه كرده از نور علم و بر طبق آن عمل مى‌كند؛ یعنى علم مثل یك چراغى جلویش را روشن مى‌كند، راه را از چاه تشخیص مى‌دهد.

چنین علمى زیر بالش را مى‌گیرد، نمى‌گذارد هلاك شود، مهلكاتش را تشخیص مى‌دهد، اینجا چاه است اگر بیفتى هلاك مى‌شوى، آنجا راه است اگر از آنجا بروى نجات پیدا مى‌كنى، مهلكات و منجیات خودش را تشخیص مى‌دهد، این طور علم را ما بحث مى‌كنیم كه علم این طورى پیدا كنیم.

و أما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی دو جور است، یك وقت ترجمه‌اش را یاد مى‌گیرد كسى كه از خدا بترسد، از مقام پروردگار بترسد، از عظمت او بترسد و جلوگیرى كند نفس را از هواهاى نفسانى، نفس اماره را جلوگیرى كند بهشت جاى اوست، این را یاد گرفته، اما یاد گرفتنش علم زبانى است. اگر خوف خدا در قلب پیدا شد، این علم واقعى است.

به یك تقسیم علم به دو قسم تقسیم مى‌شود: یكى علم زبانى، یكى علم قلبى، علم زبانى آسان است، ملا شدن چه آسان؛ یعنى انسان مسائل دینش را یاد بگیرد، ملائى هر كسى به حسب خودش، آدم شدن چه مشكل! علم زبانى كارى ندارد، یك مقدارى آدم پاى مسأله بنشیند یا خودش تحصیل علم كند سوادى پیدا بكند چیزهایى یاد بگیرد، این خیلى مهم نیست، فقط یك قدرى زحمت لازم دارد.

اما عمل! اگر این علم وادار كرد انسان را بر عمل، العلم یهتف بالعمل، اگر این علم زیر بال انسان را گرفت و انسان را به چرخ عمل در آورد و وادار بر عمل كرد … كه الایمان مبثوث علی الجوارح، ایمان و علم پخش است بر اعضا و جوارح.

ایمان و علم امر قلبى است، آن نور علمى كه خداوند یقع فى قلب من یرید الله أن یهدیه آن نور در قلب كسى اگر بود، ایمان اگر كتابت شد در قلب كسى، قهرا او را وادار بر عمل مى‌كند.

لذا امام علیه السلام مى‌فرماید: الایمان مبثوث علی الجوارح، چشم ایمان دارد، دست ایمان دارد، پا ایمان دارد، زبان ایمان دارد، تمام اعضا و جوارح انسان داراى ایمان هستند، یعنى چه داراى ایمان هستند؟ با این كه ایمان مال قلب است، امر معنوى است، مال روح است؟ مقصود این است كه اثر ایمان پخش است بر اعضا و جوارح، آن ایمانى كه روح پیدا كرده، علم دارد، علم الهى، منجیات و مهلكات را فهمیده، آن علم اگر وارد روح شد قهرا روح وادار مى‌كند اعضا و جوارح را بر عمل.

گفتیم خداوند به روح ولایت مرحمت كرده بر بدن، كه بدن به فرمان روح است، هر چه اراده كند روح، بدن اطاعت مى‌كند، ولایت عجیب و غریبى دارد بر بدن، بدن ابدا نمى‌تواند از فرمان روح تخلف كند، ولایت تكوینى به اصطلاح طلبگى.

شخص مؤمن در موقع نماز چون ایمان آورده ـ‌ایمان به معناى باور است- مهلكات و منجیاتش را فهمیده، ایمان به مبدأ و معاد و آخرت و قیامت و جنت و نار پیدا كرده، تصدیق كرده اینها را، قهرا این علم و ایمان وادار مى‌كند روح انسان را، و روح انسان هم فرمان مى‌دهد به بدن كه یاالله پاشو نماز بخوان! تا با یك معصیتى مواجه شد، فورى روح ایمان دارد فرمان مى‌دهد به چشم، چشمهایت را بپوش! ولو میل هم داشته باشد كف نفس مى‌كند، جلوى نفس اماره را مى‌گیرد.

اگر هم ایمان نباشد یا اگر ضعیف باشد علمش علم زبانى است، قلبى نیست، این شنیده كه نظر به نامحرم حرام است اما علمش زبانى است، كه در روز قیامت برایش حجت است، تو كه مى‌دانستى حرام است چرا كردى؟

و لن تجد قلوبكم حلاوة الایمان حتى تزهدوا فى الدنیا، مزه‌ى ایمان را نخواهید چشید، ـ‌لن براى نفى ابد است هرگز مزه‌ى ایمان را نخواهید چشید مگر این كه زهد در دنیا داشته باشید، تا محرمات را اجتناب نكنى، ورع و پرهیزكارى نداشته باشى، مزه‌ى ایمان را نخواهى چشید. صریح روایت است.

شب اول عرض كردم كه فرمایشات انبیاء و ائمّه از قبیل «الخبر بحتمل الصدق و الكذب» نیست، احتمال كذب معنا ندارد در آنجا، اینها خلفاء الله هستند، مى‌بینند و حرف مى‌زنند، اینها از پشت پرده كه حرف نمى‌زنند كه احتمال بدهى راست باشد احتمال بدهى دروغ باشد.

وقتى كه فرمود: و لن تجد قلوبكم حلاوة الایمان حتى تزهدوا فى الدنیا راست است، او حقایق را مى‌بیند، از طرف خدا مبعوث شده براى هدایت مردم، خدا پرده را از جلو قلب او برداشته، حقایق را مشاهده مى‌كند، واقعیات را مشاهده مى‌كند.

حذّر و أنذر عبادی عن إتباع الشهوات فإن القلوب المعلّقة بشهوات الدنیا محجوبة عنّی، این از احادیث قدسى است، بترسان بندگان مرا از پیروى شهوات نفس! مبادا دنبال شهوات نفس بگردند، كاملا حذّر و أنذر هى تأكید مى‌كند، تحذیر كن! انذار كن! بترسان! عبادی، بندگان مرا، اینها را خلق كرده‌ام براى رحمت، براى این كه آنها را به بهشت ببرم! بترسان دنبال شهوات نروند!

فإن القلوب المعلقة بشهوات الدنیا محجوبة عنی، خبر است، خبرى است از ناحیه خداوند عالم، حتمى است دیگر، مى‌فرماید: دلهایى كه بستگى به شهوات دنیا داشته باشند ـ‌معلقه یعنى بستگى به شهوات دنیا دارند اینها از من محجوب هستند؟ یعنى از رحمت من محروم هستند.

این خبر بیا و برو ندارد، یحتمل الصدق و الكذب نیست، گاهى یك كسى از پشت پرده فكر مى‌كند یك فرضیه‌اى مى‌دهد، این احتمال دارد راست باشد، احتمال دارد دروغ باشد، روزنامه یك چیزى نوشته احتمال دارد راست باشد، احتمال دارد دروغ باشد، ما طلبه ها در حاشیه ملا عبد الله خوانده‌ایم كه الخبر یحتمل الصدق و الكذب.

اما كلام خدا این صحبتها نیست، فرمایشات انبیاء یحتمل الصدق و الكذب نیست، دیگر این حتمى است، وقتى كه فرمود: آن دلى كه به شهوات دنیا بسته باشد محجوب است، دیگر باید باور كرد.

ما این علم را صحبتش را مى‌كنیم كه دنبالش باور هم باشد ـ‌نه لقلقه‌ى زبان، ممكن است من بلد باشم اما وارد قلبم نشده باشد علم غیر از ایمان است، ممكن است انسان چیزى را بداند اما باور نكند، یا اگر هم باور كند باورش ضعیف باشد، مرتع شیطان واقع بشود انسان، بعد مى‌بینى همان ایمان هم از دست انسان…العیاذ بالله!

و لن تجد قلوبكم حلاوة الایمان حتى تزهدوا فى الدنیا، مراتب زهد، چند درجه دارد زهد، زهد در دنیا یعنى چه؟ دو سه درجه براى زهد هست كه مختصرش را عرض مى‌كنم.

یك معناى زهد این است كه انسان از محرمات اجتناب كند، از او تعبیر به ورع مى‌كنند، یعنى چه؟ یعنى دنیا، دنیاى مذموم، به نظرش جلوه دارد، ارزش دارد، حظ و كیف دارد، میل قلبى به آن دارد، میل دارد كه به نامحرم نگاه كند، میل دارد كه از پولش استفاده كند، فرع بگیرد، اما از خدا مى‌ترسد كف نفس مى‌كند.

این براى دنیا یك مختصر ارزشى قائل است، میل دارد دیگر، این بیچاره البته یك مقدارى معرفتش هنوز كم است، دنیا را یك چیزى فرض كرده، قیمتى براى دنیا قائل است كه مثلا پولش زیاد باشد ولو از حرام، این لذائذ و شهوات دنیا را میل دارد، اما از خدا مى‌ترسد، ایمان دارد، آن كسى كه از خدا نمى‌ترسد او كه او هیچى، صحبت او نیست، صحبت زاهد است، آدم متدین را بحث مى‌كنیم.

مراتب دیانت مختلف است، زهد مختلف است، یك مرتبه‌اش این است كه انسان به دنیا علاقه دارد، میلش را دارد، براى دنیا ارزشى پیش خودش قائل است، اما از خدا مى‌ترسد، و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی، نفس اماره را از هواپرستى جلوگیرى مى‌كند، مى‌ترسد كف نفس مى‌كند، میل دارد چشمهایش را مى‌بندد، میل دارد پولش اضافه شود از راه حرام، لكن از خدا مى‌ترسد نمى‌كند، میل دارد غیبت كند دور هم جمع شوند غیبت كنند كیف كنند، لذت حیوانى ببرند، اما از خدا مى‌ترسد غیبت نمى‌كند، تهمت نمى‌زند، خیانت نمى‌كند، پشت ترازو دروغ نمى‌گوید.

یك معامله‌اى است كه اگر یك دروغ بگوید هزار تومان استفاده دارد میلش را دارد، هزار تومان برایش ارزش دارد، اما از خدا مى‌ترسد، به یك دروغ ممكن است هزار تومان، ده هزارتومان استفاده كند، مثلا یك مشترى آمده در دكان یك جنسى را قیمت مى‌كند، مى‌گوید: آقا فلان كس این را به این قیمت از من خریده نداده‌ام، یك قیمت زیادى را مى‌گوید، یك دروغى مى‌گوید، این بیچاره هم یك آدمى است باور مى‌كند دیگر! این را آدم متدین مى‌داند باور مى‌كند، مى‌خرد از او، به یك دروغ ده هزار تومان استفاده ممكن است بكند، میل دارد، اما از خدا مى‌ترسد.

یك درجه دیگر از زهد این است كه براى دنیا یك قیمتى قائل است، نهایت این است كه این حرام و حلال را یاد گرفته، مى‌داند كه اگر انسان از یك درهم بگذرد ده درهم خدا به او مى‌دهد در قیامت، اگر از این هزار تومان چشم بپوشد ده هزار تومان در آخرت به او مى‌دهند، این براى هزار تومان قیمتى قائل است اما در جنب آخرت نه، مى‌گوید: در جنب آخرت ارزشى ندارد، ولش مى‌كند و از خدا مى‌ترسد، این براى دنیا یك ارزشى قائل است، اما این را حقیر مى‌داند نسبت به آخرت، این دومى بود كه عرض كردم.

آن اولى دنیا را خیلى زیاد علاقه دارد، خیلى دوست دارد، خیلى میل دارد از خدا مى‌ترسد، این دومى دنیا را حقیر مى‌شمارد نسبت به آخرت، این درجه‌ى دوم از زهد است. این معرفتش از اولى بالاتر است، این را نسبت به آخرت حقیر مى‌داند، یك درهم اگر اینجا خرج كند مى‌داند آنجا ده درهم به او مى‌دهند مثلا، اینها از باب مثال است، این براى درهم ارزش قائل است این پول است دیگر، اما نسبت به آخرت ارزشش كم است، این است كه ول مى‌كند این درهم را، ول مى‌كند این حرام را، زهد مى‌ورزد.

یكى هست نه بالاتر است، اصلا براى دنیا ارزشى قائل نیست، مثل این كه انسان یك دانه خرما را، یك هسته خرمائى بدهد عوضش یك جوهرى بگیرد، این براى هسته خرما ارزشى قائل نیست، اینها درجات زهد است.

انسان باید متوجه باشد، مهلكات و منجیات خودش را پى ببرد، حواسش جمع باشد، طالب علم باشد براى عمل كردن!

روایتى باز اینجا به نظر رسید نسبت به همین صحبت خودمان، لا نور كنور الیقین و لا یقین كاستصغارك الدنیا، هیچ نورى مثل نور معرفت و یقین نیست، علم باید پیدا بكنى، آن علمى‌ كه وارد قلب مى‌شود، یقین، علم، معرفت، ایمان، این خودش نور است روشن مى‌كند براى آدم، یسعی نورهم بین ایدیهم لا نور كنور الیقینو لا یقین كاستصغارك الدنیا .

حالا اثر و علامت یقین چیست؟ این است كه دنیا به نظر كوچك بیاید، هر وقت دیدى دنیا ارزش ندارد بدان یقینت درست است، اما اگر نه أحبك لذاتك، اگر دید نه دنیا خیلى ارزش دارد، دنبالش چهار اسبه مى‌دود، حلال و حرام و غیر ذلك، این بداند كه یقین خبرى نیست.

ببینید اینها فرمایشات ائمّه است، علامت یقین این است كه دنیا به نظرت كوچك بیاید، تمام اینها را این طور خداوند خلق كرده آدم را براى امتحان، یكى باید كاسبى كند، یكى زراعت كند، یكى چطور، همه باید امتحان بشویم.

خداوند تبارك و تعالى براى امتحان، انسان را اجوف خلق كرده و محتاج به یكدیگر كرده، لباس لازم، خانه لازم، مسكن لازم، خوراك لازم، چى لازم، چى لازم، و این طبقات مختلف هر كدام یك رشته‌اى را هم خدا مأمور كرده باید انجام بدهند، یكى باید زراعتكارى كند، یكى باید كفاشى، یكى نانوایى، یكى چى، یكى چى، همه را به هم محتاج كرده تا امتحان كند كه با هم چطور رفتار مى‌كنیم، خیانت به یكدگر مى‌كنیم یا نمى‌كنیم؟ چه مى‌كنیم یا نمى‌كنیم؟ دروغ مى‌گوییم یا نمى‌گوییم؟ و الا ممكن بود خداوند طورى خلق كند كه هیچ احتیاجى به این حرفها نباشد، خوب، دار امتحان است دیگر! پس لا نور كنور الیقین و لا یقین كاستصغارك الدنیا.

عرض كردم فرمایش امام، صحبت روزنامه نباشد كه از این گوش بیاید و از آن گوش برود، علم زبانى باشد! اینها واقع را خبر مى‌دهند، اینها خلفاى الهى هستند، نماینده‌ى خدا هستند، آنچه بفرمایند از طرف خداست، در عین این كه در جاى خودش در اطاق نشسته، توى زندان است، تمام عوالم را مى‌بیند، عالم غیب، عالم آخرت، عالم شهادت و الا خلیفه نیست كه.

آن امامى‌كه از پشت دیوار خبر نداشته باشد او براى خود گوینده خوب است. آن امام بدرد نمى‌خورد، امامى‌كه تمام عمرش توى زندان است، این اگر از چیزى اطلاع نداشته باشد مثل یك مسأله‌گویى بیشتر نیست كه اگر او را در جایى حبس كنند وجودش بىفایده مى‌شود، مسأله‌گو وقتى فایده دارد كه آزاد باشد برایتان مسأله بگوید، اگر این را بردند در یك جایى، وجودش لغو است دیگر، اثر ندارد براى ما، امامى‌كه اگر توى زندان یا پشت پرده غیبت باشد و از هیچ جا خبر نداشته باشد، اطلاع نداشته باشد، او خلیفة الله چیست؟!

لذا فرمایشاتى كه اینها مى‌فرمایند وحى است، الهام است، از طرف خداست، بلكه مى‌بینند و مى‌گویند یرى و یقول.

باید چیز بفهمد انسان! معناى امام چیست؟ خلیفه‌ى خدا یعنى چه؟ قرآن یعنى چه؟ دین یعنى چه؟ مهلكات یعنى چه؟ منجیات یعنى چه؟ باید اینهارا فهمید عموجان!

این فرمایشاتى كه اینها مى‌فرمایند عین واقع است، عین حقیقت است، خدا مى‌داند تخلف ندارد، باید رفت، باید اینها را گرفت، باید هدایت شد، مهلكات و منجیات، این عبارت را هى تكرار مى‌كنیم، باید بدانى چه هلاكت مى‌كند و چه نجاتت مى‌دهد، باید یاد بگیرى و عمل بكنى، بهشت عالم نور است، هر كسى را كه آنجا راه نمى‌دهند!

حالا كه صحبت به اینجارسید، آن علمى‌ كه خداوند تبارك و تعالى به انبیاء و اوصیاى انبیاء و ملائكه مقرب عطا كرده آن علم موهبتى است، آن علم توأم با قدرت است، آنها علمشان علم لدنّى است، غیر از علم اكتسابى ما هست، آن وقت آنها واقع را مى‌بینند، تمام حقایق پیش آنها مكشوف و روشن است، از عالم غیب و عالم شهادت و همه چیز اطلاع دارند.

آن ملائكه‌اى كه در فرمان آنها هستند، آنها عدد ریگهاى بیابان را مى‌دانند، عدد قطرات باران را مى‌دانند، مَلَك كه به فرمان امام است، نوكر اوست، خود او نمى‌داند؟ این بحث مفصل است.

آن وقت آن علمى‌ كه خداوند به او مرحمت كرده، قدرتى كه به او مرحمت كرده، او ولایت تكوینى بر عالم دارد.

ولایت اوّلى مال خود ذات قدوس حق است كه عالم را آفریده، و ولایت او ابدى و ازلى است، ولایت مطلقه‌ى ازلیه مال خودش است.

بعد ممكن است یك بنده‌اى را بیافریند و به او از علم و قدرت یك مقدارى مرحمت كند كه به او هم اجازه تصرف در عالم تكوین مرحمت كند، او هم تصرف بتواند بكند.

تصرف كردن او محتاج به اسباب نیست، به كره‌ى قمر به وسیله‌ى چیزى لازم نیست برود، او احتیاج ندارد، او اسباب لازم ندارد، او اگر اراده كند درخت باید جلو بیاید، جناب عالى باید اره بردارى، ماها هم ولایت داریم، ما هم مى‌توانیم تصرف در زمین كنیم، مسخّر كرده براى ما هم، اما آنها احتیاج به اسباب ندارند.

آن وقت معجزاتى كه از آنها صادر مى‌شود به اذن خدا، به واسطه‌ى همان قدرتى است كه خداوند به آنها عنایت فرموده، یك امورى را آنها تصرفى در عالم مى‌كنند كه بشر عادى نمى‌تواند، این معناى معجزه است، ‌بشر عادى روى اسباب بعضى كارها را مى‌تواند بكند، برود به كره‌ى قمر روى اسباب، اما آنها احتیاج ندارند به اسباب، علم آنها، قدرت آنها موهبتى است كه مى‌تواند در حال طفولیت حرف بزند، به یك اراده و اشاره‌اى مرد را مبدل به زن كند.

باید باور كرد، ایمان، ایمان! مطالب را باید فهمید و باور كرد! اگر هم مطلبى را انسان نتوانست بفهمد مبادا انكار كند، فان انكاره هو الكفر، بعضى مطالب هست یك قدرى دقیق است، باریك است، از اذهان عادى مردم یك مقدار دور است، اما مبادا انسان انكار كند!

به یك اراده عكس پرده را شیر مى‌كند، بله دیگر! الحمد لله ما كه حالا روشنیم، الحمد لله تقیه‌اى در بین نیست، تمام حقایق و مطالبى كه راجع به ائمّه، راجع به انبیاء داریم الآن روشن است، سابقها تقیه بود جرأت نمى‌كردند یك چیزى بگویند، به یك اراده، به یك اشاره‌اى این عكس شیر در پرده مبدل به شیر درنده مى‌شود، بسم الله الرحمن الرحیم! لكن این از افهام عادى خارج است، ما ایمان داریم باور مى‌كنیم.

وقتى كه مأمون این قضیه را راجع به حمید بن مهران دید مضطرب شد كه الآن اگر این معجزه منتشر بشود كار ما خراب است، مردم دیگر همه على بن موسى الرضا را امام مى‌دانند، دیگر بالاتر كه ما به طور كلى از بین مى‌رویم، دست پاچه شد مضطرب شد كه این اگر منتشر بشود كارش خراب است، شروع كرد به التماس كردن، به حضرت التماس كرد، خواهش مى‌كنم اجازه بدهید باز برگرداند، این مى‌خواست حیله بزند كه بعد در خارج بسپارد به اطرافیانش كه منتشركنید این سحر بود.

حضرت فرمود: اگر عصاى موسى آن سحر سَحَره را اگر برمى‌گرداند این شیر هم برمى‌گرداند، دیگر این را نمى‌شود بگویى سحر است، وقتى رفت از بین رفت.

آن وقت این ولایتش بر عالم كیان این طورى است، كه به یك اراده مرد را زن مى‌كند، به یك اراده عكس پرده را شیر مى‌كند، خدا چنین قدرتى به او داده.

آصف بن برخیا تخت به آن عظمت را احضار مى‌كند به یك چشم بهم زدن، با این كه او علم من الكتاب دارد، یك قطره و دریاست علم او نسبت به امیرالمؤمنین كه دیشب روایتش را خواندم.

این معجزاتى كه اینها دارند این طورى است كه خداوند تبارك و تعالى به اینها یك قدرتى عطا كرده، هر جا كه مصلحت باشد و خداوند اجازه مرحمت مى‌كند آنها‌چون بدون خواست خدا نمى‌كنند مصلحتى اقتضا كند، خیلى از اوقات هم از پیغمبر معجزه مى‌خواهند حضرت مى‌فرمایند كه كار من نیست؛ یعنى اجازه ندارم.

هر جا كه اگر اجازه خدا بدهد اینها به یك اراده‌اى انجام مى‌دهند، شق القمر مى‌كنند! ریگ را امر مى‌كند حرف بزن! و لسلیمان الریح عاصفة تجری بامره، خدا باد را مسخّر سلیمان كرده تا سلیمان اراده كند این باد باید تخت را بلند كند از كجا تا فارس ببرد، ولایت تكوینى دارند دیگر!

آن وقت این فعلى كه از پیغمبر صادر مى‌شود، این معجزه‌اى كه از پیغمبر صادر مى‌شود فعل خودش است، خداوند تبارك و تعالى به خود آن پیغمبر قدرتى عطا كرده، مثل این كه به بنده یك قدرتى مرحمت كرده كه زمین را با بیل بهم مى‌زنم، خانه مى‌سازم، درخت را ارّه مى‌كنم، این قدرت را خدا به من داده، من مى‌كنم دیگر!

معجزه را هم خود پیغمبر انجام مى‌دهد، نهایت خداوند باید اذن بدهد، آن وقت آن فعل، آن معجزه، مال پیغمبر است.

و اگر هم او را به خدا نسبت مى‌دهیم درست است، مى‌گوییم خدا كرد، با این كه پیغمبرش كرده خدا كرده، آن هم سرّش را عرض مى‌كنم كه فردا شب دنبالش را انشاء الله بیاوریم.

ببینید! این فعل، این معجزه، فعلى است كه به دست خاتم انبیاء صلّى الله علیه و آله یا به دست امام انجام مى‌گیرد، آن وقت این فعل را خدا به خودش هم نسبت مى‌دهد، فلم تقتلوهم و لكن الله قتلهم، مسلمین جنگ مى‌كنند بر كفار غالب مى‌شوند، آن وقت خدا مى‌فرماید: كه شما نكشتید ما كشتیم، و ما رمیت إذ رمیت و لكن الله رمی. جبرئیل را امر مى‌كند كوه طور را بلند مى‌كند روى سر بنىاسرائیل مى‌گیرد، بعد خداوند به خودش نسبت مى‌دهد و رفعنا فوقهم الطور، این فعلى را كه مال پیغمبر یا مال امام است، بلكه هر مؤمنى كه كار خوبى بكند خداوند عالم به خودش نسبت مى‌دهد، این یعنى چه؟!

این از باب این كه أنا أولى بحسناتك منك ـ‌كه فردا شب دنبال این را انشاء الله شاید یادمان باشد صحبت كنیم از باب این كه خداوند حول و قدرت مرحمت كرده، اما كمك هم مى‌كند انبیاء را، نصرت مى‌دهد، توفیق مى‌دهد، اگر یارى نكند معلوم نیست اینها بتوانند.

إیاك نعبد و إیاك نستعین، از خدا باید كمك بگیریم، عبادت مى‌كنیم، نماز مى‌خوانیم اما باید توفیق و كمك را در این عبادت از خدا بگیریم إیاك نعبد و إیاك نستعین، كمك كن به ما! چون خدا نسبت به مؤمن كمك دارد ـ‌معناى كمك را خواهیم گفت چون كمك دارد این فعل را اگر به خدا نسبت بدهیم اولى است، أنا أولى بحسناتك منك.

اما نسبت به معصیت خیر! خدا كمك ندارد فقط به اختیار خودت است، معصیت را نباید به خدا نسبت داد، اگر چه حول و قوّه مال اوست، او سرمایه داده به شما، پول داده به شما، شما مى‌روید قمار بازى مى‌كنید، سرمایه ولو مال اوست، اما قمار بازى مال خودت است، لذا این فعل قمار را نباید به خدا نسبت داد العیاذ بالله!

اما نسبت به حسنات چون یارى مى‌كند، مؤمن را كمك مى‌كند، انبیاء را كمك مى‌كند، آن وقت این فعل را نسبت خود خدا هم بدهیم، بگوییم این معجزه مال خداست درست است، خدا به خودش هم نسبت مى‌دهد دیگر!

پیغمبر اكرم یك مشت ریگ برداشت پاشید به طرف كفار، مشركین، شاهت الوجوه تمام چشمهاى اینها… آن وقت خداوند مى‌فرماید: و مارمیت إذ رمیت و لكن الله رمی، خوب ریگ را كى انداخت؟ خداوند مى‌فرماید: تو نینداختى ما انداختیم، اطاعت پیغمبر اطاعت خداست، فعل پیغمبر فعل خداست، فعل امام فعل خداست، فعل مؤمن فعل خداست!

عجب! این حسناتى كه جنابعالى مى‌كنى همه را خدا كمك مى‌كند بنده‌ى خدا! اگر یارى خدا نباشد به خود واگذار بشوى …، بحث یك قدر مفصل و دقیق است فردا شب انشاء الله یك مقدارى در اطراف این خدمتتان عرض مى‌كنم.

معناى معجزه، معناى خوارق عادات كه از انبیاء و ائمّه صادر مى‌شود، یك مقدارى راجع به علم و قدرت اینها صحبت كنیم، یك قدرى روشن بشویم، برویم در خانه‌ى اینها از علم اینها استفاده كنیم هدایت بشویم، یك مقدارى مقام اینها، فضائل اینها بر ما معلوم بشود، معرفت پیدا كنیم، تا دنبالشان برویم! ما كه خداى ناخواسته از جایى خبر نداریم چه را دنبالش برویم!

آدم تا چیزى را نشناسد، معرفت پیدا نكند، علاقه پیدا نكند دنبالش نمى‌رود كه!

حالا این كلمه هم یادم آمد، این را بدانید كه انسان به هر چه علاقه پیدا كرد هى محبت او بیشتر پیدا مى‌شود، هر چه توجه بیشتر به یك چیزى بكنى هى علاقه بیشتر مى‌شود، این هم یكى از چیزهاى عجیب است، نسبت به دنیا همین طور است، نسبت به آخرت همین طوراست، نسبت به خدا همین طور است، نسبت به خرما هم همین طور است، به هر چیزى كه بیشتر توجه كردى بیشتر جلوه مى‌كند، به دنیا هر چه بیشتر انسان توجه كرد شیطان آن را بیشتر زینت مى‌دهد، شما به شئون دنیا هر چه بیشتر توجه پیدا كنى هى علاقه بیشتر پیدا مى‌كنى، هى جلوه مى‌كند، هى جلوه مى‌كند، به طورى براى آدم جلوه مى‌كند، محبت به دنیا انسان پیدا مى‌كند كه به حرام و حلال و هیچى بند نمى‌شود!

این را بدانید كه هر چیزى را كه انسان به او بیشتر فكر كرد، بیشتر توجه پیدا كرد، او برایش كم‌كم راسخ مى‌شود، ملكه مى‌شود، هى علاقه‌اش بیشتر مى‌شود، حتى در عالم خواب هم همه‌اش در فكر اوست، به طورى برایش ملكه مى‌شود كه خود به خود به زبانش جارى مى‌شود اصلا آنى كه علاقه به او دارد، خیلى عجیب است! اصلا مى‌بینى راه مى‌رود بدون اختیار مى‌بینى همانى را كه میل دارد صحبت او را مى‌كند؛ چون خیلى به او توجه پیدا كرده این در قلبش راسخ شده، نقش شده، به طورى در روحش نقش بسته كه گاهى مى‌بینى بىاختیار روح به زبان فرمان مى‌دهد كه بگو، خودش هم توجه ندارد، به زبانش مى‌بینى مى‌گوید أحبك لذاتك، این اسكناس را برداشته، این طلا ونقره را برداشته، از بس كه علاقه دارد مى‌گوید بابا! مردم بعضى تو را مى‌خواهند براى این كه مثلا زندگى كنند، بعضیها خانه خوب مى‌خواهند، بعضیها زن خوب مى‌خواهند، بعضیها چى خوب مى‌خواهند، لباس خوب مى‌خواهند، مردم همه تو را دوست دارند، اما هركدام براى یك چیز، اما من مى‌دانى براى چه؟ أحبك لذاتك، خودت را مى‌خواهم، من اصلا به خودت علاقه دارم، به اینجا مى‌رسد! لذا مى‌بینى علاقه دارد نه خرج مى‌كند او را، چنان علاقه دارد كه اگر از او سلب بشود سكته مى‌كند! این طور است.

به هر چه انسان علاقه پیدا كرد، چه به خدا، چه به قیامت، چه به پیغمبر، چه به امام، به شخصى، به زن، به بچه، به اولاد، به مال دنیا، هر چه آقاجان بیشتر توجه پیدا كردى هى علاقه‌ات بیشتر مى‌شود!

آن وقت شخص عاقل باید بداند به كى علاقه پیدا مى‌كند، فرق بین آدم عاقل و غیر عاقل این است شخص عاقل به چیزى كه از او مى‌گیرند علاقه دیگر پیدا نمى‌كند، منى كه مى‌دانم این عبا از من گرفته مى‌شود، یا خودم را جلوتر را مى‌برند، یا این زودتر مى‌پوسد، یا دزد مى‌برد، منى كه مى‌دانم كه این عبا همیشه با من نخواهد بود الى الابد، علاقه بستن به این معنا ندارد، اگر عاقل باشم این را براى حفظ از سرما و گرما همین قدر به او علاقه دارم، پول مى‌دهم مى‌خرم براى حفظ از سرما و گرما، نه این كه به این علاقه پیدا كنم كه اگر از من بگیرند سكته كنم!

آن وقت فرق بین عاقل و غیر عاقل این است كه شخص عاقل چیزى كه زوال دارد و فنا دارد، مثل دنیا و شئون دنیا، به آن دل نمى‌بندد، دنیا حقیر است براى او، و لا یقین كاستصغارك الدنیا.

پس بنا بر این ما باید حواسمان را جمع كنیم كه اولا مهلكات و منجیاتمان را بفهمیم و یاد بگیریم و بعد هم ایمان بیاوریم و باور كنیم و در مقام عمل برآییم انشاء الله.

توفیق از خدا بخواهیم خدا هدایتمان كند، هدایت شده‌ایم الحمد لله! اما در عین این كه هدایت شده‌ایم روزى ده نوبت واجب است بگوییم: اهدنا الصراط المستقیم، خدایا درجات هدایت ما را بالاببر! خدایا این هدایت كه كردى ادامه بده! مبادا شیطان آن را از ما بگیرد، در هر روزى ده نوبت واجب است، در هر نمازى دو نوبت واجب است، كه بگویى اهدنا الصراط المستقیم، ادامه بده این هدایت را خدایا، درجات هدایت ما را بالا ببر! معناى إهدنا را شاید یك وقتى موفق بشویم معنایش را عرض كنیم.

بر محمد و آل محمد صلوات.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا