سفرهای پیاده از قوچان به مشهد، سال37 یا 38 ش

یکی از ابتکارات تبلیغی حاج شیخ که اتفاقا بسیار جالب و مؤثر هم بوده، سفر پیاده از قوچان به مشهد است.

ایشان دو سفر این چنینی در حدود سالهای 37 و 38 داشتند.[1]

از برنامه‌های حاج شیخ در این سفر روشن می‌شود که این سفر برنامه‌ریزی دقیقی داشته و کاملا هدفمند بوده است.

حاج شیخ در این سفرها چند هدف را دنبال می‌کردند:

هدف ظاهری سفر، تنوع و رفع خستگی طلبه‌ها و تشرف آنها به زیارت حضرت رضا علیه السلام بود. مسلما پس از این سفر، تجدید قوای فوق العاده‌ای برای درس خواندن طلبه‌ها فراهم می‌آمد.

آن چه بیشتر از همه جلب توجه می‌کند، تبلیغ و هدایت مردم در مسیر سفر است.

تربیت اخلاقی و عملی خود طلبه‌ها هم مطرح بوده است که از لابلای برخی از خاطرات روشن می‌شود.

اما علاوه بر اینها معرفی روحانیت به مردم و جذب طلبه برای حوزه علمیه نیز مورد نظر ایشان هم بوده است.

پیش از این برخی از آخوندنماها به روستاها رفت و آمد داشتند و مردم را سرکسیه می‌کردند، از آنها کره و روغن جمع می‌کردند. تصویر مردم از روحانیت توسط این گونه افراد ترسیم می‌شد.

ایشان با این سفرها ذهنیت‌های نادرست را اصلاح کردند.

برای رسیدن به این اهداف، در این سفرها برنامه‌های خاصی داشتند، که در ادامه بیان می‌شود.

در این خاطرات از روستاهای متعددی نام برده شده است. مانند جعفرآباد، علی آباد، دیزادیز، یدک، عمارت، رادکان، بقمچ، بیمگان، چشمه گیلاس.

با توجه به موقعیت جغرافیایی این روستاها، محتمل است مسیر پیاده روی در هر سال متفاوت بوده است و این می‌رساند که هدف ایشان پوشش روستاهای بیشتر برای تبلیغ بوده است.

خاطرات جسته و گریخته‌ای از این دو سفر باقی مانده است. از این رو خاطرات دو سال را در هم ادغام می‌کنیم.[2]

کاروان این سفر پیاده از حدود دوازه نفر طلبه و دو نفر از کاسبهای بازار تشکیل شده بود.

طلبه عبارت بودند از: آقایان موقر، سلامی، کورانی، کاهانی و…

دو تا از محترمین بازار حاج آقا ضیایی و حاج آقای شارکیان، مسئول تدارکات بودند، هر دو هم ماشاالله شوخ بودند و مجلس را گرم می‌کردند.

زمان سفر حدود شهریور ماه بوده است.

ایشان از جاده نمی‌آمدند و در غالب روستاها بیش از یک شب می‌ماندند.

این سفر بیش از دو هفته طول می‌کشید، تقریبا دو هفته هم مشهد می‌ماندند.

نکته مهمی که برنامه‌ریزی شده بود این بود که در بدو ورود به روستا، به خانه کسی وارد نمی‌شدند، بلکه در مسجد روستا اطراق می‌کردند،

از یک سو مردم احساس زحمت نمی‌کردند و از سوی دیگر مسجد روستا آباد می‌شد و گذشته از این که در مسجد، همه مردم به راحتی به ایشان دسترسی داشتند.

برنامه دوم ایشان هم این بود که به محض اطراق در مسجد، دستور می‌دادند گوسفندی بخرند و بکشند و آبگوشتی برای اهالی روستا راه می‌انداختند. با این کار علاوه بر آن که همه مردم روستا اطعام می‌شدند، کسی از اهالی روستا نیز به خرج نمی‌افتاد.

برنامه سوم ایشان هم این بود که ما یحتاج سفر از جمله خرید گوسفند و لوازم غذا را از خود روستا می‌خریدند، تا خود روستائیان و مغازه‌دار روستا هم به نوایی برسد. با این که می‌توانستند این اقلام را شهر با قیمت بسیار مناسب به راحتی تهیه نمایند.

با راه انداختن اطعام با هزینه خودشان، مردم به راحتی در مسجد جمع می‌شدند و پس از آن منبری راه می‌افتاد و تبلیغ دین می‌شد.

اینک جزئیاتی از خاطرات جسته و گریخته این سفرها را مرور می‌کنیم:

هوا خیلی خوب بود، گرما هم نبود.

در بعضی از روستاها مردم به خاطر کلاشی بعضی‌ها، در ابتدا از ما پرهیز می‌کردند، لذا برنامه حاج شیخ این بود که اول مسجد می‌رفتند، بلافاصله به دو نفر از محترمین همراه ایشان که مسئول تدارکات بودند، پول می‌دادند تا آن چه مورد نیاز است از مغازه همان روستا خرید کنند.

گوسفندی از همان روستا خریده می‌شد و مسئولین تدارکات آن کشته و آبگوشتی بار می‌شد.

با این برنامه، مسجد پر از جمعیت می‌شد و نماز جماعتی هم راه می‌افتاد.

وقتی مردم می‌دیدند طلبه‌ها چیزی از آنها نمی‌خواهند به راحتی با آنها مأنوس می‌شدند.

شبی در روستای دیزادیز اطراق کرده بودیم، منزل بعدی روستای یدک بود، اهالی دیزادیز به یک امنیه (مأمور انتظامی) که به طرف یدک می‌رفته، سفارش حاج آقا را می‌کنند که مردم آمادگی داشته باشند.

آن زمان عموم مردم با حاج آقا آشنایی نداشتند، امنیه هم به خیال خودش خواسته خوش خدمتی کند، مطابق اخلاق و شیوه‌های نظامی‌های آن زمان خبر را رسانده بود و چند نفر را مجبور کرده بود به استقبال بیایند.

مردم از ناآشنایی با حاج شیخ و برخورد امنیه ترسیده بودند، خیلی‌ها در طویله‌ها و مستراح‌ها پنهان شده بودند.

وقتی رسیدیم وارد مسجد روستا شدیم، معمولا هم شیخ علی کاهانی منبر می‌رفت، صدای خوبی داشت، منبرش هم بهتر بود. گاهی هم آشیخ محمود موقر و بعضی های دیگر.

پس از این که مردم کم‌کم حاج آقا را شناختند، آمدند و عذر خواهی کردند که امنیه درست به ما خبر نداده بود ما ترسیدیم. پس از آن مجلس خوبی برگزار شد.

به روستای عمارت که رسیدیم بچه‌ها بیرون ده بازی می‌کردند، بعضی از آنها برای اولین بار بود که آخوند می‌دیدند، ترسیدند و فرار کردند و می‌گفتند جن آمده است.

آن زمان این قدر با روحانیون ناآشنا بودند.

روز بعد صبح اول وقت از راه زاو به طرف روستای بمنگان رفتیم.

نان محلی و ماست چکیده برداشته بودیم، رفتیم توی زاو سر یک چشمه‌ای نشستیم، صبحانه را با لذت تمام خوردیم و راه می‌رفتیم.

بقمچ هم رفتیم، خیلی با صفا بود.

در روستای بمنگان طبق برنامه، اول رفتیم مسجد، ولی بعد بزرگ آنجا حاج قربان شکارچی همه را به خانه‌اش دعوت کرد.

در مسجد حوضچه‌ای بود که ماهی داشت، ما بی خبر از همه جا، چند تا ماهی شکار کردیم بردیم خانه درست کنیم، حاج قربان گفت اینها تبرک است، پیش مردم تقدس دارند و کسی آنها را شکار نمی‌کند، اگر مردم بفهمند این کار را کرده‌اید، بد می‌شود.

دهی نزدیک آنجا بود مرحوم عاملزاده آنجا بود.

بعد از اطراق در مسجد روستا، حاجی عاملزاده دعوت کرد، سر سفره‌اش یک گوسفند درسته شکم خالی بریان گذاشت، ما هم همه گرسنه خیلی لذت داشت.

بیمنگان علیا و سفلی دارد، مردم یکی از اینها خیلی به حاج آقا علاقه‌مند شدند، برای همین حتی در دوران مشهد هم چندین بار در خدمت آقاجان به بیمنگان رفتیم.

در طول مسیر آهسته حرکت می‌کردند، بیشتر مواقع دو شب اتراق می‌کردند. اما روستای رادکان سه شب ماندند.

آن جا مِلک سه نفر از خوانین بود که با هم برادر بودند، خیلی اهل ده از رفتار خوانین ناراحت بودند، آقاجان از روستای قبلی از این مسئله خبردار شده بود.

پس از اتراق در مسجد، یکی از طلبه‌ها را فرستاد که خوانین را به آبگوشت مسجد دعوت کند، آنها هم آمدند، با برخورد حاج آقا علاقه‌مند شدند و فردا ظهر یا شب حاج آقا را با همراهان و خیلی از اهالی روستا دعوت کردند و سفره مفصلی انداختند.

باغ خیلی مفصلی بود اتاق‌های مرتب، ولی هوا جوری بود که توی حیاط تخت گذاشتند انواع میوه‌ها هم بود.

برخورد با حاج آقا، آن چنان آنها را متحول کرد که رفتارشان با مردم عوض شد.

مردم ناراضی، به شدت از آنها راضی شدند، تا جایی که اول انقلاب که تمام آن منطقه تقسیم ارضی اجراء شد، اهالی رادکان گفته بودند ما نمی‌توانیم این زمینها را به خوبی خوانین اداره کنیم، گذشته از این که آنها خیلی به ما می‌رسند و وضع‌مان خیلی خوب است. چرا زمین‌شان تقسیم شود. به این ترتیب به خواسته خود اهالی زمین این روستا میان اهالی تقسیم نشد.

یکی از سه بردار فوت کرد، دو تا برادر زنده بودند و ارتباطشان را تا آخر با حاج شیخ حفظ کردند، خیلی می‌آمدند پیش حاج آقا، حتی تا اواخر عمر حاج آقا هم می‌آمدند.

در ادامه سفر به چشمه گیلاس آمدیم، سه روز ماندیم چشمه استخر بزرگی داشت.

باز همان حاجی عاملزاده آمده بود و وسایل خورد و خوراک برای چند روز را آورده بود.

جاهایی که حاج آقا را از قبل می‌شناختند گوسفند می‌آوردند جلو حاج آقا قربانی کنند، ایشان تا جایی که می‌شد نمی‌گذاشتند گوسفند جلو پای ایشان بکشند و اگر هم روستائیان قبول نمی‌کردند تأکید می‌فرمودند تا حیوان زنده است گردنش را قطع نکنند.

حاجی اسکندری نامی بود که در مشهد اول خیابان امام رضا علیه السلام مسافرخانه داشت، پدر زن آسید علی مقدم شهرکهنه، آدم محترم و علاقه‌مند به حاج آقا بود.

قبلا از رسیدن به مشهد حاج آقا بزرگ سفارش می‌کردند، چند اتاق از مسافرخانه‌اش اجاره شود، یک اتاقش خیلی بزرگ بود، سالنی بود، مقید هم بودند که اجاره مسافرخانه را پرداخت کنند.

به گمانم بیش از دو هفته هم مشهد می‌ماندند.

مشهد هم همین آقایان منبر می‌رفتند، علمای بزرگ هم دیدن حاج آقا بزرگ می‌آمدند، ملاقاتی هم با مرحوم آقای میلانی بود.

طلبه‌های قوچانی ساکن مشهد هم از فرصت استفاده می‌کردند، پیش ایشان می‌آمدند با خودشان طلبه‌های غیر قوچانی را می‌آوردند.

جنبه تبلیغ و تربیت و موعظه این مسافرت خیلی قوی بود.

این سفرها باعث شد تعداد زیادی طلبه جذب شود.

بعد از این سفرها پیاده شاید غالب این دهات ایشان را دعوت می‌کردند.

[1]ـ حاج باقر آقا: در این دو سفر من 15 و 16 ساله بودم بنا بر این تاریخ آن سالهای 37 و 38 است.

[2]– منبع خاطرات حاج باقر آقا و حاج صادق آقا

«روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی  

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا