خداوند عالم روح را فرماندهى بدن قرار داده، ولایت تامّه دارد روح بر بدن، ولایت تكوینى دارد، هر چه كه روح فرمان بدهد، بدن باید اطاعت كند، هیچ تخلف ندارد، اگر روح فرمان ندهد بنده دستم را نمىتوانم حركت بدهم، اینها همه به فرمان روح است.
روح یك سلطنت عجیبى بر بدن دارد، ولایت تامه دارد، ولایتش هم ولایت تكوینى است.
معناى ولایت تكوینى روح بر بدن این است كه بدن منقاد است؛ یعنى نمىتواند تخلف كند، اگر روح به بدن فرمان داد تخلف محال است، مگر دست شل باشد، فلج باشد، اگر فلج باشد قابلیت ندارد دیگر! هر چى قابلیت نداشت، نداشت، هیچى!
ببینید! روح فرماندهى عجیبى است، حتى در عالم خواب با این كه روح خارج است، به مقتضاى روایات عدیدهاى و آیه شریفه هم هست كه روح وقت در خوابیدن از بدن خارج مىشود، اما توجه و علاقه به بدن دارد، و لذا انسان نمىمیرد، با این كه خارج است در عین حال تصرف در بدن دارد هنوز، در عالم خواب یك حیوانى، شپش، كك، -مثال ساده- روى سر آدم حركت كند به فرمان روح با این كه بیرون است ولایت تكوینى هنوز دارد فورى دست مىرود روى سر مىخاراند، ولایتش از بدن هنوز قطع نشده.
بله اگر انسان قلبش خوابید آنجا بدن از كار مىافتد، مىمیرد، اینجا دیگر روح علاقهاش كنده مىشود، نمىتواند تصرف در بدن بكند، حالا اگر به او بگویى: پاشو! نمىتواند، مرده است دیگر، براى این كه روح به طور كلى خارج شده است، الآن ولایت تكوینى روح بر بدن منقطع است.
مگر باز، محال نیست باز، مگر، مگر… بازممكن است یك استثنائى قائل بشویم.
روح بر بدن ولایت تكوینى دارد و مسلط است بر بدن، و بدن هم محكوم به حكم روح است، منقاد كرده خداوند این اعضا و جوارح را از براى روح، اطاعتش اطاعت تكوینى است، قهرى است.
بعضى از حیواناتِ وحشى هستند، آنها امتناع دارند، وقتى بروى فرار مىكند، انسان بر او ولایت ندارد، مگر این كه تیرش كند، هر چه بدود به او نمىرسد، آن ولایتى كه بر او دارد به تیر كردن است، سنگى بزنى، چوبى بزنى، تیر كنى، اما بخواهى بدوى او را بگیرى، نه! این قدر ولایت ندارى، آن حیوانى است امتناع مىكند، فرار مىكند.
اما بدن از فرمان روح نمىتواند در برود، بىچاره! سلطنت تامّه دارد و بدن محكوم به حكم روح است.
حالا اگر روح بسیار فوق العاده قوى شد، علمش زیاد شد، قدرتش زیاد شد، اگر علمش زیاد شد در حرف زدن مسلط بر بدن است، زبان را حركت مىدهد حرف مىزند، مگر زبان مىتواند بگوید حرف نمىزنم! علمش هر چه زیادتر شد مطالب فوق العاده هى به وسیله زبان بیان مىكند، زبان نمىتواند تخلف كند، مگر این كه زبان از استعداد افتاده باشد، بله در وقت مردن هر چى بخواهد آدم حرف بزند دیگر روح قدرت ندارد كه این را…
عرض كردم بدن گاهى به قدرى محكوم به حكم روح است، اگر روح سعه داشته باشد قدرت داشته باشد، خدا به او قدرت داده باشد كه در یك آن ممكن است كه فراسخى بفرستد بدن را به یك جایى! طى الارض به این معنا، دیگر بدن نمىتواند تخلف كند، روح خیلى قوى است و بدن حسابى محكوم به حكم روح است، نمىتواند تخلف كند، این بدن بگوید: من سنگینم نمىروم! بىخود مىگوید، به حرف توست مگر؟!
تو سنگینى در وقتى كه روحت ضعیف باشد، روح ضعیف كه قوه ندارد، نمىتواند پنجاه كیلو وزن را بلند كند، بال هم كه ندارد، روح ضعیف قدرت ندارد كه پنجاه كیلو را حمل كند از این مكان به آن مكان، ده قدم هم نمىتواند طفره برود.
اما اگر چنانچه روح قوى بود در بدن چنان تصرف مىكند كأنّه این وزن ندارد، این پنجاه كیلو كأنّه وزن از آن گرفته شده است.
شما متوجه باشید گاهى اگر حالت خوفى در آدم پیدا بشود، یا یك حالت توجهى پیدا بشود آدم از بدن غفلت مىكند مىبینى همین طور تند راه مىرود نمىفهمد، بسا هست اگر یك طورى باشد مثلا چه عرض بكنم حالا…
بالاخره گاهى چنان محكوم به حكم روح است كه در آنِ واحد «بى منت پا گرد جهان گردیدن!» مىشود، منت پا را هم لازم نیست بكشد، «بى منت پا گرد جهان گردیدن!» مىشود، بله ممكن است، بله!
هر چه علم بیشتر باشد، هر چه قدرت بیشتر باشد تصرفش در بدن بیشتر است، و تصرفش در موجودات هم بیشتر مىشود، از طرف خدا عنایت كرده، كه گاهى مىبینى قدرتى به او عطا مىشود، علم لدنّى، موهبتى ـكه علم ملازم با قدرت است به او عطا مىشود، علم و قدرتش یك طورى است كه تصرف در كائنات هم مىتواند بكند، به كوه اگر اشاره كند بیا، به زبان هم نمىخواهد بگوید تعال، تعال، بیا! لازم نیست، به همان اراده، اگر توجه بكند -به اذن خداوند البته اجازه هم مىخواهد، چون بدون اجازه خدا، بدون مصلحت كار نمىكنند، و ما تشاؤون الا أن یشاء الله- آن وقت اگر به كوه بفرماید بیا! باید بیاید، مؤمن كامل این طورى است، مؤمن اگر مؤمن كامل ـالبته مؤمن هم درجات دارد دیگر، سلمان و ابوذر و دیگران و دیگران، مراتب ایمان مختلف است دیگر بله؟ ـ
مؤمن كامل بسا هست كه خداوند به او عنایتى مىفرماید كه از روى دریا رد مىشود، كوه را اگر اشاره كند باید بیاید! درخت را اشاره كند، مؤمن هم شاید این طور باشد.
انسان نباید همیشه قیاس به نفس كند، بنده نمىتوانم خیلى كارها را، اما نباید…
“از مجموعه بیانات عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی”