ذهن ها را استادانه…می کاوید و خوب می دید!

استاد (مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی) اهل کرامت بود…
عالم ربانی بود…
(سال ها در نجف… و افاضه ی علم…در قوچان…و در مشهد!)
بسیار …پاسخ می داد به پرسش ها ی ناگفته…!
و این کمترینش بود…
گفتگو هایش…
با هرکس…در سطح خودش!
و در هر موضوعی که…
نمی خواست وارد شود…
راحت می گفت : « نمی دانم!»
ذهن ها را…استادانه…می کاوید و خوب می دید!

اما…الان…می خواهم…
بگویم .. .از احترام و علاقه اش… به:
«علامه ی بزرگوار… محمد باقر مجلسی»!
نویسنده ی صدها کتاب ارزشمند…
از جمله…بحارالانوار ( دریاهای نور)!
اولین دائره المعارف روایی جهان!
یکبار…
آن استاد… این داستان را برایم گفت:
او فرمود:
عالمی در مجلس درس…یا منبر …
( تردید از من !)
داشت نقد می کرد …
آثار علامه ی مجلسی را…
و در کنار نقد…
علامه را هم…تحقیر می کرد..
یک باره…در اوج بحث…!
یادش می رود که…
چه می گوید…!!
گویا که…نیرویی…تمام علمش را …از او گرفته بود!
عذر خواهی می کند و
مجلس تمام…
از آنجا که بیرون می آید…
طلبه ای ناشناس…جلویش را می گیرد.. و با لبخندی معنا دار …به او می فهماند که…فهمیده!
و آن عالم…یادش می آید که او…
همین طلبه…امروز… حاضر بوده در مجلس…و می فهمد که…مشکل حافظه اش…کار او بوده!
بعد از گفتگو در این باره…
آن طلبه می گوید:
« طلبه ی ساده ای چون من… حافظه ات را ( موقتا) از تو گرفت…
و تو… کسی را تحقیر می کردی که
صاحب نفس قدسی بوده»!
نفس قدسی را…
استاد…( که نامش را تو می دانی!) با تأکید می فرمود!
رحمت الله علیه…

یکبار دیگر… در منزل عالم ربانی دیگر… ( در مشهد…) در این باره…
گفتگو یی شد…
من …با کمی تردید پرسیدم که…
آیا می شود علم یا محفوظات کسی را …گرفت از او؟!
او پاسخ نداد…اما…
کنار دستش…
چند برگی از یک نوشته ی فارسی …
بطرفم خم شد…
و آن نوشته را جلویم گرفت و …گفت: بخوان!
در آن لحظه…هر چه سعی کردم…نتوانستم بخوانم…
حتی یک کلمه…
این حالت…کمی ادامه یافت…
عذر خواهی کردم که…
یعنی…نمی توانم!
به من نگاهی کرد و لبخند زد…
فرمود:
« حالا دو باره سعی کن…»!
دو باره که نگاه کردم…
راحت خواندم…متن ساده ی یک اطلاعیه…
و نفس راحتی کشیدم…
راجع به این موضوع…
دیگر…صحبتی نشد…
اما فهمیدم که…
کار …کار او بود…!
راجع به این موضوع…
دیگر…صحبتی نشد…
اما…
برایم روشن ساخت که…
حافظه و علم و غیره…
همه موقتی و امانت!
و یاید که دعا کنیم که…
ای خدا…
حفظمان کن…
از فراموشی و ناتوانی ها…و دیگر بازگیری ها!

متن از آقای احمد شوشتری

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا