علم بر دو قسم است: علم زبانى، كه در لسان روایات تعبیر مىشود از آن به علیم اللسان، به فارسى علم زبانى، این پستترین درجهى علم است.
أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ وَ أَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِي الْجَوَارِحِ وَ الْأَرْكَان (نهج البلاغة صبحي صالح ص: 483)
این یك درجه از علم است، كه این حجت است بر صاحبش در روز قیامت، فقط علیم اللسان است.
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ (النازعات : 40) را مىخواند، معنایش را یاد مىگیرد، یعنى كسى كه از مقام عظمت پروردگارش بترسد،
وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى (النازعات : 40) و نفس اماره هم از هواهاى نفسانى جلوگیرى كند،
فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى (النازعات : 41) این آدم جایش بهشت است.
این آیهى قرآن است، ممكن است انسان علم زبانى پیدا كند، آیه را هم ترجمه كند، عربى آن را هم بخواند، ترجمهى فارسى آن را بلد باشد، اما این علم وارد قلب نشده، از خدا ترس نداشته باشد، ممكن است دیگر.
این را مىگویند علیم اللسان، آیه قرآن را، ترجمهاش را بلد باشد، معنایش را هم حتى یاد بگیرد، ولو فارسى زبان است این را رفته یاد گرفته، پاى تفسیر نشسته، برایش معنا كردهاند، حفظ هم كرده، معنایش را هم بلد است، اما خوف از خدا ندارد،
این را مىگویند: علم زبانى، كه در لسان روایات خیلى تعبیر شده:
علیم اللسان، علیم اللسان، (غرر الحكم و درر الكلم، ص: 264) این یك رقم علم است.
آن علم دیگر: وَ أَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِي الْجَوَارِحِ وَ الْأَرْكَان ، بالاترین درجهى علم، آن علمی که نافع باشد، به درد آدم بخورد.
و آن علم الهى كه تحریص شده، طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ. (كنز الفوائد، ج2، ص: 107)
آن علمی که خدا مىخواهد، آن علمی که لازم است، آن علمى است كه وارد قلب بشود، علم زبانى نباشد.
چیز یاد گرفتن آسان است، اما فهمیدن مشكل است!
فهمیدن با یاد گرفتن فرق دارد، فهمیدن این است كه این آیهاى از قرآن را به طورى بفهمد، به طورى یاد بگیرد كه وارد بر قلب بشود و انسان را وادار بر عمل كند.
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ، قیام پروردگار! پروردگار عالم همه جا حاضر است، كانّه روى سر آدم ایستاده،
آن وقت كسى كه این طور معتقد باشد كه خداى عالم حاضر است و ناظر است، كانّه روى سر آدم آماده است، آن وقت بترسد از خداى خودش و معصیت نكند!
آن وقت فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى، خداوند عالم خبر قطعى داده و وعدهاش هم خلف ندارد كه این آدم مأوى و مسكن او بهشت است.
علم به این آیهى شریفه دو جور است: یكى فقط لقلقهى زبان است، همان معنایش را یاد گرفته، مفهومى و… علمش علم زبانى است، از زبان رد نشده است.
كسى دیگر هست كه علمش علم واقعى است، وارد قلب شده و روحش این را قبول كرده، واقعا معتقد شده كه از خدا باید ترسید، این آدم فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى .
اما آن كسى كه علمش زبانى است، آیه را یاد گرفته، از خدا هیج ترس ندارد، از دروغ هم باك ندارد، از غیبت هم باك ندارد، از تهمت هم باك ندارد، از مال مردم هم باك ندارد مثلا،
این آیه را هم خوانده، پاى تفسیر نشسته، یاد گرفته، یا خودش مراجعه كرده، اما علم این علم زبانى است، این حجت است بر صاحبش در روز قیامت.
أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ وَ أَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِي الْجَوَارِحِ وَ الْأَرْكَان ، فرمایش امیرالمؤمنین در نهج البلاغه كه پستترین درجهى علم كه حجت است در روز قیامت بر صاحبش این است كه به زبان فقط محبوس است، علم زبانى!
چنان نطق مىكند، چنان حرّاف است، چنان متكلم عجیب است، (وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ – المنافقون : 4)
قیافهاش آدم را مىگیرد، وقتى كه نطق مىكند هیكلش آدم را مىگیرد، اما در مغزش خالى است، هیچ خبرى جز زبان نیست!
كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَة، مثل چوبى است كه به دیوار تكیهاش داده باشند، ابدا اثرى و فایدهاى ندارد، نه به حال خودش و نه به حال دیگران…
وَ أَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِي الْجَوَارِحِ وَ الْأَرْكَان آن علمی که وارد قلب بشود، علم الهى!
آنى كه مىخواهند از آدم، علم زبانى نیست، آن علم كه وارد قلب بشود و انسان واقعا عالم باشد، كه مطلب برایش روشن شود. مطلب که روشن شد كما هو حقه، انسان را وادار بر عمل مىكند.
الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَل (كافي- ط – دار الحديث/ ج1، ص: 109) صیحه مىزند، زیر بغل آدم را مىگیرد، زیر بال آدم را مىگیرد،
يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْديهِم (الحديد : 12) است، كانّه یك چراغى است كه جلو آدم را دارد روشن مىكند، به همان مقامش كه رسید چاه را تشخیص مىدهد، راه را تشخیص مىدهد، و این علم زیر بالش را مىگیرد، بلندش مىكند، نمىگذارد توى چاه بیفتد.
آن علم را صحبت مىكنیم، آن علم اگر وارد قلب شد، انسان واقعا مطلب را فهمید و باور كرد و ایمان آورد، این قهرا آدم را وادار به عمل مىكند.
آن وقت آثار این علم در اعضا و جوارح انسان پیدا مىشود، علم، ایمان وقتى كه وارد قلب شد، در قلب مؤمن كتابت شد اثرش این است كه انسان را وادار بر عمل مىكند، كه این اعضا و جوارح مظهر علم هستند.
لذا در بعضى از روایات دارد كه الایمان مبثوث علی الجوارح، ایمان در تمام اعضا و جوارح پخش است، یعنى چه؟ با این كه ایمان امر قلبى است، علم امر قلبى است؟ پخش است در اعضا و جوارح یعنى چه؟
یعنى اعضا و جوارح مظهر ایمانند، یعنى ایمان انسان در اعضا و جوارح بروز مىكند،
مثل این كه اگر در كوزه آب باشد، در بیرون تراوش دارد، شیره باشد، روغن باشد… الآناء یترشح بما فیه.
اگر علم باشد، ایمان باشد، واقعا آدم باور كرده باشد حق را، مطالب را، قهرا در اعضا و جوارح بروز مىكند،
چشم ایمان دارد بروز مىكند، -مظهر ایمان است دیگر- دست ایمان دارد، پا ایمان دارد، هر مقدار از اینها اگر كم شد ایمان ناقص است.
پس ایمان بر اعضا و جوارح پخش است؛ یعنى خود ایمان مال قلب است، اما اثرش در اعضا و جوارح ظاهر مىشود،
آدم فاسد كه نیت او فاسد است در اعضا و جوارح او بروز مىكند دیگر! چشمش به اختیارش نیست، دستش به اختیارش نیست، زبانش هم به اختیارش نیست، او قلبش فاسد است، ایمانش چطورى است، این است كه آثار آن قهرا در اعضا و جوارح بروز مىكند.
آن وقت این علم الهى اگر انسان بخواهد یك قطرهاى از دریا، یك آیهاى از قرآن را درست بفهمد، ایمان به او بیاورد شرائط دارد.
یكى از شرائطش این است كه در وقتى كه آیه قرآن بر او تلاوت مىشود باید حاضر باشد، در مجلس حضور داشته باشد، اعضا و جوارحش آرامش داشته باشد، قلب هم باید آرام باشد.
اگر در مجلس علم كه آیات قرآن خوانده مىشود و یا فرمایشات ائمّه، خودش در مجلس بود قلبش جاى دیگر بود، توى بازار كار كرد، این محروم است به او نمىدهند! اگر هم یاد بگیرد لقلقه زبان است؛
چون این احترام علم را، آیهى قرآن را نگه نداشته، ادب ندارد، محبت و علاقه به آن ندارد،
تا به چیزى علاقه نداشته باشى به آدم نمىدهند، باید به قرآن كه علم الهى است، كلام خداست علاقمند باشد، در تمام منازلى كه قرآن هست باید احترامش حفظ شود.
از بیانات عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی