من و مدّاحي شاهيِ كه «حسينُُ منّي»! 

نيمه شب بر سرم آن خسرو شيرين آمد
خفته بودم كه مرا بخت به بالين آمد

آمد آن گونه كه تقرير نمودن نتوان
چون توان گفت به تن، جان به چه آيين آمد

قامت افراخته، افروخته رخ، طُرّه پريش
بهر يغماي دل عاشق مسكين آمد

تلخیِ زهرِ غمِ هجر به امّید وصال
به مذاقِ من سودازده شیرین آمد

به همه عمر دمي شاد نخواهم دل ريش
تا شنيدم كه مقامت دل غمگين آمد

سخن ازقدّ و رخ و زلف و بناگوش تو رفت
یادم از سرو و گل و سنبل ونسرین آمد

خطِ مشکینِ تو چون گرد عِذارت بدمید
یادم ازگلشنِ فردوس و رَیاحین آمد

فکرِ دنیا هوس و کسبِ جَنان مزدوریست
قُرب یزدان نه ازآن حاصل و نی زین آمد

دل سودازده طوفِ سر كوي تو كند
صَعوه را بين كه به جولانگه شاهين آمد

عرصهء دل زنهیبِ شهِ پیل افکن عشق
ساده ازاسب و رخ و بیدق و فرزین آمد

كسب دولت مكن اي خواجه كه درويشان را
تركِ دولت سبب حشمت و تمكين آمد

من و مدّاحي شاهيِ كه «حسينُُ منّي»
مِدحَتش، مادحِ وي ختم نبيّين آمد

آن چنان پاي به ميدان محبّت ،بفشرد
كه سرش، زيبِ سِنانِ سپهِ كين آمد

خامسِ آل عبا، شافعِ كونين، حسين
كه غلامي درش ،فخرِ سلاطين آمد

ما سوايش به فِدا باد كه فرُّخ ذاتش
ماسِوا را سببِ خلقتِ ديرين آمد

توشه ي روز جزا ،مايهء امّيدِ «محيط»
شيوهء منقبتِ عترتِ ياسين آمد

شمس الفصحاء محمّد محیطِ قمیّ/دیوان ،به کوشش احمدکرمی ،صفحه ۵۱

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا