روح نسبت به بدن و اعضا و جوارح ولایت تكوینى دارد، یعنى چه؟
یعنى خداوند تبارك و تعالى روح را وارد بر این بدن كرده، و این اعضا و جوارح را نرم كرده براى روح، منقاد قرار داده، سَخَّرَ، خداوند بدن را تسخیركرده براى روح، مسخّر كرده براى روح، كه اصلا نمىتواند این بدن از فرمان روح خارج بشود، اگر روح اراده كند، ـحقیقت انسان هم همان روحش است ـ علم دارد، قدرت دارد، دست را حركت بدهد دست مىگوید: چشم! نمىتواند تخلف كند، علمش را دارد، قدرت هم دارد، روح قدرت دارد كه این بدن را حركت بدهد.
روح ولایت عجیب و غریبى دارد بر بدن، بدن ابدا نمىتواند از فرمان روح تخلف كند، ولایت تكوینى به اصطلاح طلبگى.
شخص مؤمن در موقع نماز چون ایمان آورده ـایمان به معناى باور است- مهلكات و منجیاتش را فهمیده، ایمان به مبدأ و معاد و آخرت و قیامت و جنت و نار پیدا كرده، تصدیق كرده اینها را، قهرا این علم و ایمان وادار مىكند روح انسان را، و روح انسان هم فرمان مىدهد به بدن كه یاالله پاشو نماز بخوان! تا با یك معصیتى مواجه شد، فورى روح ایمان دارد فرمان مىدهد به چشم، چشمهایت را بپوش! ولو میل هم داشته باشد كف نفس مىكند، جلوى نفس اماره را مىگیرد.
اگر هم ایمان نباشد یا اگر ضعیف باشد علمش علم زبانى است، قلبى نیست، این شنیده كه نظر به نامحرم حرام است اما علمش زبانى است، كه در روز قیامت برایش حجت است، تو كه مىدانستى حرام است چرا كردى؟
البته اگر روح از بدن خارج شد خبرى نیست، دست را نمىتواند تكان بدهد، روح مادامىكه در بدن است در این عالم، ولایت تامّه بر بدن دارد، قدرت كامله دارد، و خداوند بدن را مسخّر تكوینى كرده، منقاد كرده براى روح، اصلا تخلف نمىتواند بكند.
به طورى روح احاطه دارد بر بدن، مسلط است بر بدن حتى در عالم رؤیا، در عالم خواب! در عالم خواب اگر یك حیوانى یك جانورى، كَكى مثلا، چیزى روى سر آدم اگر حركت كند فورى در عالم خواب دست مىرود مىخاراند، ببین چقدر مسلط است، حتى با این كه در عالم خواب، روح از بدن خارج است، اما باز توجه به بدن دارد، حتى در عالم رؤیا هم فرمان مىدهد به این دست برو بخاران! خودش هم نمىفهمد در عالم خواب، ببین این طور ولایتى دارد.
آن وقت این روح ولایتش بر بدن ولایةٌ كاملةٌ تامةٌ تكوینیةٌ.
اما به شرط این كه بدن استعداد براى اطاعت كردن داشته باشد، دست فلج نباشد، زبان فلج نباشد، لال نباشد، بدن ضعیف و لاغر و نحیف نباشد، باید آمادگى براى این هم باشد دیگر، این روح مادامى مىتواند فرمان به بدن بدهد و سلطه بر بدن پیدا كند كه خود بدن هم قابلیت داشته باشد، اگر كسى دستش فلج است، این بنّا هم هست، قالیباف هم هست، حالا دستش فلج شده، سكته كرده، ناقص شده است، این دیگر حالا علم دارد، قدرت هم دارد، این لایق نیست، دست استعداد ندارد.
خداوند تبارك و تعالى قدرت كامله دارد دیگر، قدرتش لا یتناهى است، اما بر امر محال تعلق نمىگیرد، خداوند تبارك و تعالى براى خودش یك شریكى بیافریند نمىشود، نه اینكه او قدرت ندارد، این نمىشود، این دست الآن قابل نیست و الا آن علم و قدرت هست، علم و قدرت گفتیم یكى است، فرق ندارد، استعداد باید باشد، دست فلج نباشد، زبان باید استعداد داشته باشد براى حرف زدن، علم دارد، قدرت حرف زدن هم هست، اما این زبان لایق نیست، استعداد براى حرف زدن ندارد، هر چه آنجا روح فرمان بدهد حرف بزن نمىتواند در وقت احتضار، در وقت احتضار هر چه آدم دلش مىخواهد حرف بزند نمىشود، دست سست مىشود، پا سست مىشود، چشم ضعیف مىشود، زبان از كار مىافتد، نمىتواند حرف بزند، نمىشود حرف بزند، دیگر استعداد نیست حالا اینجا.
اما آنجا براى عالم دیگر فبصرك الیوم حدید، آنجا را مىبیند، دیگر اینجا كمكم هى چشم ضعیف مىشود، دست از كار مىافتد.
پس روح ولایت تامّه بر بدن دارد مادامىكه بدن لیاقت داشته باشد از براى انقیاد و اطاعت، اگر از لیاقت افتاد مثلا در عالم خواب یك مقدارى این طورى است، روح چون خارج شده ولایتش یك قدرى منقطع شده از بدن، در وقت مردن كه به كلى ولایت روح از بدن دیگر منقطع مىشود، دیگر روح هر چه به دست بگوید بعد از مردن، حركت كن نمىشود، بگوید حرف بزن، نمىشود، در عالم قبر چه سنخى است، او را بعد یك وقتى شاید عرض كنم.
براى این مطلب یك استثنائى باید زده شود، وقتى كه روح از بدن مفارقت كرد، ولایت روح از بدن منقطع مىشود، نمىتواند كار كند، الا، استثناء بزنیم، آن كسانى كه داراى مقام ولایت هستند، حساب آنها جداست، او را یك مرتبه قیاس …«كار خوبان را قیاس از خود مگیر» دیگر، او حرف حسابش چیز دیگرست، كه انشاء الله اگر بشود بحث مىكنیم. ولایت او طور دیگرى است، بدن به هر نحوهاى باشد، باز هم قدرت دارد كه بدن را …، خلاصه مطلب این است.
“از مجموعه بیانات عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی”